امروز : جمعه 28 اردیبهشت 1403
بخشی از فریضه گرایان ، درست و غلط اخلاقی را مربوط به نیت انسان میداند . در نظر انها نیت است که میتواند درست و یا غلط باشد. حال نیت درست چیست؟ جواب میدهند که نیت درست نیتی است که ما بخواهیم کار اخلاقی انجام دهیم و تنها در این صورت است که کاری درست انجام داده ایم. حال باید بگویند که چه کاری اخلاقیست ؛ به عقیده ی انها کاری اخلاقیست که از قوانین کلی تبعیت کند که همه ی انسانها برای زندگی خود بتوانند ار آن قوانین استفاده کنند. مثلا همیشه دروغ گفتن نمیتواند قانونی کلی برای زندگی انسانها باشد چون دیگر دلیلی برای صحبت کردن وجود نخواهد داشت. فرض کنید کسی بخاطر اینکه از مشکلی رهایی پیدا کند ، دروغ میگوید ؛ در اینجا میتوان دو قانون کلی برای این موضوع ارائه داد اول اینکه بگوییم ، همیشه دروغ بگوییم تا از مشکلات رهایی یابیم و دوم اینکه بگوییم ، اگر دچار مشکل شدیم ؛ دروغ بگوییم . به نظر من هم اولی میتواند قانونی کلی برای تنظیم روابط بشری باشد و هم دومی در صورت اول ، دیگر نیازی نیست که انسانها سخن بگویند و این به خودی خود نمیتواند مشکلی داشته باشد و در صورت دوم این اجازه را به همه ی انسانها داده ایم که اگر مشکلی داشتند ؛ دروغ بگویند و در غیر آن ، راست بگویند. حتی اگر قانونی کلی بگزاریم که همیشه دروغ بگوییم بازهم این قانون میتواند معیاری برای تنظیم روابط بشری باشد . البته چنین جامعه ای از هم میپاشد و جامعه ای بسیار پیچیده میشود ؛ اما چنین جامعه ای میتواند باشد. در اینجاست که متوجه میشویم برای خود این قوانین کلی که همه ی انسانها بتوانند از آن استفاده کنند ؛ باید معیاری داشت . معیار این قوانین چیست؟ آنها میگوید که در واقع ،معیاری برای این قوانین است و آن اینست که انسانها باید هدف انگاشته شوند و نه وسیله . در واقع معیار این قوانیین انسانها هستند و تک تک انسانها . پس هدف در اخلاق ، انسانها میباشند و باید هدف باقی بمانند ؛ نه اینکه همچون وسیله با آنها برخورد کنیم مثلا در مثالهای بالا دروغ گفتن یعنی انسانی را همچون وسیله دیدن و در راه رسیدن به هدف خویش از آن انسان استفاده کردن پس نباید دروغ گفت . اما خود این معیار هم معیار درستی نیست ؛ به این مثال دقت کنید: فرض کنید که به همراه دوازده کودک به سینما رفته اید و سینما آتش میگیرد . در حال فرار از سینما به همراه بچه ها هستید که با یک در بسته ی شیشه ای و یک انسانی مواجه میشوید که خشکش زده است . هیچ وسیله ای برای شکستن شیشه نیست . اگر تصمیم بگیرید که آن انسان را به شیشه ها بزنید و شیشه ها بشکند و به همراه کودکان از آنجا بروید؛ در اینجا نیت باید قوانین کلی باشد که بتواند مورد استفاده ی همگان قرار بگیرد و یکی از این قوانین میتواند این باشد که اگر برای نجات جان انسانهای دیگر ، چاره ای نداشتی ، انسان دیگر را بکش. در اینصورت یک انسان را وسیله ای در راه رسیدن به هدف خویش کرده اید و کاری اشتباه است . اما انجام ندادن این کار هم باعث میشود که دوازده کودک وسیله ای برای رسیدن به هدف شود . باید دقت کرد که همیشه انجام دادن کار ، کار نیست و انجم ندادن کاری هم کار محسوب میشود . فرض کنید تصمیم بگیرید که در موردی که آبروی شما میرود دروغ بگویید ؛ در اینجا طبق نظر کانت با انسانها همچون وسیله بر خورد کرده اید و کاری غلط است . حال فرض کنید راست میگویید ، با این قانون کلی که همیشه راست بگو حتی اگر آبرویت برود. آیا در اینجا خود شما به عنوان وسیله ای برای رسیدن به هدف به کار نمیروید؟در واقع آبروی شما و خود شما ابزاریست که برای رسیدن به هدف به کار رفته است. یک مثال دیگر ؛ شما در حال مبارزه با قدرتهای استکباری هستید اما یک روز به شما میگویند که یا از مبارزه دست بردار و یا خانواده ات قتل عام میشود. در اینجا دو قانون کلی میتوان داشت ؛ اول اینکه همواره به وظایفت در قبال خانواده ات عمل کن . دوم اینکه همواره به وظایفت در قبال مردمی که به تو تکیه کرده اند عمل کن. اگر به وظایف در قبال خانواده عمل کنیم و از مبارزه دست برداریم؛ اتسانهای دیگر وسیله ای برای رسیدن به هدف ما شده اند و اگر به وظایفمان در قبال مردم دیگر عمل کنیم ؛ خانواده وسیله ای برای رسیدن به هدف ما شده است.
با زدن این مثالها میخواهم بگویم که در هر کاری که انسانها انجام میدهند ؛ با انسانی دیگر همچون وسیله برخورد میشود. این که انسانها هدفند و نباید همچون وسیله با آنها برخورد کرد شاید سخنی جذاب باشد اما بیمعنیست و در هر کاری که انجام میدهیم به ناچار باید انسانی وسیله ی ما باشد ؛ گاهی هم خودمان وسیله ای برای رسیدن به هدفمان قرار میگیریم.
تابحال اخلاق را از منظر عقلانی مورد بررسی قرار دادیم و دیدیم که میتوان با تکیه بر عقل ، درست و غلط را تشخیص داد؛ نه میتوان ؛ که باید با تکیه بر عقل ، خوب و بد را فهمید. با وجود این ، نمیتوان از تاثیر اعتقادات بر اخلاق چشم پوشی کرد . کسی که خدا را به عنوان وجود مطلق قبول ندارد و قائل به جاودانگی نیست ؛ مبتواند قائل به عقل هم نباشد ؛ یعنی میتواند بگوید که بسیار خوب ؛ بر اساس عقل باید منفعت بلند مدت جامعه را مورد توجه قرار داد اما من نمیخواهم اینکار را بکنم؛ میدانم که باید از عقل استفاده بکنم اما نمیخواهم کار درست را انجام بدهم. برای چنین فردی هیچ لزومی به عمل بر اساس آنچه که میداند درست است نیست . اما کسانی که قائل به وجود خدایند به آنچه که میدانند درست است ، عمل خواهند کرد یا سعی خواهند کرد که عمل کنند چون میدانند وضعیت جاوید آنها بستگی به عملکرد آنها دارد. پس یکی از مسایل که باعث میشود که ما به آنچه میدانیم درست است ؛ عمل کنیم اعتقادات ما میباشد و هر چه این اعتقادات پشتوانه ی عقلانی قوی تری داشته باشد ؛ ما خود را بیشتر به رعایت اخلاق ملزم خواهیم کرد. قوی بودن این اعتقادات به غیر قابل تغییر بودن و مقدس بودنش نیست که اگر اعتقادات خود را غیر قابل تغییر و مقدس بدانیم ؛ از کشف حقیقت فارق شده ایم و به آنچه به ما داده اند دلخوش گشته ایم . باید بتوانیم به آنچه با پشتوانه ی عقلانی به دست اورده ایم عمل کنیم و در عین حال آزاد اندیشانه به دنبال تحقیق پیرامون همان اصولی که با پشتوانه ی عقلانی به دست آورده ایم برویم و از نگاه انتقادی به آن نترسیم ؛ شاید روزی به این نتیجه رسیدیم که این اصول غلط است و باید به روش دیگری عمل کرد و این به معنی از اول شروع کردن نیست ؛ بلکه ما به آنچه میدانستم درست است عمل کرده ایم و با تجاربی گرانبها به ادامه ی مسیر عقلانی زندگی خود میپردازیم.
