امروز : جمعه 28 اردیبهشت 1403
لطفا قبل از خواندن این متن، متن زیر را بخوانید:
http://hivha.rozblog.com/post/23
کتاب حقیقت درباره محمد نوشته رابرت اسپنسر کتابیست که در ان سعی شده تا با تکیه بر منابع مسلمانها این نکته اثبات شود که برداشت بنیادگرایانه و خشن بعضی گروهای اسلامی ریشه در تاریخ اسلام دارد و برداشت خشن انها از اسلام برداشتی است که به شکل طبیعی نتیجه سنت و تاریخ مسلمانهاست . من در این بخش مطالبی از این کتاب را می آورم و سپس به نقد هر بخش به شکل مجزا خواهم پرداخت .
بررسی مطالب این کتاب از دو جهت مفید است اول اینکه میتواند تفاوت رویکرد متن انگارانه و کلام انگارانه را در آیات مورد بحث توضیح دهد و دیگر اینکه اثبات میکند آنچه موجب نگرش خشونت طلبانه از اسلام میشود برداشت متن انگارانه ایست که حتی به همه ملزومات متن انگاری توجه نکرده است . در بررسی مطالب این کتاب این موضوعات روشن خواهد شد . مطالب کتاب در هر بخش در کروشه اورده شده است.
{حمله ي نخله
در يك اتفاق وقتي گروهي از مسلمانان در نخلا در مكاني نه چندان دور از مكه ، به كاروان قريش حمله كردند . محمد يكي از افسران نظامي معتمد خويش به نام عبداالله بن جحش را همراه با هشت مهاجر ( كساني كه با محمد از مكه به مدينه مهاجرت كرده بودند) در يك سفر روانه كرد. وي به عبداالله نامه اي داد با اين دستور كه آنرا باز نكند تا زماني كه دو روز از مسافرتش گذشته باشد. عبداالله از دستور پيروي كرده و نامه را بعد از دو روز از مسافرتش مي خواند "وقتي تو اين نامه خواندي تا انزمان به نخله بين مكه و طائف رسيده اي. در آنجا منتظر قريش بماند و تجسس كند كه چه مي كنند." عبداالله به نظر مي رسيد كه اين ماموريت را خطرناك مي يابد ، او به ديگران مي گويد : "پيامبر به من دستور داده است كه به نخله بروم و در آنجا منتظر قريش بمانم تا براي او اخبار جديدي از آنان بياورم. او ممنوع كرده است كه شما را تحت فشار قرار دهم ، هركدام از شما كه مايل به شهادت هستيد يك گام به جلو گذارد و اگر نه يك گام به عقب . من همانطور كه رسول خدا دستور داده عمل خواهم كرد." همگي با او رهسپار شدند.عبداالله كلمه ي شهادت را به همان معنايي به كار برد كه امروز تروريست هاي جهاد مدرن به كار مي برند : يعني اين كلمه به كسي رجوع مي شود در راه" خدا مي كشد و كشته مي شود"( سوره ي 9 : آيه ي 111 ) و كاملا در تقابل با معناي مسيحي از رنج بردن تا حد مرگ در دستان بي عدالتي و در جستجوي ايمان است. عبداالله و گروهش به كارواني از قريش مي رسند كه چرم و كشمش حمل مي كرد. آنها موقعيت را بررسي مي كنند :"اگر شما آنها را امشب تنها بگذاريد آنها به منطقه ي مقدس مي رسند و امن خواهند بود و اگر شما آنها را بكشيد در ماه مقدس كشته ايد. " – چرا كه آن روز ، آخرين روز ماه رجب بود ماهي كه در آن جنگ ممنوع بود. بنا به گفته ي ابن اسحاق آنها تصميم گرفتند كه "تا آنجا كه مي توانند از ايشان بكشند و هر آنچه دارند را از آنها بگيرند." در راه رفتن به مدينه ، عبداالله يك پنجم غنائم را براي محمد كنار مي گذارد. وقتي آنها به اردوگاه مسلمانان بازمي گردند ، محمد از گرفتن غنائم سرباز مي زند و فقط مي گويد : "من به شما دستور جنگيدن در ماه مقدس را نداده بودم." او به لحاظ سياسي در موقعيت ناگواري قرار مي گيرد چرا كه قريش شروع كرد بگويد كه "محمد و پيروانش به ماه مقدس بي حرمتي كرده و در آن ماه خون 17 ريخته است ، غنائم را گرفته و مردمان را اسير كرده است." اما بعد از ان وحي كمك كننده ي ديگري آمده كه توضيح مي داد مخالفت قريش با محمد از نظر االله كريه تر از تخلف مسلمانان از ماه مقدس است : "از تو در باره ماهى كه كارزار در آن حرام است مىپرسند بگو كارزار در آن گناهى بزرگ و باز داشتن از راه خدا و كفر ورزيدن به او و باز داشتن از مسجدالحرام [=حج [و بيرون راندن اهل آن از آنجا نزد خدا [گناهى] بزرگتر و فتنه [=شرك] از كشتار بزرگتر است و آنان پيوسته با شما مىجنگند تا اگر بتوانند شما را از دينتان برگردانند و كسانى از شما كه از دين خود برگردند و در حال كفر بميرند آنان كردارهايشان در دنيا و آخرت تباه مىشود و ايشان اهل آتشند و در آن ماندگار خواهند بود"(2:217) هر گناهي كه مهاجمين نخلا در تخلف از ماه مقدس مرتكب شده باشند در مقايسه با گناهان قريش هيچ است. ابن اسحاق اين متن قرآن را اينطور توضيح مي دهد كه : "آنها با كفر خويش به خدا ، شما را از راه خدا و مسجد مقدسش بازداشته اند و وقتي شما با آنها بودين شما را از انجا بيرون كرده اند. اين براي خدا موضوعي جدي تر از كشتن اناني است كه شما از دم تيغ گذرانده ايد " وقتي محمد اين وحي را دريافت كرد غنايم و زندانيان عبداالله را قبول كرد. خيال عبداالله راحت شد و سئوال كرد : "آيا ما مي توانيم اميدوارم باشيم كه اين حمله اي بوده كه مجاهدينش مي توانند انتظار پاداش داشته باشد؟ " در اينجا االله دوباره پاسخ مي دهد كه "آنان كه ايمان آورده و كسانى كه هجرت كرده و راه خدا جهاد نمودهاند آنان به رحمت خدا اميدوارند خداوند آمرزنده مهربان است" 2:218. خيال عبداالله و گروه مهاجرين او كاملا راحت مي شود. اين اتفاقي مهم بود چرا كه الگويي براي مسلمانان بدست مي دهد. خوب برابر مي شود با هرچيزي كه به نفع مسلمانان باشد و شر هرچيزي است كه به آنها ضرر رساند بي آنكه ارجاعي به هيچ معيار اخلاقي شود. اصول مطلق اخلاقي به نفع اصل فراگير مصلحت كنار گذاشته مي شود.}
انچه در اینجا اهمیت دارد اینست که پیامبر با یک اتفاق مواجه است یا میبایست مسلمانان را تنبیه کند و یا به تدبیری از مسئله عبور کند . واقعیت اینست که تنبیه انها در آن شرایط بسیار میتوانست به ضرر مسلمانها تمام شود و در روحیه آنها اثر منفی بگزارد پس با ترفندی از مسئله عبور میشود و در وحی خداوند میآید که انها مورد بخشش و رحمت قرار میگیرند یعنی کار آنها کار درستی نبوده ولی امید است که خدا انها را ببخشد . با توجه به انچه در بخش اخلاق آمد به نظر میرسد اقدام حضرت محمد در آن شرایط کاری متناسب با اخلاق و منفعت بلند مدت جمعی بوده است و اقدامی غیر اخلاقی انجام نشده است.
{همچنانكه روابط مسلمانان با يهوديان همواره رو به وخامت مي نهاد ، مسلمانان در نهايت با قريش رودررو شدند. حملات مسلمانان به كاروان هاي قريش موجب اولين نبرد اصلي مسلمانان شد. مححمد شنيد كه يك كاروان بزرگ قريش ، با پول و كالاي فراوان ، از سوريه مي آيد. با فراخواني به حمله برخي با اشتياق و برخي با اكراه پاسخ دادند چرا كه آنها فكر نكرده بودند كه پيامبر به جنگ خواهد رفت." محمد وحي از االله دريافت كرد كه مسلماناني را كه از جنگ براي پيامبر اسلام اكراه داشتند را سرزنش مي كند : "كسانى كه ايمان آوردهاند مىگويند چرا سورهاى [در باره جهاد] نازل نمى شود اما چون سورهاى صريح نازل شد و در آن نام كارزار آمد آنان كه در دلهايشان مرضى هست مانند كسى كه به حال بيهوشى مرگ افتاده به تو مىنگرند (47:20) " االله به پيروان محمد گفت به جنگ برويد و دشمنانتان را سر ببريد. "پس چون با كسانى كه كفر ورزيدهاند برخورد كنيد گردنها[يشان] را بزنيد تا چون آنان را [در كشتار [از پاى درآورديد پس [اسيران را] استوار در بند كشيد سپس يا [بر آنان] منت نهيد [و آزادشان كنيد] و يا فديه [و عوض از ايشان بگيريد] تا در جنگ اسلحه بر زمين گذاشته شود اين است [دستور خدا] و اگر خدا مىخواست از ايشان انتقام مىكشيد ولى [فرمان پيكار داد] تا برخى از شما را به وسيله برخى] ديگر] بيازمايد و كسانى كه در راه خدا كشته شدهاند هرگز كارهايشان را ضايع نمىكند " (47:4) محمد به سوي مكه براي هدايت اين حمله رهسپار مي شود. او مي دانست كه قريش اين بار با ارتش از اين كاروانش دفاع خواهد كرد ، اما او اعتماد به نفس داشت : وي به مردانش مي گفت : "دل قوي داريد چرا كه خدا به من يكي از اين دو را وعده داده است" – يعني با كاروان يا ارتش. "و به خدا سوگند وقتي او قريش را در حال 2 ، از هم اكنون دشمن را مي بينم كه زانو زده است." رژه به سوي مسلمانان ديد ، دعا كرد : "اي خدا ، اينجا قريش با غرور و فخر خويش آمده است تا با تو عناد ورزد و پيامبرت را دروغگو خطاب كند. اي خدا 3 ياري كه تو به من وعده دادي را به من عطا كن. امروز ايشان را نابود كن!" يكي از رهبران قريش ، ابوجهل ( يعني پدر ناداني ، نامي كه مسلمانان به او نهاده اند ، نام واقعي او عمر بن هشام بود) ، نيز همين احساس را داشت كه گويي نبرد نهايي فرارسيده است. او در حالي كه لباسي از رزه را روغن مي زد ، اعلام كرد : "خير ، به خدا سوگند ، تا زماني كه خدا بين ما و محمد تصميم نگيرد ، برنخواهيم گشت." اين بار قريش براي رويارويي با مسلمانان آماده تر بود تا در نخلا. آنها نيروي سي صد نفري محمد را با نيرويي نزديك هزار نفر به مقابله آمدند. محمد به نظر مي رسيد كه انتظار چنين تعدادي را نداشته و با اضطراب نزد االله بانگ برمي اورد كه "اي خدا ، اگر امروز اين جماعت مسلمانان هلاك شوند ، تو ديگر پرستش نخواهي شد. اما بعد از مدت كوتاهي محمد احساس بهتري مي كند ، و به يكي از پيروان كليدي اش يعني ابوبكر مي گويد كه "شاد باش اي ابوبك . خدا به ياري تو مي آيد. اينجا جبرئيل لجام اسبي را در دست دارد و 6 آنرا هدايت مي كند. گرد اين اسب تا دندان او برمي خيزد." محمد در ميان گروهش قدم مي زد و وعده مي داد كه ( وعده اي كه در تمامي دوران به جنگجويان مسلمان داده مي شود) : "به خدايي كه روح محمد در دست اوست ، هيچ مردي كه با شهامت و استوار به جنگ دشمن برود و عقب ننشيند كشته نخواهد شد بلكه خدا او را وارد بهشت خواهد كرد." يكي از مسلمانان حاضر در جمع به نام عمر بن حمام اعلام مي كند كه : "بسيار خوب ! آيا هيچ چيز بين من و بهشت من نيست كه مرا از كشته شدن توسط آنان بازدارد؟" او هسته هاي خرمايي را كه خورده بود را تف كرده و به صفوف دشمن حلمه مي كند و آنقدر مي جنگد تا كشته شود. در يك روايت مشابه ، جنگجوي مسلمان ديگر ، عوف بن حارث از محمد مي پرسد : "اي رسول خدا ، چه چيز خدا را نسبت به خدمتگزارش شاد و خرسند مي سازد؟" محمد پاسخ مي دهد : "وقتي او بدون جوشن به قلب دشمن حمله كند." عوف زره اش را در آورده و به صف دشمن حمله ور مي شود تا اينكه كشته مي شود. 7 پيامبر اسلام چند سنگريزه را برداشت به سوي قريش پرتاب كرد و گفت : 8 "نفرين به روي آنها!" سپس دستور حمله را صادر مي كند. قريش با وجود برتري عددي شان تار و مار مي شود. برخي از روايات اسلامي مي گويند كه محمد خود در جنگ مشاركت كرد ، اما ديگر روايات محتمل مي دانند كه او از كنار پيروانش را به جنگ ترغيب مي كرد. در هر حال ، اين براي او فرصتي بود كه انتقام سالهاي نااميدي ، نفرت و خشمش نسبت به مردمي كه او را رد كرده بودند را بگيرد. يكي از پيروانش بعدا نفرين محمد به سران قريش را به يادمي آورد: "پيامبر گفت: اي خدا ، سران قريش را نابود كن، اي خدا ! ابو جهل بن هشام ، عتبه بن ربيعه ، شعيب بن ربيعه ، عقبه بن ابو معيط ، اميه بن خلف را 9 نابود كن! " تمام اين مردان در نبرد بدر دستگير يا كشته شدند. يك رهبر قريش در اين نفرين كه عقبه نام داشت در پي نجات جان خويش برمي آيد : " اي محمد ! پس چه كسي بعد از مرگ من ، از فرزندانم مراقبت خواهد كرددر اين مواجهه ، " عقبه كه سرگين ، خون و اعما و احشاي شتر را براي شادماني خاطر روساي قريش در حاليكه محمد در جال سجده بود ،به سوي او پرتاب كرده بود " محمد آنان را نفرين مي كند و اكنون اين نفرين اجابت شده بود . محمد در پاسخ به سئوال عقبه كه پس چه كسي از فرزندان من مراقبت مي كند؟ پاسخ داد : جهنم و دستور قتل عقبه را صادر كرد. ابوجهل از قريش سربريده شد. مسلماني كه سر او را قطع كرد با افتخار آنرا به عنوان هديه به محمد مي دهد : "من سرش را بريدم و آنرا به پيامبر دادم و گفتم اين سر دشمن خدا ، ابوجهل است. محمد شادمان شد و گفت : "به خدايي كه شريكي ندارد قسم بخور كه آيا سر خودش هست؟" و به خاطر مرگ دشمنش خدا را شكر گفت.اجساد كساني كه نفرين شده بودند به گودال انداخته مي شود. يك شاهد به يادمي آورد: "بعدا ديدم كه اجساد تمام كساني كه در نبرد بدر كشته شده بودند به گودال انداخته شدند به جز جسد اميه ، چون او مردي چاق بود و وقتي او را مي كشيدند ، اجزاي بدنش قبل از اينكه به گودال بياندازند، از هم .سپس محمد آنها را از روي تحقير اهالي گودال خواند و سئوالي جدا شد " الهياتي از اجساد مطرح كرد:"آيا آنچه خدا به شما وعده داده بود ، درست از آب در آمد؟ من در يافتم آنچه خدا به من گفت درست است" وقتي از او پرسيدند كه چرا با اجساد سخن مي گويد پاسخ داد : "شما نمي توانيد آنچه را من مي گويم بهتر از انها دريابيد ، اما آنها نمي توانند به من پاسخ دهند."
مسئله ي غنيمت
االله به كساني كه پيروزي بزرگي به انها اهدا كرده بود پاداش داد. غنيمت بزرگي براي ايشان بود – در واقع آنچنان زياد كه موجب مشاجره بر سر غنايم شد. چنين تفرقه اي تهديدي شد كه االله را وا داشت تا خود درباره ي تقسيم غنايم سخن بگويد و يك سوره ي كامل از قرآن را به تامل بر نبرد بدر بپردازد: سوره ي هشتم الانفال نام دارد كه به معناي غنيمت جنگي است . االله به مسلمانان هشدار مي دهد كه تصور نكنند غنيمت به كسي جز محمد تعلق دارد: ]" اى پيامبر [از تو در باره غنايم جنگى مىپرسند بگو غنايم جنگى اختصاص به خدا و فرستاده [او] دارد پس از خدا پروا داريد و با يكديگر سازش نماييد و اگر ايمان داريد از خدا و پيامبرش اطاعت كنيد" ( 8:1 ) در نهايت محمد غنيمت را به طور برابر بين مسلمانان تقسيم مي كند و يك پنجم را براي خودش نگه مي دارد: و بدانيد كه هر چيزى را به غنيمت گرفتيد يك پنجم آن براى خدا و پيامبر و براى خويشاوندان [او] و يتيمان و بينوايان و در راهماندگان است اگر به خدا و آنچه بر بنده خود در روز جدايى [حق از باطل] روزى كه آن دو گروه با هم روبرو شدند نازل كرديم ايمان آوردهايد و خدا بر هر چيزى تواناست. (8:41) اين به خاطر امتياز خاصي بود كه االله به محمد اعطا كرده بود. محمد توضيح مي دهد : "به من خمس چيزها داده شده كه به هيچ پيامبري قبل از من داده نشده است." همچنين اين واقعيت هم وجود داشت كه "االله مرا به انداختن ترس به دل دشمنانم مرا پيروز كرده است و " و غنيمت براي من حلال بوده است. محمد اين امتياز در بدر را به كار مي برد وقتي كه دو تن از مهمترين همراهانش يعني ابوبكر و عمر برسر آنچه درباره ي زندانيان بايد انجام دهند با او مخالفت مي كنند : "مسلمانان امروز ( يعني در روز نبرد بدر) هفتاد نفر را كشته و هفتاد نفر را دستگير كردند. پيامبر خدا به ابوبكر و عمر گفت : نظر شما درباره ي اين اسرا چيست؟ ابوبكر گفت : آنها كيش و خويش ما هستند. من فكر مي كنم كه تو بايد آنها را بعد از گرفتن جزيه رها كنيد. اين منبعي از قدرت نزد ما برعليه كافران خواهد بود. كاملا ممكن است كه االله آنها را به نزد ما هدايت كند. جزيه البته غنيمت را هم براي مسلمانان افزايش مي داد اما عمر مخالفت كرد: سپس رسول خدا از عمر پرسيد: نظر تو چيست اي بن خطاب ؟ او گفت : اي رسول خدا ، من با عقيده ي ابوبكر موافق نيستم. به نظر من شما بايد آنها را به ما بسپاريد تا سرشان را قطع كنيم. عقيل را به علي بسپاريد و فلان نسب را به من و...ايشان رهبران مخالفين و سربازان كهنه كار آنان هستند. محمد جانب ابوبكر را گرفت اما روز بعد عمر شگفت زده شد وقتي محمد و ابوبكر را در حال گريستن ديد . وي پرسيد : "اي رسول خدا ،براي چه شما و همراهتان مي گرييد؟" محمد پاسخ داد : "من براي آنچه بر همراهان تو براي گرفتن جزيه از اسرا رخ داده است مي گريم. به من عذابي را كه بر آنها روا داشته شده نشان داده اند. آن به همين نزديك اين درخت براي من بود." و او به درختي در نزديكي اشاره مي كند. پيامبر اسلام به عذاب آتش جهنم اشاره داشت ، چرا كه االله جانب عمر را گرفته بود و وحي كرد به محمد كه :" هيچ پيامبرى را سزاوار نيست كه [براى اخذ سربها از دشمنان] اسيرانى بگيرد مگرآنكه در زمين به طور كامل از آنان كشتار كند " االله محمد را به خاطر ميل به گرفتن غنيمت در عوض آنچه االله مايل است براي او انجام دهد سرزنش مي كند . "هيچ پيامبرى را سزاوار نيست كه [براى اخذ سربها از دشمنان] اسيرانى بگيرد مگر آنكه در زمين به طور كامل از آنان كشتار كند شما متاع دنيا را مىخواهيد و خدا آخرت را مىخواهد و خدا شكست ناپذير حكيم است . اگر در آنچه گرفتها يد از جانب خدا نوشته اى نبود قطعا به شما عذابى بزرگ مىرسيد.پس از آنچه به غنيمت بردهايد حلال و پاكيزه بخوريد و از خدا پروا داريد كه خدا آمرزنده مهربان است " .(8:67-69) پس مسلمانان بي شماري اين مفهوم را به دل سپرده اند كه كشتن دشمنان االله مذهبي نشانگر مذهبي است كه االله مي خواهد نشان دهد. مسلمانان از جماعتي كوچك و منفور به نيرويي تبديل شده اند كه اعراب بت پرست مي بايست روي آن حساب باز كنند. آنها شروع كردن به انداختن وحشت در قلب دشمنانشان : " و هر چه در توان داريد از نيرو و اسبهاى آماده بسيج كنيد تا با اين] تداركات] دشمن خدا و دشمن خودتان و [دشمنان] ديگرى را جز ايشان كه شما نمیشناسيدشان و خدا آنان را میشناسد بترسانيد و هر چيزى در راه خدا خرج كنيد پاداشش به خود شما بازگردانيده مىشود و بر شما ستم نخواهد رفت " ( 8:60) نبرد بدر اولين نمونه ي عملي از آنچيزي بود كه آموزه ي اسلامي جهاد شناخته مي شود.}
در اینجا دو گروه قرار دارند که نمیتوانند با هم صلح کنند قریشیها موجودیت مسلمانها را نمیتوانند تحمل کنند و گذشته و ماجراهای مختلف نشان داده که اگر بتواننند دست به نابودی مسلمانها میزنند نتیجه قطعی چنین مسئله ای همانا جنگ است ودر این شرایط است که ایات مربوط به جهاد و خشونت صادر میشود. اگر نگرش کلام انگارانه داشته باشیم نمیتواننیم این آیات را همیشگی بدانیم و انرا مربوط به شرایطی خواهیم دانست که مسلمانها مجبور به جهاد شدند. یادمان باشد که این جنگ و جهاد بسیار دیر از جانب خدا ابلاغ شده و اولین راه حل آنها نبوده ولی اگر نگاهی متن انگارانه داشته باشیم همیشه سعی میکنیم تا به دنبال دشمن یگردیم تا شرایط آنزمان را با زمان معاصر همانند سازی کنیم و با دشمن جهاد داشته باشیم.
نکته مهم بعدی اینست که در قسمت مربوط به بخشش یا عدم بخشش اسیری که گرفته شده است با دو چهره از پیامبر مواجه میشویم اول چهره ای که در نتیجه تصمیم شخصی پیامبر مبنی بر بخشش شخص گرفته میشود و دوم چهره ای که در نتیجه دستور وحی مبنی بر کشتن شخص. مسلمانها باید از کدام پیمبر تبعیت کنند؟ خود قرآن در این باره چه میگوید؟ این مسئله مهمی است که در ادامه روایت مشخص میشود.