سهمیه بندی بنزین را در نظر بگیرید ؛ دلیل این سهمیه بندی چیست؟ یکی از دلایل شاید نزدیک تر کردن فواصل طبقاتی به هم باشد. این سهمیه بندی هر دلیلی داشته باشد ؛ روشی اجرایی است برای برقراری مسئله ای نظری. آیا روش اجرایی میتواند همیشگی و برای همه ی انسانها باشد؟ یعنی بگوییم در همه ی جهان برای کم کردن فاصله ی طبقاتی باید سهمیه بندی بنزین را به اجرا در آورد؟! قطعا خیر و این روشهای اجرایی به شرایط محیطی ما بستگی تام دارد . در همه ی مسائل این چنین است ؛ ما تزی کلی داریم مثلا اینکه فساد در جامعه بد است و سپس روشهای اجرایی برای جلوگیری از فساد. مسئله ی اساسی و مهم این است که هم تز کلی ما و هم روشهای اجرایی ما متناسب با زمان و مکان است و البته میخواهم اضافه کنم که باید هم متناسب با زمان و مکان باشد. هر چند درباره ی تز کلی میتواند متناسب با زمان و مکان هم نباشد . برای توضیح بیشتر دقت کنید که تز کلی همواره چیزی بیرونی و قایم به ذات نیست و میتوان با توجه به روشهای اجرایی و نتایج آنها ، تزکلی هر روش اجرایی را از دل آن بیرون کشید. فرض کنید کسی با آگاهیهای زمان ما سوار ماشین زمان شود و به چند صد سال قبل سفر کند و حکمرانی یک جامعه را بر عهده بگیرد . در آن جامعه کتک خوردن بچه ها توسط والدین ، روش اجرایی مناسبی برای تربیت میباشد و همه ی افراد آنرا کاری درست میدانند. فرض کنید حکمران آگاه ما بخواهد بر اساس آگاهیهای خود ، این کار را ممنوع کند . نتیجه چه میشود؟ به نظر من ، نتیجه مثبت نیست و منفی خواهد بود ؛ این امر باعث میشود کودکان جری تر شده و پدر ومادری که راههای دیگر تربیت را بلد نیست در تربیت کودک خویش ناکام بماند. برای تغییر این امر باید آگاهیهای افراد تغییر کند و با تغییر آگاهیها روشهای نو جایگزین شود و این امر زمانبری است. نمیتوان روشها را بدون تغییر آگاهیها ، تغییر داد و این تغییر آگاهیها بستگی به بسیاری موارد از جمله پیشرفت علم و تکنیک و فنون و.. دارد.تغییر این آگاهیها یک پروسه میباشد نه یک پروژه وبا تغییر دید ما نسبت به جهان و پیشرفت علم اتفاق می افتد . هر محیط و شرایطی ، اخلاق خاص خود را دارد و اخلاق دیگری که متناسب با آن محیط نباشد تاثیر منفی بر جا خواهد گذاشت. در همین جهان خودمان قدرتهایی هستند که میخواهند دموکراسی خود را به دیگر کشورها تحمیل کنند در حالی که هنوز شرایط برای این دموکراسی مهیا نشده است و این دموکراسی که در کشور انها تاثیر مثبت داشته است ؛ در کشور دیگر به علت آگاهیهای متفاوت مردم و متفاوت بودن شرایط موجود ، تاثیر منفی خواهد داشت . مسائل اخلاقی نه جهانی هستند و نه همیشگی و این را باید به خاطر داشت که تا آگاهیهای یک جامعه ای تغییر نکند اخلاق نه میتواند تغییر بکند و نه باید تغییر بکند و این تغییر آگاهیها با دستور و بخشنامه اتفاق نمی افتد بلکه یک پروسه ی تدریجی است. پس روشهای اجرایی باید متناسب با زمان و مکان باشد و اگر نباشد نتیجه ی منفی خواهد داشت .
حال فرض کنید همین حکمران به گذشته رفته ی ما تزکلی ای داشته باشد به عنوان تساوی حقوقی زن و مرد و این تز در آن جامعه غیر قابل فهم و اصلا غلط باشد . حکمران ما میتواند با روشهای اجرایی متناسب با زمان و مکان که مورد تایید جامعه باشد؛ سعی در اجرای این تز کلی داشته باشد . او در روش اجراییش نمیتواند یکباره مثلا ارث زن و مرد را برابر اعلام کند چون خود زنها هم با آن آگاهیها چنین چیزی نمیخواهند و این مساوات ، فقط به فروپاشی خانواده کمک میکند و جامعه را از هم میپاشاند ؛ بلکه با تعدیل آنچه ارث زنان بوده به مقداری بیشتر، سعی کند که در این راه گام بردارد. دقت کنید که فرهنگ یک جامعه موجودیت یک جامعه است ؛ کتمان فرهنگ هر جامعه ای و زیر سوال بردن کلیت آن ، در واقع زیر سوال بردن تک تک افراد میباشد و قطعا مردم نمیتوانند تحمل کنند ؛ باید به تدریج و با تغییر آگاهیها خود فرهنگ به دست مردم تغییر کند و نمیتوان از بالا آن فرهنگ را تغییر داد . به یاد بیاورید حتی تغییر اندک رسم و رسومی که در جاهلیت هم رسمیت داشته ، چه مقدار با مخالفتهای مدم زمان پیامبر اسلام مواجه میشده و ایشان برای مین تغییرات کوچک ، مجبور به چانه زنیهای فراوان با روسای قبایل میشدند. یا به یاد بیاورید اشتباهات شاهان ایرانی را که میخواستند از بالا فرهنگ ایرانی را عوض کنند و آخر سر خودشان عوض شدند!
آنچه که گفته شد باید مورد توجه کسانی قرار بگیرند که معتقد به احکام جاوید خدا هستند . اگر بخواهیم نگرشی عقلانی به اخلاق داشته باشیم ؛ باید برای همین احکام هم قائل به روشهای اجرایی و تز کلی باشیم. تز کلی را با توجه به مسایل نظری دین و نتایج روشهای اجرایی در بیاوریم و روشهای اجرایی را امری زمانی مکانی بدانیم که متناسب با زمان و مکان است . اگر بگوییم که احکام خداوند همیشگیست و ربطی به نتایجش ندارد و چه نتیجه خوب باشد و چه بد ، آن حکم ارزشمند است ؛ به نظر من از جاده ی عقلانیت خارج شده ایم و به نوعی جزم اندیشی دچار گشته ایم . این سخن یک مسئله ی درون دینی است و عالمان فقه باید به آن توجه کنند . با پذیرفتن این مبانی عقلانی ، فقه دیگری خواهیم داشت که شاید ظاهر احکامش با قرآن یکسان نباشد ؛ اما روح کلی آن یکیست.
تابحال در باره ی اینکه چه کاری درست است و چه کاری غلط است صحبت شد؛ اما آیا هر انسانی که کار درست را انجام بدهد انسان خوبیست؟ به نظر من در انسانها چیزی بالاتر از عمل فردی وجود دارد و آن نیت فردی میباشد. نیت در هر انسانی بالاتر از عمل او مینشیند ؛ یک عمل درست را میتوان با نیت خوب یا بد انجام داد. همینجاست که تفاوت انسان خوب با کار خوب مشخص میشود ؛ انسان خوب انسانیست که عملی را که مطابق بامنافع بلند مدت است ؛ با نیت تامین منافع بلند مدت انجام دهد. مثلا ممکن است راست بگوییم اما نیتمان منافع شخصی خودمان باشد ؛ با دیگران دلسوزی کنیم و کارهای عام المنفعه انجام دهیم ؛ اما نیتمان تظاهر و فریب دیگران باشد ؛ نه منافع بلند مدت همگان. یا اینکه میدانیم دلسوزی و کمک به دیگران بر اساس منافع بلند مدت همگانیست و کار خوبیست ؛ اما این کارها را نه به نیت تامین منافع بلند مدت ، بلکه به نیت دیگری انجام دهیم.نیتی که شاید خودمان هم در آن لحظه به آن علم نداشته باشیم و با تفکر متوجه شویم که ای داد بی داد ؛ منی که میدانستم این کار منافع بلند مدت را حفظ میکند و باید آنرا انجام داد؛ در آخرین ثانیه به آن نیت آن کار را انجام دادم که به دیگران خودی نشان دهم ؛ نه به آن نیت که منافع بلند مدت همگان را حفظ کنم.
اگر بخواهیم با توجه به اعتباری بودن اخلاق ، معیاری برای انسان خوب ارائه دهیم ؛ باید بگوییم که انسان خوب کسی است که بین آنچه عمل خوب میدان و نیتش تعارضی وجود نداشته باشد مثلا فرض کنید کسی به این نتیجه رسیده است که راستگویی تحت هر شرایطی عمل خوبیست ؛ او در صورتی انسان خوبیست که نیتش هم از راستگویی کردن همین باشد ؛ نه آنکه به این نیت راستگویی بکند که مثلا سود بیشتری برایش خواهد داشت. شاید در مواردی تشخیص این مسئله که فرد راستگویی کرده برای اینکه راستگویی عمل خوبیست یا راستگویی کرده چون منفعتش در راستگویی بوده ؛ حتی برای خود شخص بسیار سخت باشد.
اینکه نیتمان مطابق عملمان باشد ؛ بسیار کار سختیست و اینکه آیا واقعا در هر عملی نیتمان مطابق با عملمان است یا خیر ؛ چیزیست که هیچ گاه نمیتوان به آن مطمئن بود . شاید آنچه بتوان از این سخنان نتیجه گرفت این باشد که ما میتوانیم عمل درست انجام دهیم اما از اینکه انسان خوبی هستیم ؛ مطمئن نباشیم . همواره باید تلاش کنیم بین درون و برونمان وحدت ایجاد کنیم و همواره از فکر و نیتمان مواظبت کنیم تا منحرف نشود . انحرافی که ممکن است در صدم ثاتیه ای اتفاق بیفتد . همواره بدانیم که یک انسان میتواند کاری درست انجام دهد اما انسان خوبی نباشد و سعی کنیم همواره با توجه به نیتمان و دقت در آن ، انسان خوبی باشیم.
نکته ی دیگر که باید به آن توجه کرد این است که گاهی ممکن است یک انسان ، انسانی خوب اما احمق باشد ؛ یعنی هم نیتش و هم عملش باهم مطابق است اما قدرت فکری کمی دارد و اغلب به نتایج عجیبی برای عملکردش میرسد . نتایجی که در واقع هیچ منفعت بلند مدتی را تامین نمیکند اما او فکر میکند که با این کارهایش منافع بلند مدت تامین میشود و کارهایش کارهای درستیست. چنین انسانی انسان خوبیست چون فکر کرده و سعی نموده درست عمل کند . در واقع او وسعش همین بوده و نمیتوان انتظار بیشتری داشت.
حال میخواهیم معیارهای درست و غلط را از منظر عقلی مورد بررسی قرار دهیم . مسئله ی مهم در این نوع بررسی ها این است که نباید پیشاپیش چیزی را بد بدانیم. مثلا نباید بگوییم تبعیض نژادی بد است و اگر معیارهای عقلیمان تبعیض نژادی را بد نمیدانست ؛ به همین دلیل بگویم پس معیارمان غلط است. باید مسائل را عقلانی مورد بررسی قرار دهیم و دغدغه ی در مسر عقل و استدلال بودن داشته باشیم و اگر به این نتیجه رسیدیم که مثلا تبعیض نژادی خوب است ؛ خوب بودن آنرا بپذیریم چون از طریق عقل به آن رسیده ایم.
حال معیارهای درست و غلط را از منظر عقل مورد بررسی قرار میدهیم.
برای بررسی درستی و غلطی کاری ، اول باید این نکته را به یاد داشته باشیم که میخواهیم یک کار را جدای از کسی که آن کار را انجام داده است ؛ بررسی کنیم و برای این کار ، باید به دنبال معیاری بود ؛ معیاری کلی و جدای از منفعت خود فرد. یک معیار میتواند منعت بلند مدت جمعی باشد که به آن پیامد گرایی گفته میشود . در برابر پیامد گرایی ، فریضه شناسی قرار دارد یعنی اصول اخلاقی ثابتی که ربطی به منفعت بلند مدت ندارد و در هر حال ، آن اصول صحیح است ؛ چه منفعت بلند مدت تامین بشود و چه نشود . اگر بخواهیم معیاری برای این طرز تفکر داشته باشیم که بر اساس آن به یکسری اصول اخلاقی ثابت برسیم ؛ معیار ما میتواند این باشد که امر اخلاقی امریست که در شرایط یکسان بر همه ی افراد قابل پیاده شدن باشد و یا معیارمان میتواند این باشد که امر اخلاقی امریست که در ان هیچ انسانی وسیله ی پیشبرد هدفی قرار نگیرد و همه ی انسانها هدف باشند نه وسیله. به نظر نگارنده تنها معیاری که میتوان برای کار درست داشت این است که منافع بلند مدت مردم یک جامعه را تامین کند و دو معیار دیگر به دلایلی معیارهای نافهوم وغلطی هستند که در باره ی آن سخن خواهم گفت. اول اجازه بدهید به بررسی آن معیاری که میتواند تنها معیار عقلانی برای اخلاقی بودن یا نبودن کاری باشد یعنی منفعت بلند مدت بپردازم.
بررسی اخلاق بر اساس منفعت بلند مدت
برای شروع بگزارید دو مفهوم را ازهم جدا کنم؛ منافع بلند مدت همه ی مردم و منافع بلند مدت جامعه. این دو مفهوم یکی نیستند ؛ برای تو ضیح بیشتر دقت کنید که که مثلا تقلب کردن در اتحانات و گرفتن نمره ی خوب برای انسانهای درس نخوان، منافع بلند مدت تک تک افراد را تامین میکند ؛ آنها که درس میخوانند با درس خواندن به جایی میرسند و آنها که درس نمیخوانند با تقلب و تک تک این افراد به منافع بلند مدت خود دست میابند اما منافع بلند مدت جامعه تامین نمیشود زیرا در چنین جامعه ای انسانها سر جای خویش نیستند و معدل ، معیاری برای کاربلدی هر کس نیست پس کارها به دست نالایقان می افتد و جامعه به سمت تباهی پیش میرود و منافع بلند مدت مردم یک جامعه به خطر می افتد . این مفهوم دومی بر مفهوم اول چیرگی دارد چون اعمالی میتواند منافع بلند مدت تک تک افراد را حفظ کند اما منافع بلند مدت همگی افراد یک جامعه را که آن تک تک افراد را نیر شامل میشود ؛ از بین ببرد . پس مراد ما از منافع ببلند مدت، منافع بلند مدت همه ی جامه میباشد و اینکه چه کاری منافع بلند مدت جامعه را تامین میکند ؛ جوابش بستگی زیادی به آگاهیهای ما دارد . مثلا در باره ی همین مثال بالا ممکن است که عده ای منافع بلند مدت جامعه را در این بدانند که هر کس به آنچه میخواهد دست یابد _هر چند چنین جامعه ای قطعا در طول تاریخ به مشکلات سخنش پی خواهد برد و و سخن خویش را اصلاح خواهد کرد_ برای روشن شدن نگاه به اخلاق با دید منفعت بلند مدت جامعه به مثالهای زیر توجه کنید:
مثال اول – انسانی به علت فقر میخواهد دزدی کند برای اینکه به درستی و غلطی کار او پی ببریم باید ببینیم که دزدی منافع بلند مدت را حفظ میکند یا خیر که میتوان به صورتهای زیر مسئله را مورد ارزیابی قرار داد: اول اینکه دزدی انسانهای فقیر از غنی باعث میشود که طبقات مساوی شکل بگیرد و فاصله ی طبقاتی به هم نزدیک شود پس بسیار عمل خوبیست. دوم اینکه بگوییم اگر قرار باشدافراد ازهم دزدی کنند جامعه دچار از هم پاشیدگی میشود و هیچ نظمی شکل نخواهد گرفت. سوم اینکه بگوییم درست است که حرف دوم صحیح است ولی اگر کسی به شرایطی رسید که همه ی درها بر رویش بسته بود و برای تامین زندگی نیاز به دزدی داشت بهتر است دزدی کند چون اگر نکند ازدست میرود و زندگی و خانواده اش نابود میشودالبته به شرط اینکه مقدار دزدی در حدی باشد که خانواده ی فرد دزدی شده به خطر نیفتد. چهارم اینکه بگوییم برای اینکه مشکلات سخن سوم پیش نیاید ؛ باید مکانی در جامعه باشد که در این قبیل مسائل به داد افراد برسد و اگر چنین جایی نبود ؛ فرد در اضطرار میتواند دزدی کند.پنجم اینکه بگوییم یررسی این شرایط اضطرار خودش بسیار پیچیده است ؛ مثلا شاید فرد از انجام کاری به شرایط اضطرار رسیده باشد که آن کار ، خودش منافع بلند مدت را تامین نمیکرده و کار بدی بوده است ؛ ضمن اینکه قبول اینکه فرد بتواند از روی اضطرار دزدی کند بهانه را به هر کس میدهد که بگوید من در شرایط اضطرار بوده ام .هم چنین اینکه کسی که تحت دزدی قرار میگیرد از کجا معلوم با همان مقدار اندک دزدی از بین نرود و خانواده اش پاشیده نشود؟ مگر ما میتوانیم از همه ی مسایل خانوادگی یک شخص مطلع شویم؟ پس بهتر است دزدی تحت هر شرایطی بد باشد چون با اینکار منافع بلند مدت جامعه بیشتر حفظ میشود و هر کس در قبال وسایلش امنیت روانی خواهد داشت و نگران این نخواهد بود که کسی از روی اضطرار اموالش را بدزدد.