{يهوديان قَينُقاع
محمد هيجان زده از پيروزي اش ، حملات خود را افزايش داد. در طي يكي از اين حملات برعليه قبيله ي بت پرستِ قطفان ، او در حاليكه داشت استراحت مي كرد، توسط يك جنگجوي دشمن غافلگير شد. جنگجو از وي مي پرسد: "امروز چه كسي از تو در مقابل من دفاع مي كند؟" پيامبر اسلام با خونسردي پاسخ داد : "االله" و با اين جواب جنگجو شمشيرش را به زمين مي اندازد. محمد سپس برسرعت برخاسته و بر او غلبه مي يابد و مي پرسد : "چه كسي از تو در مقابل من دفاع خواهد كرد؟" 20 جنگجو جواب داد : "هيچ كس" و سپس تشهد را گفت و مسلمان شد. در همين ايام ، رفتار محمد نسبت به قبايل يهود منطقه . سختگيرتر شد فراخوان او به اسلام بيشتر روي مجازات بر همين جهان يعني توسط مسلمانان تاكيد داشت تا مجازات در آخرت. االله به محمد وحي مي دهد كه او اجازه دارد عهد خود را با اين گروه هايي كه از خيانت ايشان مي ترسد بشكند: " همانان كه از ايشان پيمان گرفتى ولى هر بار پيمان خود را مىشكنند و [از خدا] پروا نمىدارند . پس اگر در جنگ بر آنان دستيافتى با [عقوبت] آنان كسانى را كه در پى ايشانند تارومار كن باشد كه عبرت گيرند "(8:57-58). او بعد از دريافت اين وحي ، گفت: "از بني قينقاع مي ترسم " يك قبيله ي يهودي كه 21 يكبار به او نيرنگ زده بودند. او تصميم گرفت كه برعليه آنها اقدام كند. پيامبر اسلام با گامهايي بلند به سوي مركز بازارِ قينقاع حركت كرد و به جمعيت اعلام كرد: "اي يهوديان ، آگاه باشيد كه مبادا خدا انتقامي را از شما بگيرد كه از قريش گرفت و پس مسلمان شويد. شما مي توانيد كه من پيامبري هستم كه به سوي شما فرستاده شده ام – شما آنرا در نسخ خود وعهد خدا با شما خواهيد يافت." او با وحيي از االله تاكيد كرد : " به كسانى كه كفر ورزيدند بگو به زودى مغلوب خواهيد شد و [سپس در روز رستاخيز] در دوزخ محشور مىشويد و چه بد بسترى است. قطعا در برخورد ميان دو گروه براى شما نشانهاى [و درس عبرتى] بود گروهى در راه خدا مىجنگيدند و ديگر [گروه] كافر بودند كه آنان [=مؤمنان] را به چشم دو برابر خود مىديدند و خدا هر که را بخواهد به يارى خود تاييد مىكند يقينا در اين [ماجرا] براى صاحبان بينش عبرتى است "(3:10) اين دو ارتش البته مسلمانان و قريش در جنگ بدر بودند. يهوديان قينقاع با اهانت پاسخ دادند و پيامبر اسلام آنچنان خشمگين شد و اميد او را براي اينكه يهوديان او را به عنوان پيامبر بپذيرند از بين رفت:"اي محمد ، به نظر مي رسد كه تو فكر مي كني ما مردم تو هستيم . خودت را فريب نده كه تصور مي كني با مردمي طرف هستي كه چيزي از جنگ نمي دانند . به خدا سوگند اگر ما با تو بجنگيم در خواهي يافت كه ما مرداني واقعي هستيم!" نيروهاي محمد قينقاع را محاصره كردند و به انها تسليم بي قيد و شرط را پيشنهاد دادند. اما قينقاع متحديني در بين مسلمانان داشت و اكنون برخي از انها نزد محمد آمده و براي يهوديان التماس مي كردند. محمد مي خواست همه ي مردان آن قبيله را بكشد. با وجود اين ، يك مسلمان (يكي از منافقين) به نام عبداالله بن ابي به محمد گفت : "اي محمد ، با مشتريان ما به مهرباني رفتار كن." محمد او را ناديده گرفت پس عبداالله درخواستش را تكرار كرد تا اينكه پيامبر اسلام از عبداالله روي برگرداند. عبداالله بن ابي بي پروا يقه ي محمد را گرفت و به نقل از ابن اسحاق "پيامبر آنچنان عصباني شد كه رخساره اش سياه شد." محمد به او گفت: "لعنت بر تو ، مرا رها كن." اما عبداالله پاسخ داد : "نه ، به خدا سوگند كه من تو را رها نخواهم كرد تا اينكه او با مشتريان ما با مهرباني رفتار كني. چهار صد تن بي رزه و سي صد تن با زره مرا از تمامي دشمنانم حمايت مي كند ، آيا تو مي خواهي آنها به يك روز بكشي؟ به خدا كه من مي ترسم پيشامدهاي ناگوار رخ دهد." محمد سپس درخواست اش را قبول مي كند و توافق مي كند كه جان يهوديان قينقاع را نگيرد به شرط اينكه آنها غنايم خود را به مسلمانان بدهند و مدينه را ترك كنند]در واقع بر خلاف درخواست که میخواهد انها در همانجا بمانند پیامبر دستور اخراج میدهد[ و آنها فورا اين كار را كردند. همچنين ، محمد از اتحاد عبداالله با قبايل يهودي ناخشنود بود. در اينجا او وحي كليدي درباره ي روابط حاكم بين مسلمانان و غيرمسلمانان دريافت كرد: " اى كسانى كه ايمان آوردهايد يهود و نصارى را دوستان [خود] مگيريد [كه] بعضى از آنان دوستان بعضى ديگرند و هر كس از شما آنها را به دوستى گيرد از آنان خواهد بود آرى خدا گروه ستمگران را راه نمىنمايد . مىبينى كسانى كه در دلهايشان بيمارى است در] دوستى [با آنان شتاب مىورزند مىگويند مىترسيم به ما حادثه ناگوارى برسد اميد استخدا از جانب خود فتح [منظور] يا امر ديگرى را پيش آورد تا] در نتيجه آنان] از آنچه در دل خود نهفته داشته اند پشيمان گردند . "}
گروهی یهودی بارها به مسلمانها و پیامبر نیرنگ میزند و مسلمانها صبر پیشه میکنن و بعد از اینکه از پیمان به عهد آنها ناامید میشوند و پس از موعظه به جنگ آنها میروند و پیروز میشود . سپس کسی ب علت مسائل مالی خواهان بخشش میشود درواقع مسایل مادی و نفع خویش را بر مسائل مسلمانها برتری میدهد سپس درباره دوستی نگرفتن یهود و نصاری ایه ای نازل میشود. آیا میتوان این آیه را خارج از متن تاریخ به شکل همیشگی دانست و به دلایل نزول آن بی توجه بود ؟ قطعا در نگاه متن انگارانه همیشه یهود و نصاری دشمن مسلمانها خواهند بود ولی در نگاه کلام انگارانه آنچه منجر به این آیات شده یهود و نصاری ای میباشد که بر علیه مسلمانها توطئه میکنندو از عهد شکنی عبایی ندارند صمن اینکه آیه در واقع بحث از این میکند که برای منافع شخصی که بر علیه منافع جمعی است که به بیماری دل تعبیر شده انان را به دوستی نگیرید و از آن پیمان شکنان نباشید. یک اصل اخلاقی که رعایت آن میتواند جامعه را از آسیب به دور بدارد.
{بايد انتظار داشته باشيم كه شكست در جنگ احد ايمان مسلمانان را متزلزل سازد چرا كه بعد از جنگ بدر محمد مكررا تاكيد مي كرد كه االله خود همراه با مسلمانان خواهد جنگيد. اما محمد وحي بيشتري آماده بود. اين بار موضوع اين بود كه مسلمانان شكست خورده بودند چرا كه آنها از االله نافرماني كرده و بيشتر به غنايم توجه داشتند تا پيروزي. (3:152) وحي ديگري مسلمانان را به جنگ شجاعانه تشويق مي كند و به آنها اطمينان مي دهد كه زندگي شان در خطر نخواهد بود تا روزي كه االله مرگ آنها را مقرر كرده باشد: "و هيچ نفسى جز به فرمان خدا نميرد [خداوند مرگ را] به عنوان سرنوشتى معين] مقرر كرده است] و هر كه پاداش اين دنيا را بخواهد به او از آن مىدهيم و هر كه پاداش آن سراى را بخواهد از آن به او مىدهيم و به زودى سپاسگزاران را پاداش خواهيم داد"(3:145) االله به مسلمانان كمكش در گذشته را يادآوري مي كند و كمك آينده را به فرمانبرداري ايشان مشروط مي كند : "و يقينا خدا شما را در [جنگ] بدر با آنكه ناتوان بوديد يارى كرد پس از خدا پروا كنيد باشد كه سپاسگزارى نماييد. آنگاه كه به مؤمنان مىگفتى آيا شما را بس نيست كه پروردگارتان شما را با سه هزار فرشته فرودآمده يارى كند. آرى اگر صبر كنيد و پرهيزگارى نماييد و با همين جوش [و خروش] بر شما بتازند همانگاه پروردگارتان شما را با پنج هزار فرشته نشاندار يارى خواهد )3:123-127( ".كرد بار ديگر يك الگو تعيين مي شود : وقتي چيزها به ضرر مسلمانان پيش برود ، رهبران مسلمان به ناگزير تاكيد مي كنند كه اين به خاطر اين است كه آنها به اندازه ي كافي مسلمان نبوده اند . در 1948 ، سيد قطب ، نظريه پرداز بزرگ اخوان المسلمين ، نخستين گروه جهادی اسلامي مدرن ، اعلام كرد كه جهان اسلام كه "كافي است يك نگاهي بكنيم تا ببينيم موقعيت اجتماعي ما بدترين شكل ممكن است" با اين حال "ما پيوسته ما تمام ميراث معنوي خود را ، تمامي نعمت عقل مان و تمامي راه حل هايي كه درباره اين مسائل وحي شده است را كنار گذاشته ايم ، ما اصول و آموزه هاي بنيادي خويش را كنار گذاشته ايم و به دموكراسي ، سوسياليسم يا كمونيسم روي آورده ايم." به عبارت ديگر ، تنها راه براي موفقيت اسلام است و تمامي شكست ها به خاطر رها كردن اسلام است. االله بعد از جنگ احد به مسلمانان وعده مي دهد كه پيروزي دوباره بزودي خواهد آمد ، اگر آنها به او گردن نهند و هر آنچه به غيرمسلمانان تعلق دارد را رد كنند. ( 3:149-151) رابطه ي الهي بين پيروزي و فرمانبرداري از يك سو و شكست و نافرماني از سوي ديگر بعد از پيروزي مسلمانان در جنگي ديگر به نام نبرد خندق محكم شد محمد دوباره وحي دريافت كه پيروزي به مداخله ي ماورطبيعي االله نسبت مي داد : "اى كسانى كه ايمان آوردهايد نعمتخدا را بر خود به ياد آريد آنگاه كه لشكرهايى به سوى شما [در ]آمدند پس بر سر آنان تندبادى و لشكرهايى كه آنها را نمىديديد فرستاديم و خدا به آنچه مىكنيد همواره بيناست"(33:9}
همانطور که سید قطب گفته اند تنها راه برای پیروزی اسلام است ؛اما کدام اسلام؟ مگر میشود که به دلایل نزول آیات نگاه نکرد و خواهان اجرای بیچون و چرا ی متنی شد که باید با رویکرد کلام انگارانه مورد فهم قرار بگیرد؟