هر کدام از این جوابها را میتوان در دو بعد سنجید؛ یک ؛ بعد قانونگزاری و دو؛ بعد تجزیه و تحلیل اخلاقی خود شخص.در بعد قانونگزاری آنچه مهم است آگاهیهای مجموع افراد آن جامعه است که یکی از جوابها یا جواب دیگری را میپذیرند و به شکل قانون در می آورند و در بعد دوم آنچه مهم است؛ آگاهیهای خود فرد میباشد. پس این دو بعد همواره یک جواب و یک انتخاب ندارند. مثلا ممکن است در قانون به این جمع بندی برسیم که حرف آخر از همه بهتر است و دزدی را باید تحت هر شرایطی ممنوع کرد ولی وقتی یک فرد میخواهد ببیند که دزدی کند یا خیر خودش میداند که در شرایط اضطرار قرار گرفته است یا خیر و اگر در شرایط اضطرار باشد و به نظرش از بین نرفتن یک خانواده از امنیت روانی افراد دیگر مهمتر باشد و با تحقیق به این جمع بندی رسیده باشدکه مقدار دزدی ای که انجام میدهد خانواده ی ثروتمندی که از آن دزدی شده است را به خطر نمی اندازد پس از نطر اخلاقی دزدی کردن برایش درست خواهد بود. چنین فردی در وهله ی اول شاید با این سوال روبرو شود که آیا انجام قانون همیشه درست است؟ ودر جواب خواهد گفت که خیرواگر قوانین ، منافع بلند مدت را تامین نکنند ؛ قوانین خوبی نیستند و انجام قانون همیشه درست نیست . در وهله ی دوم در مورد دزدی فکر خواهد کرد و خواهد دید که آیا دزدی عمل درستی است یا خیر ولی باید دقت کرد که خود "عمل دزدی در شرایط اضطرار ، باید مورد تجزیه تحلیل شخص قرار بگیرد نه اینکه خودش و خانواده اش را مورد محاسبه کند و احساسی تصمیم بگیرد. مثلا فرض کنید که فرد بداند که با دزدی از کسی خانواده ی فردی که از آن دزدی شده به خطر می افتد و نابود میشود ؛ در اینجا باید از خود سوال کند که به خطر انداختن یک خانواده برای تامین معاش خانواده ی دیگری درست است یا خیر و با توجه به معیار که تامین منافع بلند مدت همگانی میباشد ؛ باید به این سوال جواب دهد و مطابق جوابهای عقلانیش عمل کندنه اینکه بدون تجزیه و تحلیل و از روی احساسات خانواده ی خودش را مقدم بر خانواده ی دیگر بداند. به همین سوال جدید میتوان به صورتهای زیر جواب داد:یک – بگوییم باید باید ببینیم که کدام خانواده سود بیشتری برای ماندن دارد پس باید تعداد را مورد ارزیابی قرار دهیم و تصمیم بگیریم. دو- اینکه بگوییم سود بیشتری که یک خانواده ممکن است به جامعه بدهد ، فقط به تعداد آن بستگی ندارد یک دکتر جراح شاید به اندازه ی چهار نفر ارزش داشته باشد و باید این مسایل را در نظر گرفت ولی طبیعیست که نمیتوان آینده را پیش بینی کرد ؛ حتی یک معتاد هم ممکن است رویه عوض کند و سود زیادی برای جامعه داشته باشد ؛ یک دکتر هم ممکن است معتاد شود یا کارهایی کند که ضرر زیادی به جامعه اش برساند.
در هر صورت انچه مسلم است اینست که در جواب به سوالات ،آگاهیهای فرد بسیار دخیل میباشد.این آگاهیها بسیار زمانی مکانی میباشد؛ برای فردی که کمتر با دنیای پیرامونش تماس دارد قطعا ثقیل است که بپذیرد خانواده ی یک انسان معتاد ممکن است سود بیشتری از یک خانواده ی پولدار دکتر داشته باشد. هر چه میزان تماس با جامعه بیشتر باشد ؛ این جواب از قطعیت می افتد و متفاوت تر میشود. همچنین این موضوع که باید خود کار را مورد ارزیابی قرار دهد نه خودش را، بسیار مهم است. طبیعی است که این کار بسیار سختی است پس باید فرد قبل از اینکه در سر دو راهی انتخاب قرار بگیرد در باره ی موضوعاتی فکر کند و راه و چاه عقلانی فکر کردن به دستش آمده باشد. نکته ی مهم در تفکر عقلانی این است که نا انجا که میشود روی اجزای یک موضوع فکر کنیم و سوالات مختلف را در موردش مطرح کنیم و سعی کنیم به ان سوالات جواب بدهیم ؛ نه یک جواب بلکه جوابها و سپس آن جوابها را نیز مورد تجزیه تحلیل قرار دهیم.نکته ی مهم دیگر اینست که بعضی مواقع باید در ثانیه ای تصمیم بگیریم و مدت زمان زیادی برای فکر کردن نداریم ؛ اگر ما دغدغه ی عقلانی فکر کردن داشته باشیم و تمرین فکر کردن روی موضوعات انجام داده باشیم به احتمال فراوان آنچه در ذهنمان برای بار اول مینشیند که عمل درستی است؛ عمل درستی میباشد جون این نوع فکر کردن وارد ذهنیتان شده و در درونان جای گرفته است و ذهنمان با همین رویکرد به مسایل نگاه خواهد کرد و جواب اولیه خواهد داد.
مثال دوم- فرض کنید پدر و مادری فقیر بچه دار میشود ؛ پدر تصمیم میگیرد بچه را دور از چشم مادر به خانواده ی پولداری بدهد تا هم بچه در شرایط بهتری زندگی کند و هم خودش و زنش از این شرایط فلاکت بار خارج شوند. آیا این تصمیم درست است؟ میتوانیم بگوییم که بله تصمیم درستی است چون با این کار منافع بلند مدت همه به جز مادر تامین میشود ؛ مادر هم بعد از مدتی عادت میکند . به این موضوع جور دیر هم میتوان نگاه کرد وآن اینست که آیا واقعا دادن بچه به خانواده ی پولدار خوشبختی او را به همراه دارد؟ هزار ویک اتفاق ممکن است برای این بچه بیفتد ؛ اگر آن خانواده بعدا بچه دار شدند چه میشود؟ همان بچه در دراز مدت ممکن است سبب بدبختی آن خانواده شوند. در هر صورت این که چه چیز باعث منفعت بلند مدت افراد میشود ؛ در این مورد خاص بسیار غیر قابل پیش بینی است ؛ نه میتوان گفت نگه داشتن بچه ، بیشترین سود را برای جامعه دارد و نه میتوان گفت که دادن بچه به خانواده ی پولدار نفع همگانی در بر خواهد داشت . ممکن است با فروش بچه به خانواده ی پولدار و نوع تربیت ، آن بچه تبدیل به موجودی شود که بیشترین ضرر را به همراه بیاورد ؛ همچنین عکس این مطلب هم قابل فکر کردن است و ممکن است اتفاق بیفتد. در اینجاست که باید دید با اطلاعات ما ، کدام یک از دو وضع ممکن است وضع بهتری باشد و بر آن اساس تصمیم گرفت. در این مورد ارزیابی قرار دادن دو وضع ، اطلاعات فرد نقش مهمی دارد اطلاعاتی که از علم و جامعه و .. نشات میگیرد. خود من اگر قرار باشد این دو وضعیت را مورد ارزیابی قرار دهم ؛ خواهم گفت که درست است که نمیتوان در باره ی آنها در آینده رخ میدهد پیش بینی دقیقی داشت ؛ اما یک چیز کاملا قابل پیش بینی است و آن اذیت شدن مادر بچه که ممکن است او را تا مرز جنون ببرد. چون این موضوع مسلم است و بقیه ی چیزها غیر مسلم پس فروختن بچه دور از چشم مادر ، کاریست اشتباه. نظر فرد دیگری شاید این باشد که با شناختی که از خانواده ی پولدار دارد و محبت آنها و میزان شعور آنها ، بالای نود درصد بچه بسیار بهتر از وضع فعلی تربیت خواهد شد و انسان بهتری تحویل اجتماع داده خواهد شد مادر هم درصد کمی احتمالش هست که به جنون دچار شود ؛ پس باید بر اساس آن نود درصد عمل کرد.
مثال سوم- فرض کنید قاضی دادگاه پی میبرد که فردی بیگناه است اما آزادی این فرد باعث میشود که آشوبهای زیادی به راه یبفتد چون عده ی زیادی این فرد را قاتل بیش از ده نفر مبدانند و حکم اعدام را کمترین مجازات فرد. قاضی حکم به اعدام فرد میدهد و قضیه تمام میشود. آیا حکم قاضی از نظر اخلاقی درست است؟ جواب اول بلی است زیرا منافع بلند مدت جامعه حفظ میشود. اما باید دقت داشت که وقتی صحبت از منافع بلند مدت میکنیم؛ مرادمان در درجه ی اول منافع بلند مدت همه ی جامعه است و اگر نشد ؛ اکثریت جامعه. پس اگر راه حل دیگری باشد که در آن منافع همه حفظ شود ؛ باید به دنبال آن بود . مثلا در اینجا میتوان تلاشی صورت داد که گروهی نیز به حمایت این فرد برخیزند و در مرور زمان حقایق روشن شود تا منافع بلند مدت همه حفظ شود . حال که بحث قضاوت شد ؛ این سوال مطرح میشود که معیار برای قضاوت چیست؟ آیا در اینجا هم باید منافع بلند مدت را مد نظر قرار داد؟ مثلا یک انسان گناهکار را بی گناه اعلام کرد چون بی گناه اعلام کردنش ، سود بیشتری برای جامعه دارد؟ دقت کنید که قوانین جامعه بر اساس تفکر جمعی یک جامعه که منبعث از آگاهیهای آنها بوده نوشته شده و دادگاه برای اینست که این قوانین اجرا شود ولی ممکن است مشکلی به شرح زیر به وجود بیاید: بر اساس قانون مثلا اختلاس کردن بر خلاف منافع کلی و همیشگی جامعه است و مجازات سنگینی دارد اما رئیس یک حکومتی دست به اختلاس میزند ؛ اینجا منافع بلند مدت اقتضا میکند که اعلام نشود چون با این اعلام نظم همگانی از هم میپاشد. در چنین وضعیتی شاید بعضی انسانها به این جمع بندی کالا عقلانی برسند که بله این حرف درست است و نباید ، این مسئله اعلام شود ؛ ولی گروهی دیگر خواهند گفت که منافع بلند مدت جامعه اینست که این حکومت از هم بپاشد چون چنین حکومتی که با اختلاس ، سرکار باشد ؛ سود و منفعتی برای مردم ندارد. طبیعیست که این پاسخ دوم عقل پسند تر است . اما اگر گروهی که حکومت دستشان بود با بررسی عقلانی و بدون دخالت دادن وضعیتشان به این نتیجه رسیده باشند که نباید این مسئله را اعلام کرد ؛ نمیتوان بر آنان مشکلی گرفت. چون تمام تلاش خود را برای کشف حقیقت به کار گرفته اند و به این نتیجه رسیده اند. در اینجا ممکن است این عده اصل حکومت را بسیار مهم بدانند و این که این حکومت باید باشد را جز حقایق بدانند و معتقد باشند که اعلام این موضوع به اصل این حکومت ، ضربه میزند و آنرا در آستانه ی فروپاشی قرار میدهد ؛ پس نباید اعلام شود. مثال بعدی این نکته و نقش آنچه حقیقت میدانیم بر داوریهای اخلاقی ما را روشنتر میکند.
مثال چهارم- آیا تبعیض نژادی درست است؟ کسی که مسئله ی برتر بودن سفید از سیاه را جز حقایق بداند ؛ منافع بلند مدت جامعه را در این خواهد دانست که این موجودات درجه چندم در سرجای واقعی خویش باشند ؛ حتی اگر خودش هم سیاه بود ؛ چنین تبعیضی را حق خودش میدانست و بنابر این تبعیض نژادی را درست خواهد دانست. اینجاست که نقش آنچه ما حقیقت میدانیم ، بر داوریهای ما روشن میشود. برای تغییر نگرش این فرد ، اول باید آنچه فکر میکند ، حقیقت است ؛ تغییر کند و تا موقعی که این مسئله را جز حقیقت بداند همین داوری را خواهد داشت. در باره ی بسیاری مسائل چنین است ؛ مثلا کسی که هم رتبه نبودن زنان با مردان را جز حقایق بداند ؛ قطعا منافع بلند مدت جامعه را در تبعیض بین مرد و زن خواهد دانست. این حقایق که از آگاهیهای فرد بر میخیزد در بالاترین جایگاه او قرار دارد و منافع بلند مدت با توجه به این حقایق تفسیر میشود نه بالعکس و این بخاطر قدرت و نفوذ آنچه به عنوان حقیقت میدانیم؛ در ذهنمان است. برای تغییر داوری اخلاقی باید این حقایق تغییر کند و این حقایق تغییر نمیکند مگر با تغییر آگاهیهای فرد . آگاهیهایی که از جامعه میگیرد و مسائل زیادی از جمله پیشرفت علم و.. در آن تاثیر گذار است. دقت کنید که سخن از آگاهی درست و غلط نیست ؛ بلکه صحبت اینست که با تغییر آگاهی ، داوری اخلاقی نیز تغییر خواهد کرد. قطعا از جامعه ای که یهود کشی را جز حقایق بدیهی میدانند ؛ نمیتوان انتظار داشت که یهود نکشند چون منافع بلند مدت را در این میدانند. این افراد از نظر اخلاقی کاری درست کرده اند و برای تغییر رویه ، باید آگاهیهایشان تغییر کند مثلا متوجه شوند که همانطور که آنها حقیقت را در یهود کشی میدانند ؛ شاید عده ای دیگر نیز حقیقت را در کشتن آنها بدانند ؛پس باید برای تامین منافع بلند مدت در صلح به سر برد و همه حضور هم دیگر را تحمل کنیم و در مرتبه ای دیگر شاید آگاهیهای یک جامعه بتواند به این سطح برسد که واقعا هیچ تفاوتی بین گروهای مختلف نیست و این تبدیل به حقیقت ذهنی شود. این تغییر آگاهیها زمان بر است و باید دید روند طبیعی عالم به کدام سو میرود.
این مثالها را زدم تا با داوری اخلاقی بر اساس منفعت بلند مدت آشنایی کلی بدست آوریم ودر ذیل هر مثال با مسائلی که باید در هر داوری اخلاقی مورد بررسی قرار دهیم یا نا خود آگاه در داوری ما نقش دارد آگاه شویم. البته همیشه داوری اخلاقی اینقدر پیچیده نیست و نباید فکر کنیم همواره به جوابهای عجیب و غریب میرسیم.
ما در داوری اخلاقی بر اساس منفعت بلند مدت یک سری اصول کلی داریم که البته خود این اصول هم قابل تغییر است و استثناهایی دارد و ما از استثناها شروع کردیم و موارد بسیار خاص. اما اگر بخواهیم از اصول کلی صحبت کنیم باید بگوییم که همه میدانیم در یک جامعه ی ایده آل ، راستگویی ، منفعت بلند مدت جامعه را تامین میکند و موارد خاصی که دروغگویی شاید مناسب میشود برای جامعه ای است که مثلا فاصله فقیر و غنی آنقدر زیاد است که دروغگویی منفعتی در پی دارد ؛ یا جامعه ای که قوانین غیر عادلانه دارد . یا همه میدانیم که منفعت بلند مدت همه ی افراد جامعه اینست که همه دلسوز هم باشند و فرقی بین خود و دیگران قایل نشوند ؛ کسی به کسی کلک نزند و همه با هم برادر باشند. یا منفعت بلند مدت جامعه اینست که همه ی افراد با یک تلاش کاری مناسب و استاندارد قادر به سیر کردن شکم خانواده شوند ویا اینکه منافع بلند مدت یک جامعه در اینست که همگی مسئولیت کارهای خود را بپذیرند و .. .اینها اصول کلی است و هر چه جامعه از حالت ایده آلش فاصله بگیرد استثناهای اخلاقی بیشتر میشود. به نظر من ، این اصول اخلاقی کلی که همه تا حدودی در ذهن داریم از همینجا ناشی میشود ؛ یعنی ما داریم نا خود آگاه بر اساس منافع بلند مدت ، اصول اخلاقی خود را تعریف میکنیم و این از ابتدای عالم بوده است . اینکه ما دروغگویی را بد میدانیم و را ستگویی را خوب و بسیای از این مسائل ، همه برای اینست که ذهن بشر با مشاهده ی عالم به عنوان ناظر آرمانی به این نتیجه ی کلی میرسد که برای منفعت بلند مدتش این مسائل خوب است و این اصول کلی از آن سر بر می آورد . وقتی این اصول کلی ، از نگرش اخلاقی بر اساس منفعت بلند مدت حاصل شده است برای استثناها نیز میبایست به همین اصل پناه برد تا مسائل مشخص شود.
مثلا موضوع غیبت ، با توجه به همین مسئله ی منفعت بلند مدت پیش از پیش مشخص میشود و از آن حالت دستوری بیرون می اید. منفعت بلند مدت یک جامعه است که انسانها نسبت به هم سوء ظن الکی نداشته باشند چون این سوءظن باعث تغییرنگاههای ما به آن فرد و احیانا قطع تجارت و یا قطع را بطه ی ما با فرد میشود. تغییر ارتباطی که هیچ دلیل عقلانی نداردو به خاطر این صورت گرفته که فردی از او غیبت کرده و آنچه مطمئن نبوده و یا مسئله ای نه چندان جدی بوده را بیان کرده . حال اگر ما بر بدی فرد حدی از یقین داریم مثلا میدانیم که خلافکار است و یا کلاهبردار است؛ وقتی این صحبتهای ما تحقیق شده باشد و قطعیت در آن باشد ؛ وظیفه ی اخلاقیمان بر اساس منفعت بلند مدت مردم اینست که بدیهایش را بگوییم تا دیگر کسی با او تجارت نکند و یا اگر خواست بکند ، حواسش به او باشد.
تا به حال چهار مثال بیان کردم و مثال آخرم را برای روشن شدن بیشتر مسئله ار فیلم جدایی نادر از سیمین میزنم . فیلمی که بسیار ، در حوزه ی فلسفه ی اخلاق ، فیلمی جدیست. میخواهیم تصمیمهای شخصیتهای فیلم را یکی یکی بررسی کنیم تا بینیم که بر اساس منفعت بلند مدت تا چه حد اخلاقی بوده است.