}اخراج بنو نظير
از نبرد احد چندان مدتي نگذشته بود كه برخي از اعضاي قبيله ي يهودي بنو نظير براي كشتن محمد همدست مي شوند و هنگامي كه او از كنار يكي از خانه هايشان رد مي شد سنگ بزرگي بر سر او مي اندازند تا او را بكشند . برخي از مسلمانان از اين توطئه خبرداشته و به محمد هشدار داده بودند. محمد به بنو نظير پيام مي فرستد كه : "سرزمين من را ترك كنيد و ديگر با من زندگی نكنيد. شما خيانت كرده ايد." پيام رسان او محمد بن مسلمه ( قاتل كعب بن اشرف) بود ، مردي از قبيله اوس در مدينه كه پيشتر با بنو نظير عهد بسته بود. اما وقتي مردان ندير اعتراض كردند و عهدش را به او يادآور شدند ، محمد بن مسلمه پاسخ داد : "قلب ها تغيير كرده اند و اسلام عهد هاي قديمي را باطل اعلام كرده است." عبداالله بن ابي و برخي ديگر از به اصطلاح منافقين بر نرفتن بنو نظيراصرار ورزيدند و قول دادند كه اگر حمله ي به آنها شد به كمك آنها بيايند. ندير با اتكا به آن ، به محمد گفتند: "ما مكان خود را ترك نخواهيم كرد ، پس هر كاري كه فكر مي كني بكن" محمد به مسلمانان مي گويد: "يهوديان اعلام جنگ كرده اند" االله به محمد وحي داد و او را مطمئن ساخت كه منافقين در مورد يهوديان خطا كرده اند. او وعده ي پيروزي بر بنو نظير را داد. االله از عبارت وحشت در قلب يهوديان استفاده مي كند. پيامبر اسلام به مسلمانانش دستور مي دهد كه به سوي اين قبيله رژه روند و آنها را محاصره كنند. در طول محاصره ، او فرمان سوزاندن درختان نخل بنو نظير را داد بنو نظير متعجب از او پرسيد : "اي محمد ، تو چنين ويرانگري را ممنوع كرده اي و مردمان را به گناه آن سرزنش مي كردي. حال چرا درختان نخل ما را مي بري و مي سوزاني؟" االله عمل محمد را با يك وحي جديد توجيه مي كند : "آنچه درختخرما بريديد يا آنها را [دست نخورده] بر ريشههايشان بر جاى نهاديد به فرمان خدا بود تا نافرمانان را خوار گرداند" . مدافعين اسلامي مكررا ممنوعيت محمد برعليه ويرانگري و اسراف را ذكر مي كنند – اما از تخلف خود او و حمايت االله از آن ذكر نمي كنند. محاصره ي بنو نظير قبل از اينكه با تبعيد موافقت كنند ،دو هفته طول كشيد. محمد به يهوديان اجازه داد آنچه را كه مي توانند با شترهايشان حمل كنند با خود ببرند ، اما خواست كه تمامي سلاح هايشان را تحويل دهند. آنچه که برخي از مردمان بنو نظير نتوانستند با خود ببرند به مالكيت شخصي محمد در آمد كه به عنوان غنيمت بين مهاجرين تقسيم كرد. او همچين برخي از اين اموال را براي مخارج شخصي اش و تدارك براي جنگ هاي آتي نگه داشت . عمر بعدا نقل مي كند كه : "اموال رها شده توسط بنو نظير ، بوسيله ي االله به پيامبرش اهدا شده اند... اين امول خصوصا از آن پيامبر مقدس است. او از درآمد ساليانه ي آنها مخارج خانواده اش را مي پردازد و آنچه باقي مانده را براي خريد اسب و اسلحه براي جهاد خرج كرد." محمد مردي ساده زيست شناخته مي شود: او در تجمل زندگي نمي كرد در عوض او اين ثروت را خرج جهاد كرد. االله در يك وحي به محمد مي گويد كه وحشت الهي بود كه بنو نظير را شكست داد و آنها همگي محكوم به عذاب الهي در جهنم هستند : "اوست كسى كه از ميان اهل كتاب كسانى را كه كفر ورزيدند در نخستين اخراج [از مدينه] بيرون كرد گمان نمىكرديد كه بيرون روند و خودشان گمان داشتند كه دژهايشان در برابر خدا مانع آنها خواهد بود و[لى] خدا از آنجايى كه تصور نمىكردند بر آنان درآمد و در دلهايشان بيم افكند [به طورى كه] خود به دستخود و دست مؤمنان خانههاى خود را خراب مىكردند پس اى ديده وران عبرت گيريد. و اگر خدا اين جلاى وطن را بر آنان مقرر نكرده بود قطعا آنها را در دنيا عذاب مىكرد و در آخرت [هم] عذاب آتش داشتند. "(59:2-3) اكنون نوبت باقي يهوديان مدينه بود كه طعم غضب محمد را بچشند.}
گروهی هر گونه پیمان شکنی روا داشتند و درختان خرما را دژی مستحکم برای خود تلقی میکردند . بر طبق انچه درباره اخلاق در بخش قبلی کتاب اوردم اسیب رساندن به درختان در آن شرایط کاری درست بوده و بی اخلاقی تلقی نمیشود. البته در اینجا یک شکاف پیش میآید . کسانی از مسلمین هستند که اخلاق و جزییات آنرا مانند نویسنده کتاب حقیقت در باره محمد همیشگی فرض میکنند مثلا اینکه هیچگاه نباید به درخت اسیب رساند و البته یک اصل اخلاقی بالاتر هم دارند و ان اینست که اسلام و پیروزی آن بر هر اصل اخلاقی مقدم است. بنابر این از انجام هر کاری برای حفظ اسلام مدنظر خود دریغ نمیکنند. ولی واقعیت اینست که اسلام به عنوان یک مکتب اخلاقی نمیتواند اخلاق را زیر پا بگزارد؛ باید نگاه به اخلاق را عوض کرد اگر منطقی وبر اساس انچه در کتاب درباره اخلاق گفته شد بیندیشیم و البته کل تاریخ اسلام را مدنظر قرار بدهیم مثلا به یاد بیاوریم که همه این جنگها در شرایطی اتفاق افتاد که بار ها موعظه اثر نکرد و پیمان شکنیهای بسیار انجام شد انگاه برای حفظ اسلام هر کاری نخواهیم کرد و دغدغه اخلاق را خواهیم داشت که اگر پیامبر دغدغه اخلاق نداشت بسیار زودتر از اینها میتوانست وارد جنگ شود.
{بعد از اخراج يهوديان بني قينقاع و بنو نظير از مدينه ، برخي از آنان كه باقي مانده بودند به قريش روي آوردند و پيشنهاد اتحاد برعليه محمد و مسلمانان را دادند. قريش آماده ي پذيرش اين پيشنهاد بود و از آنها پرسيد: "اي يهوديان ، شما اولين مردم اهل كتاب هستيد و اساس نزاع ما با محمد را مي دانيد . آيا دين ما بهتر است يا دين او؟ " 1 يهوديان كه با وجود اين پيشامدها انتظار هم مي رفت پاسخ دادند كه دين شما بهتر است. وقتي محمد اين را شنيد االله به او وحي داد كه :" آيا كسانى را كه از كتاب [آسمانى] نصيبى يافته اند نديده اى كه به جبت و طاغوت ايمان دارند و در باره كسانى كه كفر ورزيدهاند مىگويند اينان از كسانى كه ايمان آورده اند راهيافته ترند. اينانند كه خدا لعنتشان كرده و هر كه را خدا لعنت كند هرگز براى او ياورى نخواهى يافت"(4:51-52) محمد كه از اين اتحاد جديد با خبر شده بود ، دستور داد خندقي دور مدينه حفر كنند. اين كار عظيم نيروي جسمي فراواني مي طلبيد. با وجد اين ، بسياري از مسلمانان كه به اين كار مجبور شدند از آن طفره رفتند. تنها چند نفر از آنان براي معاف شدن از اين كار از محمد اجازه گرفتند و برخي ديگر تنها عذر و بهانه اي پوچ آوردند. محمد وحي ديگري دريافت كرد كه به مسلمانان هشدار مي داد كه مسلمانان راستين كساني هستند كه اوامر پيامبر اسلام را اطاعت كنند: "جز اين نيست كه مؤمنان كسانىاند كه به خدا و پيامبرش گرويدهاند و هنگامى كه با او بر سر كارى اجتماع كردند تا از وى كسب اجازه نكنند نمىروند در حقيقت كسانى كه از تو كسب اجازه مىكنند آنانند كه به خدا و پيامبرش ايمان دارند پس چون براى برخى از كارهايشان از تو اجازه خواستند به هر كس از آنان كه خواستى اجازه ده و برايشان آمرزش بخواه كه خدا آمرزنده مهربان است. خطاب كردن پيامبر را در ميان خود مانند خطاب كردن بعضى از خودتان به بعضى [ديگر] قرار مدهيد خدا مىداند [چه] كسانى از شما دزدانه [از نزد او [مىگريزند پس كسانى كه از فرمان او تمرد مىكنند بترسند كه مبادا بلايى بديشان رسد يا به عذابى دردناك گرفتار شوند."( 24:62-63) چنين وقايعي موقعيت برتر و فرماندهي محمد را در ميان مسلمانان تقويت مي كرد. وقتي پيرامون كاريكاتورهاي محمد در دانماك جهان در اواخر 2005 و اوايل 2006 شاهد آشوب مسلمانان بود ، بسياري از غيرمسلمانان از واكنش خشمگين مسلمانان متعجب بودند. حداقل برخي از اين خشم را بايد به اين واقعيت نسبت داد كه در قرآن بارها و بارها االله دلواپس پيامبرش است و آماده است كه به نفع او فرمان بدهد. در ذهن كساني كه قرآن را به عنوان يك وحي راستين مي پذيرند، اين امر محمد را در يك منزلت ويژه اي قرار مي دهد. محمد در طول حفر خندق درباره ي فتح مناطق مرزي عربستان الهاماتي دريافت مي كند. اين داستان بسيار اسطوره اي به نظر مي رسد اما چه اين تخيلات از سوي محمد باشد يا از سوي جماعت مسلمانان، طرح هاي امپرياليستي مسلمانان صدر اسلام را نسبت به سرزمين هاي اطراف عربستان نشان مي دهد. يكي از مسلمانان نخستين ، سلمان فارسي ، در هنگام كار حفر به يك سنگ بزرگ برمي خورد كه نمي توانسته آنرا از جا بكند. سلمان توضيح مي دهد : "پيامبر كه در همان نزديكي بود ، دشواري مرا با آن سنگ ديد" او به پايين خندق آمد و كلنگ را از من گرفت و در هنگام خرد كردن سنگ نور آن همه چيز دو مسير از سنگ سياه را برگفت. چنان برقي از ان افتاد " محمد فرياد پيروزي اسلام را سرداد يعني گفت االله اكبر و تمامي مسلمانان آنرا با صداي بلند تكرار كردند. در آخر سلمان از محمد پرسيد : "اي تو براي من عزيزتر از پدر و مادرم ، معناي اين نور در زير كلنگ تو كه هر بار مي زدي چيست؟" محمد پاسخ داد : "آيا براستي آنرا ديدي اي سلمان؟ اولين بار بدان معنا بود كه خدا راه فتح مرا به سوي يمن باز كرده است و دومين بار به سوي سوريه و غرب و سومين بار به سوي شرق." . يا مطابق برخي روايات مشابه از همين داستان ، محمد اعلام مي كند كه "وقتي بار نخست ضربه را زدم از اين نور كاخ هاي الهيرا (در عراق جنوبي) و مدائن كسرا ( پايتخت زمستاني امپراتوري ساساني) چنان دندان سگان درخشيدن گرفت و جبرئيل به من خبر داد كه ملت من برآنان پيروز خواهيم شد." دومين درخشش در همين راه كافهاي مردمان روشن پوست را در سرزمين بيزانس روشن كرد و سومي كخ سنا در يمن. جبرئيل در هر درخشش پيروزي محمد را وعده داده و سه بار تكرار كرده كه : "شاد باش كه شما ظفر خواهيد يافت." و سپس محمد پاسخ داده "خدا را شكر ، وعده ي كسي كه آنكه راستگو و درستكار است! او بعد از اين رنج به ما وعده پيروزي داده است. " دهها سال بعد ، وقتي كشورهايي كه در اين افسانه نام برده شد در واقعيت توسط جنگجويان جهاد فتح شدند ، يك مسلمان قديمي مي گفت : "به خدا سوگند ، هرجا كه مي خواهيد فتح كنيد اما فتح نكرده ايد وتا روز قيامت فتح نخواهيد كرد شهري را مگر آنكه خدا كليد آن شهر را پيشتر به محمد بخشيده اما تمامي اين فتوحات در آينده ي دور بودند. در آنزمان فقط محاصره ي مدينه مطرح بود. قريش همراه با قبيله ي ديگري به نام قطفان مدينه را محاصره كردند (كه در سنت اسلامي احزاب خوانده مي شود.) اما خندق مانع ورود مهاجمين به شهر شد . با اين حال مسلمانان قادر به شكستن محاصره نبودند. اما مشكل حتي براي مسلمانان بدتر شد ، يك قبيله ي يهودي در مدينه به نام بني قريظه ، عهد خود با پيامبر اسلام را شكست (شايد بعد از ديدن بر سرنوشت بني قينقاع و بنو نظير) و با قريش همكاري كردمحمد جاسوساني در ميان بني قريظه فرستاد تا دريابد آيا آنچه شنيده درست بوده است و آيا آنها واقعا عهدشان را با او شكسته اند. اخبار بد تاييد شد و او در ميان ترس مردم خويش تنها ايستاد و گفت:"خدا بزرگترين است ! شاد باشيد اي مسلمانان!" محاصره سه هفته طول كشيد ، موقعيت مسلمانان خطرناك تر شد. شرايط آنچنان رو به وخامت نهاد كه يك مسلمان به تلخي از جاه طلبي هاي محمد براي فتح ديگر و طرح او براي دو قدرت بزرگ در مرز عربستان يعني امپراتوري ايران و خسرو شاه و امپراتوري روم شرقي سرزمين ياد كرد : "محمد به ما وعده مي داد كه ما بايد از گنج خسرو و قيصر بخوريم درحاليكه امروز هيچكدام از ما در هنگام رفتن به مستراح امن نيستيم!" منافقين درباره ي الهامات محمد با توجه به موقعيت دشوار كنوني مسلمانان به طعنه سخن گفتند. محمد در پاسخ اين وحي را از االله دريافت كرد : "و هنگامى كه منافقان و كسانى كه در دلهايشان بيمارى است مىگفتند خدا و فرستادهش جز فريب به ما وعده اى ندادند(33:12 " محمد منافقين را به سست كردن مسلمانان و نقشه هاي خائنانه با دشمنان اسلام متهم كرد و به پشتيباني از خود وحي دريافت كرد (14-33:13). االله به محمد گفت كه به مردمش بگويد ترك خدمت بي فايده است : "بگو اگر از مرگ يا كشته شدن بگريزيد هرگز اين گريز براى شما سود نمىبخشد و در آن صورت جز اندكى برخوردار نخواهيد شد " (33:16) در اين حين ، محمد كساني را براي مذاكره ي صلح فرستاد با اين پيشنهاد به قريش كه يك سوم از برداشت خرماي مدينه را به آنها بدهند اگر آنها از محاصره دست بردارند ، اما سپس يكي از مسلمانان به نام سعد ابن معاذ موقعيت رفيع گذشته ي مسلمانان را به ياد مي آورد و مي گويد اين مايه ي ننگ بود كه مردم مسلمان مدينه را در موقعيت فرودست تر به قريش بت پرست قرار دهيم نسبت به آن وقتي كه خودشان هم بت پرست بودند:"حال كه خدا به ما اسلام را عطا و ما را با آن راهنمود كرده است و دل ما را با حضور خود قوي نموده ، آيا ما بايد به آنها ثروت خود را بدهيم؟ ما نيازي به اين كار نداريم ! به خدا سوگند كه ما تنها به آنها شمشير عطا خواهيم كرد تا زماني كه خدا بين ما و آنها تصميم بگيرد." محمد پاسخ مي دهد : هرطور كه شما بخواهيد و ديگر ايده ي پرداخت باج را دنبال نمي كند. همانطور كه محاصره ادامه داشت ، يك جنگجوي قريش ، به نام عمر ، مسلمانان را به مبارزه ي تن به تن مي طلبيد و وعده ي بهشت محمد را به آنها مسخره كرد: "كجاست آن باغي كه مي گوييد هنگام مرگ در جنگ وارد آن خواهيد شد؟ آيا نمي توانيد مردي را براي جنگ با من بفرستيد؟ "بايد ذكر كرد كه چون محمد خود از مكه يعني منزلگاه قريش مي آمد ، عمر نسبت هاي خانوادگي با مسلمانان داشت.او پسرعموي علي ، داماد و پسرعموي محمد ، علي و بعدا شخصيت قهرمان اسلام شيعه بود. علي پاسخ داد : "من تو را به خدا ، اسلام و پيامبرش دعوت مي كنم." عمر نپذيرفت و از اسب پياده نشد. اما اضافه كرد : "اي پسر برادر من ، من نمي خواهم تو را بكشم" علي احساسات كمتري به خرج داد. او پاسخ داد : "اما من مي خواهم تو را بکشم وفاداري اسلامي از خون عميقتر است. " و همين كار را هم كرد. قريضه به حمله به مسلمانان از يكسو موافقت كرد در حاليكه قريش از سوي ديگر آنها را محاصره كرده بود. اما وقايع به نفع مسلمانان چرخيد. نعيم بن مسعود يكي از كساني كه تازه به اسلام روي آورده بود با يك پيشنهاد به نزد محمد مي آيد: از آنجايي كه مردمش يعني قطفان نمي دانستند كه او مسلمان شده است ، محمد توانست از او براي گرفتن امتياز از دشمنانش استفاده كند. محمد بلافاصله فرصت را گرفت و گفت: "تو تنها يك نفر در ميان ما هستي ، پس برو و ميان دشمنان ما و اگر مي تواني بين انها تفرقه بيانداز چرا كه جنگ مكر است نعيم به نزد يهوديان قريضه مي رود و به آنها يادآوري مي كندكه آنها نسبت به قريش و قطفان بيشتر آسيب مي بينند چرا كه بيش از همه زنان و مالكيت شان در همين نزديكي است در حاليكه قريش به مكه بازمي گردد. قريضه مي بايست اطمينان حاصل كند كه قريشيان براي دفاع از آنان خواهند جنگيد:آنها مي بايست از رهبران قريش به عنوان گروگان برخي را نگاه دارند كه بعد از شكست محمد و مسلمانان رها خواهند شد. قريضه اين پيشنهاد را پذيرفت و بدين ترتيب نعيم به سوي رهبران قريش و قطفان شتافت و به آنها گفت كه يهوديان نسبت به اتحادشان افكار ديگري دارند و مي خواند با محمد مصالحه كنند. آنها به نزد محمد رفته اند و سرِ برخي از مردم قريش و قطفان را پيشنهاد داده اند و محمد نيز پذيرفته است. پس نعيم نتيجه گرفت : "اگر يهوديان به نزد شما آمده و برخي را به عنوان گرو خواستند ، هيچ كس را به نزد آنها نفرستيد." اندكي بعد ، ابوسفيان ، رئيس قريش ، پيامي به نزد قريضه فرستاد كه حمله بايد بلافاصله آغاز شود. اما قريضه اعتراض كرد كه امروز روز شنبه و سبت است و همچنين "ما برعليه محمد نخواهيم جنگيد تا زماني كه شما به ما گروگان هايي بدهيد كه ما مي توانيم آنها را امن نگاه داريم تا اينكه به كار محمد پايان دهيم ؛ چرا كه ما مي ترسيم كه نبرد برعليه شما پيش رود و شما از آن به سختي رنج بريد و از جنگ صرف نظر كنيد و به سرزمين خود بازگرديد و ما را در اينجا تنها بگذاريد." البته اين پاسخ ظني را كه نعيم تزريق كرده بود را تقويت كرد و آنها با خشم از دادن گروگان سرباز زدند. در اين زمان ، بادي قوي وزيدن گرفت و براي قريش ناممكن شد كه چادرهايشان را برپا نگه دارند و آتش بيافروزند. ابوسفيان را همين كفايت كرد. او به مردانش گفت : "اي قريش ، ما در اردوگاهي دائمي نيستيم ، اسب ها و شترهايمان در حال مرگ اند. بني قريضه عهدش را با ما شكسته است و ما اخبار شومي از آنها شنيده ايم. شما مي توانيد خشونت باد را ببينيد كه براي ما نه آتشي گذاشته ، نه پخت و پزي و نه چادري. من قصد بازگشت دارم" قريش اطراف مدينه را رها كرد و بازگشت و اندكي بعد قطفان نيز بازگشت. تزوير نهيم محاصره را شكست و اسلام نجات يافت. تسويه ي حساب با بني قريظه بعد از حل و فصل موفقيت آميز نبرد خندق ، فرشته ي جبرئيل محمد را مطمئن ساخت كه با يهوديان قريظه تسويه حساب كند. به نقل از عايشه : "وقتي پيامبر خدا در ان روز از نبرد بازگشت، سلاحش را كنار گذاشت و حمام گرفت. سپس جبرئيل كه سر او با خاك پوشيده بود نزد او آمده و مي گويد: سلاحت را كنار گذاشته اي! به خدا سوگند كه من هنوز مسلح هستم . به خدا گفت : كجا بايد بروم؟ جبرئيل گفت : به اين سو و به سوي قبيله ي بني قريضه اشاره كرد. پس پيامبر خدا به سوي آنها بيرون رفت." هنگامي كه ارتش محمد به استحكامات قريظه رسيد ، محمد آنها را با عباراتي خطاب كرد كه هنگام صحبت از يهوديان امروزي مجاهدين اسلامي نيز همين عبارات آشنا را به كار مي برند- زباني كه در قرآن نيز راه يافته است : "اي برادران بوزينه ، آيا خدا از شما روي گردانيده و مي خواهد انتقام خود را از شما بگيرد؟" قرآن در سه جا ( 7:166 ، 5:59-60 ، 2:62-65) مي گويد كه االله يهودياني كه روز سبت را شكسته اند به ميمون و خوك تبديل كرده است. يهوديان قريظه سعي كردند از خشم او بكاهند : "اي ابوالقاسم ، تو فرد بربري نيستي"اما خلق محمد چنان نبود كه آرام گيرد. او به مسلماناني كه با او بودند گفت كه جنگجويي كه اكنون با قاطر سفيد رد شد ، جبرئيل بود. "برج و باروي قريضه را به لرزه درآورده و وحشت در دل هايشان انداخته است." مسلمانان قريضه را به مدت بيست و پنج روز محاصره كردند تا اينكه به زعم ابن اسحاق : "طاقت شان به سر آمد و " همانطور كه محمد هشدار داده بود ، "خدا در دل ايشان ترس افكند." مراد از انداختن ترس در دل آنها مي تواند گزينه هايي باشد كه كعب بن اسد رئيس آنها ارائه داده باشد.