اول از شخصیت نادر شروع میکنم ؛ نادر وقتی به خانه می آید با صحنه ی بسته شدن پدر آلزایمریش به تخت و افتادن پدر و نفس نکشیدن او مواجه میشود ؛ از پرستار هم خبری نیست . وقتی پرستار به خانه می آید از او توضیح میخواهد و در یک درگیری اورا به بیرون پرت میکند و بعدا متوجه میشود که بچه ی در شکم پرستار سقط شده است. او در دادگاه ، در حالی که خبر داشته که پرستار حامله بوده ؛ میگوید خبر نداشته که حامله بوده. حال میخواهیم این عمل او را بررسی کنیم . اگر بگوید که خبر داشته متهم به قتل عمد میشود در حالی که درست است که میدانسته اما در آن لحظه به خاطر عملکرد پرستار ، بسیار عصبانی بوده و در واقع نمیدانسته است. ضمن اینکه شاید اتفاق دیگری باعث سقط بچه شده باشد و نادر بیگناه باشد. در ضمن خود نادر دختری دارد که بسیار خودش را در تربیت او موثر میداند و متهم شدن به قتل عمد ، ممکن است به زندان و اعدام نادر بینجامد و دخترش بی پدر شود. بر اساس منافع بلند مدت جامعه باید چه کرد؟ آیا گفتن چنین دروغی درست است ؟ یک جواب میتواند این باشد که وقتی مطمئن نیستیم که عمل ما باعث این اتفاق شده است و دروغ گفتن ما باعث میشود که به تربیت دخترمان نرسیم در اینجا دروغ گفتن درست است و اشکالی ندارد. حال اگر مطمئن شویم که عمل ما باعث سقط شده است ؛ چطور؟ در اینجا راست گفتن باعث میشود که یک دختر بی پدر شود و با دروغ گفتن، دیه ی فرد بر عهده ی نادر خواهد بود و منافع بلند مدت همه حفظ میشود. شاید در پاسخ گفته شود که از کجا میدانیم که منفعت بلند مدت خانواده ی پرستار گرفتن پول باشد و شاید آنها بخواهند نادر را اعدام کنند که به نظر من در این صورت منفعت بلند مدت همه ی افراد حفظ نمیشود و تابع حکمی احساسی شده ایم. در ضمن دقت کنیم که خود پرستار و رفتارش نیز باعث این اتفاق بوده است. پس چنین به نظر میرسد که اعمال نادر در فیلم از نظر اخلاقی درست بوده است.
حال شخصیت پرستار فیلم را مورد بررسی قرار میدهیم ؛ پرستار فیلم و شوهرش ، در وضعیت بد مالی قرار دارند. پرستار میدانسته که قبل از اینکه نادر او را از خانه بیرون کند و در روز قبلش با ماشین تصادف کرده ؛ او مطمئن نیست که کدام مورد باعث سقط بچه شده ،اما در دادگاه ازاین تصادف نیز حرفی نمیزند . آیا نگفتن این مسئله درست است؟ با نگفتن این مسئله ممکن است که نادر بیجهت مجازات شود و منفعت بلند مدت نادر و خانواده اش قربانی میشود ولی پولی ممکن است به دست آنها بیفتد که مشکلات مالیشان را حل میکند. نگفتن این حقیقت از یک طرف سودی و از یک طرف ضرری دارد. برای اینکه منفعت بلند مدت ،مورد بررسی قرار بگیرد ؛باید دید که در وهله ی اول میتوان کاری کرد که منفعت همه حفظ شود؟ و جواب آریست ؛ اگر مشکلات مالی خانواده ی پرستار را بتوان با کمک انسانها و نهادهای خیریه و یا وام بانکی حل کرد. فرض میکنیم که تمامی این راهها طی شده و جواب نداده است ؛ در اینجا باید دید که منفعت خانواده ی نادر مهم تر است یا پرستار . با نگفتن این حقیقت ممکن است که خانواده ی نادر و دخترش دچار مشکلات روحی فراوان شوند. اینکه کدام منفعت بیشتری دارد ؛ شاید عده ای بگویند نادر و عده ای بگویند پرستار . حال فرض کنید که پرستار میدانسته و مطمئن بوده که تصادف باعث سقط بچه شده ؛ آیا انداختن این مسئله به گردن نادر و در واقع ،نقشه کشیدن برای گرفتن پول درست است؟ شاید از منظری بگوییم که اگر قرار باشد هر کسی برای اینکه منفعت بلند مدتش را تامین کند ، منافع دیگران را به خطر بیندازد ؛ دیگر سنگ روی سنگ بند نمیشود و چنین جامعه ای از هم میپاشد ؛ اما باید دقت کرد این همان حکم کلی میباشد که استثنا پذیر است. در واقع اگر حفظ منفعت همه امکان پذیر نباشد و بتوان با به از بین بردن منفعت بلند مدت کسی، منفعتی که از آن منفعت قبلی بهتر باشد را به وجود آورد ؛ چنین کاری درست میشود. پس باید یک جامعه در شرایطی باشد که در تمامی شرایط ، حفظ منفعت بلند مدت همه ی افرار ممکن باشد تا جامعه به چنین وضعی کشید نشود . باید دقت کرد که اگر راه دیگری به غیر از نقشه کشیدن ، برای به دست آوردن پول ممکن باشد که منفعت همه را تامین کند و منفعت کسی را به خطر نیندازد ؛ آنوقت نقشه کشیدن عملی غیر اخلاقی میشود و اگر راه دیگری موجود نباشد باز هم باید بررسی کرد که چه چیزی منفعتی بیشتر و دارد و به نظر من به همین راحتی نمیتوان به جواب این سوال رسید مخصوصا وقتی بخواهیم ، مسئله را خارج از خودمان و به شکل یک مسئله ی واقعی مورد تجزیه تحلیل قرار دهیم.
حال اگر بخواهیم مسایل گفته شده در مثالها را به صورت خلاصه و جمع بندی اعلام کنیم ؛ باید گفت که در نگرش اخلاقی بر اساس منفعت بلند مدت ، چند نکته اهمیت اساسی دارد؛ اول اینکه بدانیم در وهله ی اول باید به فکر تامین منافع بلند مدت همه ی جامعه باشیم و اگر نشد ، اکثریت. دو اینکه ممکن است نگرش قانونی که با این دیدگاه به دست می آید با نگرش فردی متفاوت باشد و همیشه این دو مطابق هم نیستند.سه اینکه مجموع تفکر و نگرش ما در اینکه چه چیز منفعت بلند مدت را تامین میکند نقش زیادی دارد و در مورد یک موضوع واحد ، ممکن است دو فرد به دو نتیجه ی کاملا متفاوت برسند. چهار اینکه باید موضوعات را به شکل یک مسئله مورد بررسی قرار داد و خودمان را به حساب نیاوریم و آخر ، دقت در اینست که آنچه ما به عنوان حقیقت میدانیم به طور طبیعی بالاتر از منافع بلند مدت ، مینشیند. اگر این مسایل را در داوری اخلاقی خود مورد دقت قرار دهیم ؛ خواهیم دید که در بسیاری موارد گرفتن نتیجه ی نهایی و اینکه آیا واقعا عملی که ما انجام میدهیم ، منفعت بلند مدت را به وجود خواهد آوردیا خیر ؛ بسیار سخت خواهد بود.
گفتیم عقل را باید برای بررسی کردن خوب وبد به کار برد اما باید دقت کرد که این یک باید همیشگی نیست. کسانی که در گذشته به این مفهوم از عقل توجه نکرده اند و بنا به دلایلی که برای خودشان قابل احترام بوده ، مثلا فطرت را بالاتر از عقل قرار داده اند و مسایل اخلاقی را از راه فطرت برگزیده اند؛ همگی تلاشی قابل اتکا داشته اند و به اخلاقی درست رسیده اند چون نمیتوان درست را جدای از شرایط افراد و مجموعه آگاهیهای آنها تعریف کرد.
اینکه ما اخلاق را تابع عقل میدانیم به علت مجموعه آگاهیهای ما میباشد و در همین حال حاضر هم ممکن است کسی پیدا شود و بنا بر دلایلی از ما بخواهد بر طبق احساسات خود عمل کنیم. ما فرزند آگاهیهای خود میباشیم .
اخلاق مفهومی اعتباری است و اعتبار خود را از زمان و مکان یعنی مجموع آگاهیهای ما میگیرد . این مسئله ایست که باید دقت شود. اگر ما عقل را مکان مناسبی برای تشخیص درست و غلط میدانیم ؛ مطابق آگاههیهای خود سخن گفته ایم و حرف مطلق و همیشگی خارج از زمان و مکان ، بی معناست.
داوری اخلاقی از کجاست؟
1-از فرهنگ و جامعه
کسانی که چنین می اندیشند معتقدند هر جامعه ای ارزشهای خاص خود را دارد و این ارزشها به انسانها به ارث میرسد. در واقع داوری ارزشی ما داوری ارزشی جامعه ی ما میباشد.
بدیهی است که در تمامی موارد چنین نیست و گاهی ما آنچه را جامعه درست میداند ، غلط میدانیم پس تنها میتوان قبول کرد که شاید بعضی از داوریهای اخلاقی ما از جامعه ی خودمان وام گرفته باشد. البته یک سوال مهم هم در اینجا مطرح میشود که خود ارزشهای اخلاقی جامعه چگونه شکل میگیرد؟
2- از احساسات
وقتی که میگوییم فلان کار از نظر اخلاقی غلط است ؛ هیچ فرقی با اینکه میگوییم من از فلان موسیقی بدم می آید ندارد. یعنی داوری اخلاقی ما از احساسات ما سرچشمه میگیرد
3- از میل و خواسته ی ما
وقتی میگوییم مثلا دزدی بد است یعنی ما دوست نداریم دیگران از ما دزدی کنند و اگر خودمان دزدی کنیم در داوری اخلاقی ما دزدی به هزاران دلیل خود ساخته ، خوب میشود. در واقع داوریهای اخلاقی ما تابع خواسته ها و انگیزه های ماست .
4- از فطرت
داوریهای اخلاقی ما از فطرت انسانی ما سرچشمه میگیرد و همه ی ما در فطرت خود میدانیم که چه کاری خوب است و چه کاری بد است
5- از عقل
وقتی کاری را از نظر اخلاقی بررسی میکنیم ؛ آنرا با عقل مورد تجزیه و تحلیل قرار میدهیم و حکم عقل را در مورد آن بیان میکنیم.
داوریهای اخلاقی ما از کجا باید باشد؟
داوریهای اخلاقی ما ممکن است از هریک از مواردی که گفته شد و شاید هم از همه ی موارد بالا نشات بگیرد ؛ اما اینکه این داوریها باید از کجا نشات بگیرد ؛ سوال مهمتری است که در جواب به آن شاید گره ی پیچیده ی اخلاق اندکی باز شود .
1-از جامعه
اگر بگوییم داوریهای اخلاقی ما باید از جامعه ی ما سرچشمه بگیرد آنگاه نمیتوانیم بگوییم ارزشهای جامعه یمان غلط است و باید مطابق با ارزشهای اکثریت جامعه یمان زندگی کنیم ؛ حتی اگر آنرا غلط بدانیم. اینکه فلان چیز در جامعه ارزش است هیچ دلیلی بر اینکه این ارزش درست است ؛ نمیباشد. اینرا هم به یاد داشته باشید که ما در یک جامعه زندگی نمیکنیم بلکه در جوامع مختلف مانند جوامع دوستان ، خانواده ، کشور، محیط های مجازی و.. در حال زندگی هستیم و ارزشهای تمامی جوامع باهم مشترک نیست . اینکه کدام ارزشها درست است و کدام غلط ؛ معیاری دیگر میخواهد نه اینکه خود آن جامعه معیاری برای درستی و غلطی باشد.
2-از میل و خواسته ی ما
وقتی میخواهیم ببینیم کاری درست است یاخیر یعنی در واقع میخواهیم عمل آن فرد یا حیوان یا هر چیز را مورد بررسی قرار دهیم و بگوییم درست است و غلط و این در حالیست که که اگر بگوییم خوب وبد اخلاقی از خواست و اراده ی فرد نشات بگیرد باید برای اینکه ببینیم عملی درست است یانه ، ببینیم این عمل مطابق خواست و اراده اش بوده یانه مثلا اگر کسی دزدی انجام داده ، اگر عمل دزدی مطابق خواست و اراده اش بوده عمل خوبیست و اگر به اجبار انجام داده ، عمل بدیست.در این صورت هیچ چیزی خارج از میل و اراده ی ما خوب و بد نخواهد بود . خوب است چون من میخواهم و بد است چون من میخواهم. بر طبق این دیدگاه هر کاری که هر انسانی بخواهد انجام دهد خوب است و هر کاری که نخواهد انجام دهد بد است و هیچ چیز جدای از خواست و اراده ما واجد صفت خوب وبد نمیشود .
سوال مهمی که در اینجا مطرح میشود این میباشد که چرا باید درست و غلط تابع خواست و اراده ی ما باشد؟ و چرا از چیزهای دیگر نباشد؟ آیا خواست و اراده ی ما در بالاترین نقطه ای قرار دارد که خوب و بد بتواند تابع آن باشد؟ آیا مثلا فطرت یا عقل زیر دست خواست و اراده ی ما میباشد؟ در جواب این سوالها میتوان گفت که اخلاق را باید از خواست و میل ما تایین کرد چون هیچ چیز دیگری وجود ندارد و همه چیز تابع خواست و اراده ی ما میباشد ولی مساله ای که باید به آن دقت کرد این است که خواست و اراده ی انسانی اجزای پیچیده ای دارد و بایدفهمید که این خواست و اراده درست است یا خیر . در واقع باید معیاری برای درستی و غلطی خواست و اراده ی انسانی داشت و نمیتوان گفت هرچه انسان خواست و اراده کند درست است .
3-از احساسات
اگر بگوییم درست و غلط تابع احساسات باشد؛ یعنی همانطور که مثلا فلان فرد از فلان موسیقی لذت میبرد ؛ در مورد اخلاق هم چنین است و مثلا اینکه میگویم دزدی کار بدی است یعنی من از دزدی خوشم نمی آید ؛ همانطور که از فلان موسیقی خوشم نمی آید.
سوال مهمی که مطرح میشود ؛ درباره ی حجیت احساسات میباشد و فکر میکنم احساسات نیز درست و غلط دارد و باید معیاری برای درست و غلط احساسات ارائه داد.
حتی اگر بگوییم ؛ منظور ما از احساسات ، احساسات فرد سالم میباشد باز هم این سوال مطرح است که آیا احساسات مکان مناسبی برای تشخیص درست و غلط اخلاقی میباشد؟
4- از دین
اخلاق نیاز به قانونگذار دارد و بهترین قانونگزار کسی است که از همه چز این عالم خبر داشته باشد ؛یعنی خدا. در اینجا به دو شکل میتوان به مسئله نگاه کرد؛ اول اینکه بگوییم درست و غلط به خودی خود بیمعنا است و هر چه خدا بگوید خوب است و هر چه نهی کند بد است. مهمترین مشکلی که این نگاه با آن دست به یقه میشود ؛ این است که اگر درستی و غلطی فقط به خواست خدا بستگی دارد پس کسانی که کافر بوده اند و ایمان نداشتندچر ا باید به خدا ایمان می آوردند وقتی که نه ایمان آوردن خوب است و نه ایمان نیاوردن؟در واقع سوال اینست که به چه علت ایمان آوردن به خدا خوب است؟ و اگر جواب بدهیم چون خدا گفته پس خوب است ؛ در این صورت با دور مواجه میشویم. کسی که هنوز به خدا ایمان نیاورده باید علتی دیگر به غیر از خواست خدا برای ایمان آوردن داشته باشد و بسیار بیمعناست که کسی که به خدا ایمان نیاورده و خدا را قبول ندارد به این دلیل ایمان بیاورد که خدایی که او آنرا قبول ندارد از او ایمان آوردن را میخواهد.
دومین صورتی که میتوان به مسئله نگاه کرد این است که بگوییم خداوند اگر فرمان به امری داده است ؛ به این دلیل داده که آن امر ، خوب بوده است نه اینکه چون فرمان داده پس آن امر خوب گشته است. یعنی درست و غلط جدای از خواست و اراده ی خدا وجود دارد.
به نظر میرسد باید دید معیار واقعی اخلاق یعنی آن درست و غلط جدای از خواست الهی چیست که اگر این معیار مشخص شود ؛ خود دین هم میتواند در ترازوی اخلاق قرار بگیرد که آیا مثلا فلان حکم دینی اخلاقی است یا خیر. این نکته زمانی مشخص تر میشود که مطالب قبلی در باره ی خدا و نوع نگاه به خدا را به یاد بیاوریم. در باره ی دین و اخلاق بعدا بیشتر صحبت خواهیم کرد.
5- از فطرت
همانطور که گفتیم ، فطرت یعنی آنچه در وجود انسان است و با شرایطی خود را نشان میدهد پس از این منظر ، واقعیست ؛ اما به چه دلیل بگوییم هر چیز فطری درست است؟ به نظر من اینکه غذا خوردن یک میل فطری است و تنها به علت فطری بودن بگوییم پس غذا خوردن درست است؛ امری غلط میباشد. هر چیز فطری لزوما درست نیست و باید به دنبال معیار بهتری بود. البته میتوان گفت اگر چیزی فطری باشد ؛ درست است چون جور دیگر نمیتواند باشد اما برای موجوداتی که توانایی جور دیگر عمل کردن ندارند ؛ نه برای انسان که میتواند خلاف فطرتش نیز عمل کند . اینجا باید دلیلی پیدا کرد که عمل فطری عمل درستیست ؛ پس باید معیار دیگری داشت.