اولين پيشنهاد او اين بود كه محمد را بپذيرند و به دين اسلام درآيند ، "چرا كه به خدا سوگند كه بر شما مشخص است او پيامبري است فرستاده شده و نشان آنرا در نسخ خويش خواهيد يافت و پس زندگي ، مال و زنان و كودكان تان نجات خواهد يافت." انتخاب دوم اين بود كه همسران و كودكان مان را بكشيم تا چيزي در پشت خود برجا ننهيم و به جنگ محمد برويم. گزينه ي سوم اين است كه امروز روز شنبه و سبت است در اين روز به كمين محمد بنشينيم و او را غافلگير كنيم. قريظه هر سه گزينه را رد كرد اما محاصره شدن توسط مسلمانان را انتخاب كرد. بعد از كمي مشورت ، محمد تصميم گرفت كه سرنوشت قبيله ي قريظه را به دستان جنگجوي خود سعد بن معاذ بسپارد. سعد عضو قبيله ي اوس بود كه پيشتر با يهوديان مدينه متحد بود ، پس شايد محمد فكر مي كرد كه قريظه شايد بي طرفي او را مي پذيرد يا دست كم اين طور به نظر خواهد آمد كه هيچ كدام از پيروان محمد ديگر نمي تواند حاكميت محمد را به خاطر وابستگي نزديكي كه معمولا مردم مدينه با يهوديان داشتند را زير سئوال برد. وقتي سعد سوار بر الاغش شد ، محمد به او گفت : "اين مردم منتظر پذيرش راي تو هستند." سعد پاسخ داد : "من اين حكم را مي دهم كه مجاهدين بايد آنها را بكشند و زنان و كودكان شان را به اسارت ببرند." اين راي پيامبر اسلام را خوش آمد. "اي سعد ، درباره ي آنها مانند پادشاه آسمان ها حكم كرده اي" او حكم سعد را مانند االله تاييد كرد. بعدها وقتي سعد مرد ، ابن اسحاق نقل مي كند كه جبرئيل به نزد محمد آمده و گفته اي پيامبر كيست كه مرده ، عرش خدا به جنبش درآمده است و از سختي مرگ وي و مشتاق ديدار وي شده اند) حكم سعد بر حسب مقرر اجرا شد و محد خود فعالانه در اجراي ان مشاركت داشت. به نقل از ابن اسحاق : "رسول به بازار مدينه (كه بازار ان هنوز هم پابرجاست) و چند گودال در آنجا حفر كرد. سپس او مردان قريظه را به آنجا فرستاد و همانطور كه دسته دسته مي آمدن سر آنها را بريده و در خندق مي انداخت." يكي از شرورترين دشمنان در ميان مردم قريظه ، حيي ، فرياد برآورد فرمان خدا بر حق است. يك كتاب و يك فرمان و قتل عام بر عليه فرزندان اسرائيل نوشته شده است." سپس محمد سر او را از تنش جدا كرد. با قضاوت سعد براي كشتن مردان و به بندگي گرفتن زنان و كودكان ، يكي از اسرا به نام عطيه القرضي توضيح مي دهد كه چگونه مسلمانان معلوم كردند چه كسي مرد است و چه كسي نيست( يعني كودك نيست) : "من در ميان اسراي بني قريظه بودم. آنها ما را بررسي مي كردند و كساني كه مويشان رشد كرده بود را مي كشتند و در غير اين صورت زنده نگه مي داشتند. من در ميان 21 كساني بودم كه موي صورتم هنوز رشد نكرده بود." ابن اسحاق تعداد كساني كه قتل عام شدند را 600 تا 700 نفر ذكر مي كند ابن سعد مي گويد كه تعداد ايشان بين ششصد تا هفتصد نفر مي رسيد گرچه برخي ارقام ديگر 800 يا 900 نفر اس:" " همانطوركه محمد مردم را گروه گروه به نزد محمد مي آوردند ، كسي از كعب بن اسد پرسيد چه اتفاقي افتاده است. رهبر پريشان حال قريظه پاسخ داد: "آيا هنوز هم نفهميده اي؟ آيا نمي بيني كساني كه ما را مي برند هرگز بازنمي ايستند و كساني كه برده مي شوند هرگز باز نمي گردند." اين كشتار دسته جمعي بيش از اندازه در احاديث مختلف آمده است. يكي از احاديث رفتار محمد را با سه قبيله ي يهود در مدينه اينطور خلاصه مي كند : "بنو نظير ( و بني قريظه با تخلف از معاهده ي صلح شان ) جنگنيدند ، پس محمد بنو نظير را تبعيد كرد و به بني قريظه اجازه داد كه سر جايشان بمانند تا اينكه آنها دوباره برعليه محمد جنگيدند. او سپس مردانشان را كشت و زنان و كودكان و اموال شان را بين مسلمانان تقسيم كرد. اما برخي از ايشان به نزد محمد آمده و ايمن شده و به اسلام روي آوردند. او همه ي يهوديان را از مدينه بيرون كرد. آنها يهوديان بني قنيقاع بودند ، قبيله ي عبداالله بن سلام و يهوديان بني حريصه و تمامي ديگر يهوديان مدينه." االله همچنين وحي فرستاد و تلويحا به قتل عام اشاره مي كند:" و كسانى از اهل كتاب را كه با [مشركان] همپشتى كرده بودند از دژهايشان به زير آورد و در دلهايشان هراس افكند گروهى را مىكشتيد و گروهى را اسير مىكرديد "(33:26) و محمد دوباره وحي ديگري دريافت كرد كه پيروزي را تنها به االله نسبت مي داد.( 33}
ذر اینجا بار دیگر با یک محمد دو گانه روبه رو میشویم محمدی که پس از محاصره وحشتناک و شکستن عهد از سوی قبیله یهودی فکر انتقام ندارد و لباس جنگ را در میآورد و محمد دوم که به فرمان وحی میرود تا انتقام بگیرد. مسلمانان از کدام شخصیت پیامبر باید تقلید کنند؟این مسئله در بخشهای بعدی مشخص میشود.
مسئله بعدی اینست که اگر خدا از پیامبر به نیکی یاد میکند و از مسلمین میخواهد تا احترام او را نگه دارند ایا به این معتپناست که از مسلمانان میخواهد هر گونه بی ادبی نسبت به اور ا تحمل کنند و با بدترین شکل ممکن جواب توهین کننده را بدهند؟ من چنین چیزی در قران نمیابم.
{عبداالله بن ابي و دعا براي دشمنان
عبداالله بن ابي منافقي كه پيامبر اسلام را به خاطر دفاع از يهوديان قينقاع و نذير آزار داده بود، اندكي بعد از اين نبرد ، محمد را آشكارا به چالش كشاند. او مردم مدينه را فراخواند تا برعليه مسلماناني كه از مكه آمده بودند برخيزند و آنان را از شهر بيرون كنند. او اعلام كرد : "هيچ چيزي بين ما و اين آوارگان قريش سازگاري ندارد ، همانطور كه قدما مي گويند ، سگي را اگر خوراك دهي تو را خواهد بلعيد. به خدا سوگند كه وقتي به مدينه بازگرديم ، قوي ضعيفتر را بيرون خواهد راند." اما وقتي چندتن از مسلمانان اين را به محمد گزارش دادند، عبداالله بن ابي آنرا انكار كرده و محمد نيز انكار او را پذيرفت. اما عمر به عبداالله بن ابي شك كرد و به نزد محمد رفت و پيشنهاد داد كه : "به من اجازه بده تا گردن اين منافع را بزنم." محمد نپذيرفت : "او را رها كن تا مردم نگويند كه محمد پيروان خود را مي كشد سپس پسر عبداالله به نزد محمد آمده و پيشنهاد مي دهد كه پدرش را براي او بكشد.". اين مرد جوان بدين طريق اميد داشت كه خود را از مخمصه ي انتقام گرفتن از قتل پدرش با كشتن مردي كه محمد مي فرستد ، نجات دهد: شنيده ام كه شما مي خواهد عبداالله بن ابي را به خاطر آنچه درباره ي او شنيده ايد ، بكشيد. اگر مي بايست چنين كنيد ، پس به من دستور دهيد كه آنرا انجام دهم و من سر او را براي شما خواهم آورد ، چرا كه قوم خزرج هيچ مردي را وفادارتر از من به پدرم نمي شناسند ، و من مي ترسم كه اگر شما به كس ديگري دستورقتل پدرم را بدهيد ، روح من نمي تواند اجازه دهد كه قاتل او را در ميان مردم آزاد بگردد و او را خواهم كشت ، بنابراين عمل من كشتن يك مومن براي يك غيرمومن خواهد بود و من به جهنم خواهم رفت. بار ديگر وفاداري اسلامي از خون و نسب مهمتر اعلام مي شود. اما محمد اين پيشنهاد را رد مي كند و مي گويد: "خير بلكه بگذار با مهرباني با او رفتار كنيم و در حاليكه او با ماست همنشين او باشيم." مهرباني محمد ، عبداالله بن ابي را تحت تاثير قرار نداد و او به مخالفت با محمد تا زمان مرگش ادامه داد. اما محمد هرگز او را رها نكرد و حتي بر سر مزار او برايش دعا خواند. عمر كه با او بود ، مبهوت ماند: "اي رسول خدا ، آيا براي اين مرد دعا مي كني اما آيا خدا ممنوع نكرده كه براي او دعا كني؟" محمد با تفسير يك آيه از قرآن به او پاسخ مي دهد : "چه براى آنان آمرزش بخواهى يا برايشان آمرزش نخواهى [يكسان استحتى] اگر هفتاد بار برايشان آمرزش طلب كنى هرگز خدا آنان را نخواهد آمرزيد چرا كه آنان به خدا و فرستادهاش كفر ورزيدند و خدا گروه فاسقان را هدايت نمىكند"(9:80 ) او به عمر گفت كه االله به او با گفتن چه دعا كني و چه نكني ، انتخاب داده است وگفت كه مي دانست كه هفتاد دعا نيز بي فايد است ، اما براي بيش از هفتاد بار اميد داشته است. اما االله با يك وحي جديد به اين بزرگواري محمد خاتمه داد : "و هرگز بر هيچ مرده اى از آنان نماز مگزار و بر سر قبرش نايست چرا كه آنان به خدا و پيامبر او كافر شدند و در حال فسق مردند"(9:84)}
در انجا با محمدی رو به رو هستیم که تفسیری محبت امیز از ایات قران دارد و همیشه سعی میکند تا انجا که میتواند نسبت به دشمنانش مهربان باشد. خط قرمز او جامعه اسلمیستو منافع نها . ایا مسلمانها باید از الگوی رفتاری این محمد تبعیت کنند که با وجود تاکید قران بر بخشیده نشدن کسی باز برای او دعا میکند تا بخشیده شود یا متن قران را به شکل کبلام انگارانه بپزیرند و برای هیچ مرده ای از دشمنان نه طلب بخشش کنند و نه نماز بگزارند؟ این مطلب در بخش بعدی بیشتر مشخص خواهد شد.