مسئله ی دیگر اینست که مثلا فطرت ما میگوید غذا بخور ؛ اما آیا جواب این سوال که باید پرخوری کرد یا خیر را فطرت ما میدهد؟ اگر به فرض بگوییم که فطرت میتواند جواب دهد؛ چقدر این جواب فطریست و چقدر از مسایل فرهنگی خانوادگی ماست و چقدر از عقل ما و چقدر از احساسات؟ معیار برای تشخیص جواب فطرت چیست؟ اگر همه ی مردم دنیا نیز در مورد همه ی مسائل یک جواب بدهند آیا این نشانه ی آن است که آن مسائل فطریست؟ نمیتوان فرض را بر این گذاشت که فطرت همه ی انسانها تیره و تار شده است یا اینکه مثلا عقل همه ی انسانها بر حسب شرایط به یک نتیجه میرسد یا احساسات آنها ؟
6- از عقل
انسان را موجود عاقل تعریف کرده اند . همین سوال اینکه چه چیز ، درست است و چه چیز غلط ، از عقل ما سرچشمه میگیرد. این که توانسته ایم تشخیص بدهیم که احساسات داریم و فطرت و چیزهای دیگر ، باز هماز عقل ما سرچشمه میگیرد . به نظر میرسد که عقل در پله ای بالاتر از احساسات و فطرت و خواسته های ما مینشیند و اگر عقل نبود سوالی از خوبی و بدی نبود و البته شناختی هم نبود. ما در این دنیا یک چیز قابل اتکا داریم و آن عقل ماست . خدا و دین را نیز از راه عقلمان میشناسیم . عقل معیاری همگانی نیز دارد و آن استدلال کردن است. برای فهم اخلاق نیز باید از عقلمان کمک بگیریم . به نظر میرسد که عقل از احساست و فطرت و خواسته هایمان ، مهره ی ارزشمندتری برای اتکا باشد .
صحبت از اخلاق هم ساده است و هم پیچیده . ساده چون در نگاه اول درست و غلط اخلاقی امریست بسیار مشخص که هر کس میداند و پیچیده چون هر چه که بیشتر درباره اش فکر میکنیم میبینیم از آن دیدگاه اول فاصله ایست به قدر فرسنگها. و سخت ترین جای کار هم همین است ؛ مردمی که اخلاق را امری عینی میدانند کمتر حاضر میشوند درباره ی اخلاق بیندیشند و بخوانند. شاید سخن گفتن از اخلاق ، آب در هاون کوبیدن باشد اما باید آب را کوبید شاید آب هم عسل شود! چاره ای نیست ؛ انسان با امید زنده است.
اخلاق چیست؟ در جواب باید گفت همان ، درست و غلط است و در باره ی هر چیزی کاربرد دارد یعنی هر کار و هر عملی را میتوان مورد علامت سوال اخلاقی قرار داد که درست است یا غلط و از علم اخلاق خواهان شنیدن جوابی شد که اگر درست است چرا و اگر غلط است چرا. نکته ای که باید اشاره کرد این است که اخلاق با قانون هم فرق دارد و نمیتوانیم بگوییم اخلاقی است چون قانون گفته؛ در واقع خود قوانین هم از علامت سوال اخلاق در امان نیستند و میتوان پرسید فلان قانون اخلاقی است یا خیر . پس هیچ چیز در عالم از گزند علم اخلاق در امان نیست . حتی به نظرمن میتوان یک درخت را مورد سوال قرار داد که آیا رشد آن در فلان نقطه اخلاقی است یا خیر؟
برای بررسی علم اخلاق اول بررسی خواهیم کرد که داوریهای اخلاقی ما از کجا نشات میگیرد ؛ از عقل است یا عاطفه یا چیزهای دیگر. و بعد بررسی خواهیم کرد که از کجا باید نشات بگیرد و سپس به معیارهای درست و غلط اخلاقی خواهیم پرداخت.
این حرف که انسانها همه کارهایشان را برای رسیدن به ارامش انجام میدهند شاید در نگاه اول حرفی قابل قبول به نظر بیاید اما با کمی تامل درباره رفتارهای روزمره ی خودمان تبدیل به حرفی غیر قابل قبول میشود. خود من در طول زندگی کارهایی انجام داده ام که میدانستم هیچ نتیجه ای جز از دست دادن ارامش ندارد اما ان کارها را انجام دادم چون انها را درست می انگاشتم. مثلا با وجودیکه میدانستم رفتنم برای خرید فلان وسیله ی کامپیوتری برای فلان فرد تنها باعث ایجاد استرس در من میشود این خرید را انجام دادم چون در ان شرایط ان کار درست ترین کار ممکن بوده. بعد از انجام این درستترین کار ممکن نه تنها به ارامش نرسیده ام که به دنبال کاری دیگر بودم تا ارامش از دست رفته خود را باز یابم. البته کسی ممکن است که بگوید تو ارامشت را در ارامش دیگران یافته ای و ته قلبت ارامی ! ولی باید دقت کرد که ارامش نمودهای بیرونی دارد وقتی پر از استرسم وقتی اضطراب دارم و خیلی از چیزهای دیگر که با نمودهای ارامش متضاد است دیگر نمیشود گفت که تو در ته قلبت احساس ارامش داری . فقط میتوان گفت ته قلبم احساس خوبی دارم چون وظیفه ام را انجام داده ام و احسلس خوب داشتن با ارامش بسیار متفاوت است. از این مثالها در زندگی هر فرد میتوان یافت اما اجازه بدهید معنای ارامش را کمی وسیعتر بگیریم. تا اینجا منظور از ارامش ارامش روانی بوده اما میتوان قایل به انواع دیگری از ارامش هم شد. مثلا ارامش عملکردی . من با انجام کاری که انجام دادم ارامش روانی خودم را از دست دادم اما از نظر عملکردی به ارامش رسیدم چون به انچه فکر میکردم درست است عمل کردم در واقع این احساس خوب همان ارامش عملکردی بوده. نوع دیگر ارامش را میتوان ارامش دفاعی نام گذاشت. مثلا من به کسی تهمت میزنم یا دروغی که میدانم ناپسنداست میگویم اینجا هم به ارامش رسیده ام . در مثال دروغ ناپسند از نظر عملکردی احساس ناارامی میکنم ولی از نظر دفاعی احساس ارامش میکنم. میتوان به این فهرست ارامشهای دیگری هم اضافه کرد . غرض اینکه اکر ارامش و تعاریف ان را وسعت بدهیم بله انسانها هر کاریکه میکنند یکی از انواع ارامش در نظر دارند و این به این خاطر است که انسانها از روی طبع ارامش را دوست دارند.یعنی به حکم استقرای ناقص درصد بسیاری از انسانها ارامش را دوست دارند.
اما ایا میتوان از این مقدمه که انسانها در هرکاری که میکنند یکی از انواع ارامش را مدنظر دارند به این نتیجه رسید که کار درست کاری است که انسان را به ارامش برساند؟ همانطور که در مثالها اوردم ارامشهای مختلف گاهی در تضاد با هم میباشند . کدام نوع ارامش مدنظر است؟ ضمن اینکه در این صورت باید بپذیریم که توهین به افراد هم چون میتواند باعث نوعی از ارامش شود پس کار خویست. والبته نتیجه چنین میشود که هیچ کار بدی وجود ندارد چون در هرکاری بالاخره ارامشی مدنظر بوده که کسب شده است. برای حل این مسئله میتوان قایل به ارامش دایمی و غیر دایمی شد. یعنی گفت که بعضی از انواع ارامش غیر دایمی است و ارامشی میتواند واقعا ارامش باشد که دایمی باشد. اما مگر جز این است که ارامش نتیجه کارهاست؟ هیچ کاری در دنیا دایمی نیست پس ارامش دایمی نیز بیمعنیست. میزان ارامش ما در یک زمان خاص در دنیا در واقع مجموع ارامشهاییست که از طریق کارهای مختلف کسب کرده ایم و میزان ناارامی ما در همان زمان در دنیا مجموع ارامشهاییست که بواسطه انتخاب دیگر ارامشها از دست داده ایم.اینجا اگر دقت شود نکته مهمی کشف میشود و ان اینست که انسان مجموعه ای از ارامش و ناآرامیست مثلا اگر به واسطه عدم تلاش برای ارامش دفاعی ، آرامشی را ازدست بدهیم قطعا در یک زمینه احساس ناارامی میکنیم اما در زمینه دیگر احساس ارامش میکنیم. اینجاست که میتوان گفت کار درست کاری است که ارامش بیشتری برای انسان کسب کند. اما ایا میزان ارامش قابل انداره گیریست؟ چه کاری میزان ارامش بیشتری برای انسان به دست میآورد؟ جوابی که به ذهن من میرسد این است که کار درست! میبینید چگونه داریم اسیر دور میشویم.به نظر من برای فهمیدن کار درست باید هر مسئله را بر اساس فاکتورهای مختلف بررسی کرد و درست وغلط انرا فهمید در این بررسی است که شاید بتوان فهمید کاری که بیشترین ارامش را در مقایه با کار دیگر در یک مسئله خاص برای مجموع انسانها به دست می آورد چیست.من اسم این ارامش دومی را منفعت بلند مدت جمعی میگزارم.