{وقتي شهر مكه كاملا تحت سلطه ي محمد قرار گرفت ، او بر شتر سوار شد و به كعبه رفت. او آنجا را پر از-360 - عدد بت يافت و قرآن خويش را نقل كرد : "و بگو حق آمد و باطل نابود شد آرى باطل همواره نابودشدنى است" ( 17:81) او دستور داد كه همه ي بت ها را بسوزانند جز آنكه شمايلي بود از عيسي و ماري. پس او در جلوي معبد ايستاد و اعلام كرد : هر ادعاي از امتياز ، خون يا مالكيت توسط من برانداخته مي شود جز رسم اين مبعد و شستشوي زوار. قتل غيرعمد بوسيله ي چماق يا شلاق ، خون بها براي او يك صد شتر است كه چهل تا از انها باردار باشد. اي قريش خدا از تو شرك و ستايش پيشينيان را گرفته است. انسان از آدم مي آيد و آدم از خاك. رهبران قريش جمع شده بودند و با اشتياق گوش مي كردند و منتظر بودند كه پيامبر اسلام حساب كار آنها را معلوم كند. در نهايت او به انها روي كرده و پرسيد : "اي قريش ، فكر مي كنيد كه من با شما چه كار مي خواهم بكنم؟" آنها پاسخ دادند كه تو حتما نيت خوبي نسبت به ما داري . "تو يك برادر اصيل ما هستي و پسر برادر ما." محمد نيز گفت : براه خود برويد كه شما مرداني آزاد باقي مي مانيد. او زندگي انها را حفظ كرد و مطابق روايات اوليه : "خدا زندگي انها را در دستان او قرار داد و آنها غنيمت او شدند." اكنون مردم مكه جمع شدند تا با محمد بيعت كنند. اين لحظه ي او رسالت پيامبري محمد بود ، هشت سال قبل او از خانه اش تبعيد شده بود و اكنون دوباره در آنجا پاي گذارده بود. يكي از همراهان او ، عمر از همه ي مردم وعده گرفت كه االله و پيامبرش را اطاعت كنند. وقتي مردان بيعت كردند ، نوبت زنان رسيد كه پيش آيند- از جمله ي هند بنت عتبه ، زني كه جنازه ي عموي پيامبر حمزه را در نبرد احد مثله كرده بود. هند هراسان از تنبيه محمد ، نزد او با نقاب و در حجاب رفت. محمد به او مجموعه اي از مقررات اخلاق اسلامي را گوشزد كرد : كه االله را شريك نيار ، دزدي نكن ، زنا نكن و مانند اين. محمد با پاسخ هاي زن متوجه شد كه او هند است و سپس هند از او درخواست بخشايش كرد. وقتي محمد به او گفت "و تو كودكانت را نخواهي كشت." هند به محد گفت : "من وقتي آنها كوچك بودند آنها را بزرگ كردم و تو بودي كه آنها را در روز بدر كشتي وقتي كه بزرگ شده بودند. پس تو هستي كه بايد كودكان من را نكشي." اين گفته موجب خنده ي عمر شد. بيعت اين زن پذيرفته شد ، علي به محمد كليد كعبه را داد ، اما محمد آنرا به كليد دار كعبه بازگرداند و گفت : "اين كليد توست ، امروز ، روز ايمان است. فرداي بعد از فتح مكه ، يكي از مسلمانان يك بت پرست را كشت. محمد پس مردم را خطاب قرار داد و بر تقدس مكه تاكيد ورزيده و قتل در حدود آنرا ممنوع كرد: خدا مكه را مقدس ساخته در روزي كه او آسمان و زمين را آفريد ، و اين مقدس ترين مقدسات تا روز قيامت باقي مي ماند. خلاف شرع است براي كسي كه به خدا و روز قيامت ايمان دارد در اين مكان خون بريزد يا درختاني را قطع كند... اكر كسي گفت اما پيامبر خود مردماني را در مكه كشت ، بگوييد خدا او را براي اين كار مجاز دانسته اما او به شما اين اجازه را نداده است... اگر كسي بعد از اقامت من در اينجا كشته شد ، صاحبين خون او يك حق انتخاب دارندآنها مي توانند زندگي قاتل و يا پول خون او را بگيرند.}
انچه در اینجا بیان شد میتواند رویکردی جدید را برای ما به ارمغان بیاورد. کسی با تقلید از پیامبر و به این بهانه که پیامبر هم در مکه ادم کشته است شروع به کشتن فرد کافری میکند اما خدا میفرماید کسی به شما اجازه این کار را نداده است و به محمد داده است نه به شما.اگر قرار است مسلمانها از ایات قران و سیره پیامبر تبعیت داشته باشند پس طق انچه در باره قتال با کافرین امده است انها هم باید تبعیت کنند ولی قرآن چنین چیزی را نمیپذیرد. اگر متن انگارانه هم به قرآن نگاه کنیم نمیتوانیم این بخش انرا ندیده بگیریم و به دنبال اجرای بخشهای دیگر باشیم. حداقل از این ایه مشخص میشود در جایی که مسئله جان افراد مطرح است نمیتوان بدون اجازه مستقیم خدا کسی را کشت .
در بخشهای قبلی از دو شخصیت متفاوت پیامبر سخن گفتم آنچه خود او انجام میداد و انچه به واسطه وحی مکلف به انجام میشد. که این دو با هم تناقض داشتند . قبلا سوال کرده بودم که مسلمانها کدام محمد را باید به عنوان الگو بپذیرند و از او تقلید کنند؟ با انچه که اوردم به نظر میرسد که انچه به محمد وحی میشود و بر خلاف رویه اوست مسئله هایی منحصر به فرد است که فقط خدا با توجه به آگاهیش از هستی میتواند به آن دستور بدهد و چیزی همیشگی که قابل تقلید مسلمانها باشد نیست. پس مسلمانها باید شخصیت قبل از وحی پیامبر را تقلید کنند. شخصیتی که برای دشمنش پس از مرگ طلب بخشش میکند و تا وحی نیامده شروع به جنگ نمیکند و فکر انتقام از عهد شکنان را در سر ندارد.
با مطالعه این مطالب به دونکته مهم میرسیم اول اینکه نمیشود تاریخ را از قران جدا کرد . این ایات نازل شده دلیلی برای نزولش بوده باید دلایل را دانست و قران را مطابق ان دلایل فهمید نه اینکه مانند متن با ان برخورد کرد و کافرین و یهودیان آمده در آن را کل یهودیان عالم تلقی کرد. دو اینکه باید این نکته را در نظر گرفت که چیزهای منحصر به فردی هم در تاریخ وجود دارد که روش محمدی که انسان پاک و بزرگی میباشد توسط وحی به خصوصی به روش دیگری تغییر مسیر میدهد . این مسائل منحصر به فرد را باید شناخت . در این مسائل منحصر به فرد هیچ مسلمانی نمیتواند حتی با دیدگاه متن انگارانه از روش حضرت محمد بعد از وحی و قرآن تبعیت کند چون خود قرآن چنین اجازه ای را از او سلب میکند.
{يك محمد مهربان تر
چيست كه محمدي را كه ما در آغاز كتاب ديديم مي سازد ،"مردي كه قلبش مملو از عشق به بشريت است صرف نظر از طبقه ، ايمان و رنگ پوست"؟ "كسي كه فرصت آنرا داشت تا بر اناني كه به او حمله كردند بتازد اما از اين كار صرف نظر كرد؟" دكتر محمد احمداالله صديقي ، پروفسور روزنامه نگاري و روابط عمومي در دانشگاه ايلينويز غربي ، بنيانگذار جنبش اسلامي دانشجويي هند بود كه در بمبگذاري جولاي 2006 در ممباي شركت داشت. او اكنون خشونت اين گروه را منكر مي شود و مي گويد كه او به آنان يادآوري كرده كه "يكي از قابل ملاحظه ترين چيزها درباره ي محمد پيامبر اسلام آنچنان كه در قرآن توصيف شده اين است كه او از بخشايش كل بشريت سخن مي گفت. چگونه پيروان اين ايمان مي توانند مشت گره كرده و از خشونت و چيزهايي مانند اين سخن برانند؟" اين محمد كاملا هم جعلي نيست. يكي از پيروان او ، وي را مردي نه خشن و نه ملايم توصيف كرده. "در بازار سر و صدا نمي كرد و جواب بد را بدي نمي داد بلكه فراموش مي كرد ديگري مي گويد كه ،" از يك زن در انزوايش خجول تر بود. او " فحش نمي داد ، نفرين نمي كرد و وقيح نبود." يكي از خادمين محمد مي گويد كه اربابش هرگز او را سرزنش يا توبيخ نكرد :"پس در خانه و در سفر او را خدمت مي كردم ؛ به خدا سوگند كه او هرگز براي كاري كه كرده ام به من نگفت كه چرا اين كار را كرده اي يا چرا چنين نكرده اي يا چرا اينطور نكرده اي؟" اين عناصر شخصيت محمد را نمي توان انكار كرد. بيش از همه ، او مي بايست تا حد زيادي جذابيت شخصي و حتي فريبندگي مي داشته تا اين وفاداري را در ميان پيروانش برانگيخته باشد. ( البته نمي توان انكار كرد كه مجازات مرگ براي ترك كردن گروه انگيزه ي فراواني براي باقي ماندن در آن بود.) اين جذبه صرفا براي مومنين خرج مي شد خصوصا در دوره ي مدينه كه رفتار او نسبت به يهوديان و مسيحيان خشن تر شد. محمد معمولا تفاوت بسياري بر مومنين و غيرمومنين مي گذارد و در قرآنش هم بر آن تاكيد مي كند :"محمد [ص] پيامبر خداست و كسانى كه با اويند بر كافران سختگير [و] با همديگر مهربانند"(48:29) مدافعين اسلام به كرات روايتي را كه در آن محمد براي مرگ يك يهودي احترام نشان داده، ذكرمي كنند. وقتي مراسم تشييع جنازه انجام شد محمد برخاست. وقتي پيروانش به او گفتند كه آن مرده يك يهودي بود ، محمد پاسخ 32 داد : "آيا او انسان نبود ، آيا او روح نداشت؟" يك عاطفه ي زيبا ، اما در روايات اسلامي چندان معتبر نيست. ثبت نشده كه كجا و كي اين اتفاق افتاده است، اما احتمالا تاريخ آن به دوره ي اوليه رسالت پيامبري محمد برمي گردد وقتي كه او سعي داشت يهوديان را به پذيرش پيامبري اش ترغيب كند. حديثي مشابه تاكيد مي ورزند كه كساني كه محمد را رد كرده اند جايشان در دوزخ جهنم است. مسلماني نقل مي كند كه "جسد يك يهودي از كنار پيامبر اسلام تشييع مي شد و او را ندبه مي كردند . محمد گفت : شما ندبه مي كنيد و او 33 تنبيه مي شود." مدافعين اسلام كه نمونه هايي را نقل مي كنند كه محمد را مهربان نشان داده عموما ذكري از تشويق هاي او براي جنگ با كافران تا اينكه به اسلام روي اورند نمي كنند. آنها اصلا از نبردهاي محمد ، حملاتش و خوشحالي از ترور دشمنانش كه خود او دستورش را داده بود ذكر به ميان نمي آورند. محمدي كه در روايات اسلامي تصوير شده است شخصيت ثابتي را به تصوير نمي كشد. او در زمان هاي مختلف براي بسياري از مردم ، چيزهاي بسياري بوده است .اما تجاهل نسبت به عناصر ناخوشايند آموزه و اعمال او ، چيزي را لاپوشاني نمي كند؛ جهادگرايان با تقليد از پيامبرشان است كه هنوز مرتكب خشونت مي شوند.}
انچه اورده شده از یک نگاه متن انگارانه از قرآن سرچشمه میگیرد . بله قران دستور جنگ با یهودیان را داده اما طبق چه شرایطی؟ آیا واقعا برای اینکه انن اسلام نمی آوردند؟ حداقل از نظر تاریخی و طبق آنچه خود مولف در کتابش آورده و خواندیم مسئله پیمان شکنی های متفاوت و تلاش بسیار برای نابودی پیامبر بوده و نه اسلام نیاوردن.
{تقليد از محمد در اين زمان مسلم است كه مجاهدين سراسر جهان محمد را تجسم ويژگي هايي مي دانند كه آنها تلاش دارند بدان دست يابند. الگوي او نمي تواند به مهرباني ، معاشرت و عدم سختگيري به خادمين اش محدود باشد. وقتي مسلمانان براي تقليد به محمد نگاه مي كنند، آنان به همين منابعي نگاه مي كنند كه من در اين كتاب استفاده كرده ام: قرآن ، حديث و سيره. گواه فراواني از اين تقليد در سالهاي اخير وجود دارد: در 28 مارس ، 2003 ، شيخ محمد ابو الحنود فلسطيني در يك خطبه كه از تلويزيون رسمي فلسطين نيز پخش مي شد برعليه كساني كه تلاش كرده اند "كتاب خدا را لوث كنن ، مذهب ، منطقه و قرآن و پيام محمد را آمريكايي كنند " هشدار داد. بي شك منظور او از پيام قرآن و محمد از خشونتي كه درهنگام دعا براي آمريكايي در عراق خواند مشخص مي شود : "خدايا، تصرفات انها را به غنيمت مسلمانان بگردان، انها و اسلحه هايشان را نابود كن ، خدايا كودكانشان را يتيم و زنانشان را بيوه كن" در 5 سپتامبر 2003 ، شيخ ابراهيم موديريس هنگام صحبت از جنگ عراق در خطبه اي ديگر كه از رسانه هاي فلسطين پخش مي شد به نبرد محمد اشاره كرد ، اگرچه حافظه اش از نبرد تبوك كمي ضعيف بود:"اگر ما از طريق تونل زمان به 1400 سال پيش بازگرديم ، در خواهيم يافت كه ما تاريخ خودمان را تكرار مي كنيم.. بيزانسي ها نماينده ي آمريكا در غرب هستند... آمريكا فروخواهد پاشيد همانطور كه بيزانس در غرب فروپاشيد ... پيامبر توانست بوسيله ي صفوف ناشكستني لشكر اسلام ، امپراتوري روم بزرگترين قدرت انزمان كه با آمريكا قابل مقايسه است را نابود كند بي انكه يكي از مسلمانان شهيد شود. پيامبر مي توانست بوسيله ي وحدت صفوف مسلمانان و بيداري انها آمريكاي اين زمانه را هم شكست دهد. آمريكا دشمن شماره ي يك ما است و ما نيز دشمن شماره ي يك آنها هستيم تا وقتي كه از نبرد تبوك درس بگيريم. "و هر چه در توان داريد از نيرو و اسبهاى آماده بسيج كنيد " .ما آماده ايم و پيروزي ما از آن خداست." در 21 نوامبر 2003 ، مسلمانان بعد از نماز جمعه به مسجد جامع ميدوگوري در شهر نيجريه اي كادونا رفتند و خواستار اجراي احكام شريعت شده و بروشور هايي توزيع مي كردند كه اعلام مي كرد: "تنها راه حل جهاد است، اين جهان توسط محمد پيامبر ، شهو عثمان دان فوديو و آيت االله خميني ايران به عمل در امده است. ما مسلمانان بايد متحد شده و از جهاد استقبال كنيم كه بي شك ما را در نابودي ستم و ستمكاران و برقراري اسلام به جاي آن نيرومند خواهد ساخت . در اواخر نوامبر 2003 ، وب سايت دپارتمان اسلامي سفارت عربستان سهودي در واشنگتن ، مسلمانان را به جهاد خشونت با تقليد از محمد تشويق مي كرد : "مسلمانان بايد علم جهاد را بلند كنند تا كلام االله در اين جهان حاكم شود و هر نوع ستم و بي عدالتي را برانداخته و از مسلمانان دفاع كند. اگر مسلمانان شمشير به دست نگيرند مستكبرين زمين به ستم بر ضعفا و مظلومين ادامه خواهند داد" اين جزوه كلام خدا را كه به محمد داده نقل مي كند : هر كه در راه من و براي خشنودي من از بندگانم به جنگ رود ، به طور حتم رنج او را با پاداش و غنيمت جبران خواهم كرد (در طول زندگي اش) و اگر بميرد او را خواهيم بخشيد و او در بهشت جاي خواهد گرفت. " در دسامبر 2003 يك مجاهد عراقي توضيح داد كه چرا برعليه گروه هاي آمريكايي ساكن آنجا مي جنگد: "اصل مذهب اين است كه ما نمي توانيم زندگي با كافران را بپذيريم. پيامبر كه رحمت بر او باد گفته است كه كافران را هرجا يافتيد بكشيد. " البته اين مرد نه از محمد بلكه از قرآن در واقع نقل مي كند (سوره ي 5 9 آيه ي ) يعني از آيه ي معروف به آيه ي شمشير. اما درك اينكه چرا اين دو را با هم اشتباه گرفته زياد سخت نيست. فواز بن محمد النشامي فرمانده ي گروه جهادي كه بيست و دو نفر را در يك حمله ي جهادي در خبر در عربستان سعودي در 29 مي 2004 كشت ، گفت كه او مطابق خواست محمد براي عربستان عمل كرده است: "ما مجاهد هستيم و دنبال امريكايي ها. ما روي مسلمانان اسلحه نمي كشيم. بلكه مي خواهيم شبه جزيره ي عربستان مطابق خواست پيامبرمان از مشركين و كافراني كه برادرانمان را در افغانستان مي كشند پاك كنيم... ما اينجا را از كافران جارو مي كنيم. ما در اينجا مسيحيان فيليپيني را يافتيم. گلوي شان را بريديم و آنرا به برادران مجاهدمان در فيليپين اهدا كرديم. ما مهندسين هندو را يافته و گلوي آنها را هم بريديم. تا امروز من سرزمين محمد را از بسياري از مسيحيان و بت پرستان پاك كرده ام" در انتخابات رياست جمهوري آمريكا در سال 2004 ، يك خطيب مسلمان اعلام كرد كه محمد دموكراسي را تقبيح كرد : "پيامبر ما هيچ اداره اي را با هيچ انتخابي راه نيانداخت. او در بحث سياسي پيروز نشد . او در جنگ برعليه كفار پيروز شد." يك مجاهد توضيح مي دهد كه نبرد اسرائيل و فلسطين چيزي جز ستيز ناسيوناليست ها بر سر زمين نيست. "اما همه ي مردم نمي دانند كه مبارزه ي ما يهوديان به گذشته باز مي گردد ، حتي به زماني كه اولين حكومت اسلامي در مدينه توسط محمد تاسيس شد و او براي رهبري تمامي بشريت فرستاده شده است. االله به ما در قرآن گفته درباره ي كينه و نفرت يهوديان از امت اسلام و توحيد گفته است ، او مي گويد : "مسلما يهوديان و كسانى را كه شرك ورزيده اند دشمنترين مردم نسبت به مؤمنان خواهى يافت "(5:82) 46 در اكتبر 2004 ، شيخ عامر بن عبداالله العامر در مجله ي اينترنتي القاعده به نام صوت الجهاد نوشت :"برعليه دشمنان تان با دستان خود جهاد برپا كنيد، جان و مال شان را در جنگ با دشمنان تان ايثار كني ، به تبعيت از پيامبر خود در ماه رمضان بر دشمنان خود غضب كنيد. " حمزه يوسف آمريكايي كه به اسلام روي اورد در نوامبر 2004 صلح حديبيه را به مسلمانان توصيه كرد تا به اهداف خود برسند. "بايد چند صباحي مانند گوسفند زندگي كنيد تا بتوانيد در آينده مانند شير زندگي كنيد." يك ژورناليست در عرب نيوز به نام عادل صلاحي در اول ژانويه ي 2005 به خوانندگانش گوشزد كرد كه محمد هرگز با مردم بدون دعوت آنان به اسلام جنگ نكرد : "در طول دوره ي پيامبري اش امت اسلامي بايد نبردهاي بسياري مي كرد چون خطر بسيار بود و بسياري از مخالفين قصد سركوب صداي نوظهور پيام اسلامي را داشتند. پيامبر مطمئن ساخت كه در هيچ كدام از اين نبردها مسلمانان از حدود احكام اسلامي فراتر نروند ... او بدون اخطار به دشمن و دعوت آنها به پذيرش اسلام و زندگي در صلح با مسلمانان ، نبرد نكرد." در ششم ماه مي ، محمود احمدي نژاد رئيس جمهور ايران نامه اي به جرج بوش فرستاد كه بعدا توضيح داد كه در اين نامه وي را به اسلام فراخوانده است: "اين نامه دعوتي به توحيد و عدالت بود كه وجه اشتراك تمامي پيامبران الهي است. اگر به اين دعوت پاسخ مثبتي داده شود ، هيچ مشكلي نيست كه قابل حل نباشد." رهبر مسلمانان لندن هاني السباعي در فوريه ي 2005 قتل عامي كه مجاهدين وابسته به زرقاوي در عراق انجام دادند را چنين توجيه كرد : "آيا اين افراد پايه اي در حكم اسلام دارد يا نه؟ آنها ادعا مي كنند كه چنين است و كارها آنها را حمايت مي كند ، آنها مي گويند كه قتل عام در حديثي توسط محمد وجود دارد كه شيخ احمد شاكر نيز آنرا معتبر دانسته است. مجمد به قبيله ي قريش گف :من شما را قتل عام خواهم كرد.اما اين مسائل مذهبي مورد بحث هستند. پيامبر چشم مردم اورينه را كور كرد و ايشان را به صلابه كشيد. آنها صرفا گروهي دزد بودند كه از چوپانان دزيده بوند .پيامبر آنها را به الحرا برد و همانجا رها كرد تا بميرند. آنها كور بودند و دست و پايشان به طور مورب قطع شده بود. اين كاري بود كه محمد در يك موضوع نه چندان مهم انجام داد جنگ كه سر جاي خود داردهمانطور كه در فصل هشتم ديديم ، در جولاي 2006 نويسنده اي در يك فروم اينترنتي مسلمان اعلام كرد : " من از دست اين سگ هاي كثيف اسرائيلي خسته شدم . خدا اينها را لعنت كند و همه را مانند سرنوشت بني قريظه نابود كند.".هيچ او او را متهم نكرد كه مدل هاي قرن هفتمي را به زمان حال وارد 52 كرده است " اغلب حكام غربي و مقامات قانوني آن تمام اين ها و نمونه هاي مشابه را به عنوان آب و تاب مسئله يا سواستفاده از اسلام رد مي كنند. اما ما ديده ايم كه همه اين اعمال و رفتار محمد كه مجاهدين به ان رجوع مي كنند در منابع اسلامي تاييد شده است. انبوه غني از ماتريال ها در اين سنت است كه نگرش كاملا بنيادگرايانه اي از محمد را نشان مي دهد. البته اين توضيح مي دهد كه چرا مقامات با اعتماد به مسلمانان جريان اصلي رجوع مي كنند كه از تروريسم اعلام انزجار كرده و تكثرگرايي غربي را تاييد مي كنند ،و براي يافتن چنين سخنگويان معتبر براي اين به اصطلاح اكثريت مشكلي ندارند. آنها اغلب در اين موقعيت خاص خود را مي يابند كه حاميان مسلمان ترور تنها يك اقليت كوچك اند اما همزمان تصديق مي كنند كه اين اقليت كوچك عملا رهبري حجم عظيمي از مسلمانان را بر عهده دارند و ظاهرا اكثريت گسترده اي كه جهاد را رد مي كنند براي بيرون كشيدن اين بنيادگرايان از موقعيت قدرت كاري انجام نمي دهند.}
متاسفانه مثالهایی که امد واقعیتهایی تلخ هستند. ریشه همه این اقدامات همانگون که گفتم دو چیز است اول نگاه متنانگارانه به قران و توجه نکردن به تاریخ و شرایط و دوم عدم توجه به این نکته که در خود قران مسلمانها نسبت به خونریزی منع شده اند حتی اگر پیامبر این کار را کرده باشد. متاسفانه به تفاوت شخصیتی حصرت مجمد در دو هنگام قبل از دریافت وحی و بعد از دریافت وحی توجه نمیشود و به جای پیروی از شخصیت قبل از دریافت وحی از شخصیت بعد از دریافت وحی که رابطه ای شخصی بین خدا و پیامبرش بوده تبعیت میشود.