امروز : جمعه 28 اردیبهشت 1403
بعد از اینکه فهمیدیم میخواهیم چه خدایی را اثبات کنیم ؛ براهین را مورد بررسی قرار میدهیم . اجازه بدهید قبل از اینکه براهین کلاسیک مثل علیت و نظم وفطرت را مورد بررسی قرار دهیم ، برهانی را مورد بررسی قرار دهیم که اولین برهان برای اثبات وجود خدا بوده ودقت در آن بسیار میتواند جالب باشد:
برهان وجودی ونقد آن
برهان وجودی آنسلم یکی از اولین براهینیست که در باره اثبات وجود خدا بیان شده و به نظر من بسیاری از براهین دیگر هنوز هم به این برهان تکیه دارند. این برهان یک برهان کاملا عقلی میباشد.
در این برهان ابتدا خدا تعریف میشود و سپس بررسی میشود که اگر نباشد چه اتفاقی می آفتد و در طول این بررسی به این نتیجه میرسد که نبودنش از نظر منطقی محال است و باید وجود داشته باشد.
شرح برهان: خدا موجودی است که بزرگتر و کاملتر از ان نمیتوان تصور کرد. یعنی خدا از میز و زمین و انسان و امثال این چیزها و هر آنچه میتوانیم تصور کنیم کاملتر است. حال فرض میکنیم خدا وجود نداشته باشد. انوقت چه اتفاقی میآفتد؟ میز و انسان و امثال این چیزها از خدا کاملتر میشود چون وقتی خدا وجود ندارد و فقط در تصور باشد پس قطعا ناکاملتر از چیزیست که وجود دارد. در واقع در صورت وجود نداشتن خدا، اشیا و امثال آن از وجودی که کاملتر از آن نمیشود تصور کرد (خدا) کاملتر میشود. از آنجا که این مسئله از نظر عقلی غلط است پس خدا قطعا باید وجود داشته باشد.
نقد برهان: اگر با خواندن این برهان به این جمع بندی رسیده باشد که یکجای کار غلط است شما انسان اهل تفکری هستید و با تفکر چند دقیقه ای و شاید چند ساعته بتوانید بفهمید کجای این استدلال مشکل دارد.
بعضی لغتهایی که در استدلال به کار نرفته اند و و در واقع بدیهی بوده اند میتواند دلایل اشتباه بودن استدلال را مشخص کند. در جمله اول شرح برهان باید عبارت"در تصور "اضافه شود. یعنی خدا موجودی است که در تصور بزرگتر و کاملتر از آن نمیشود تصور کرد. این عبارت " در تصور " عبارت مهمی است و ما را از اشتباه دور میکند . حال که این عبارت آمد باید بدانیم که استدلال ما در دنیای تصور است نه در دنیای واقعی پس نمیشود یکباره به عالم واقعی رفت . انجا که بیان میشود فرض کنیم خدا وجود نداشته باشد در واقع بر عکس(خلف) مقدمه است و چون مقدمه یک امر تصوری میباشد پس عبارت صحیح اینست که بگوییم فرض کنیم خدا در تصور وجود ندارد. که در این صورت نمیتوان انرا به عالم واقع پیوند داد زیرا از اینکه خدا در تصور وجود ندارد نمیتوان به این جمع بندی رسید که در عالم واقع چه اتفاقی رخ میدهد. در واقع برهان صحیح این است: خدا در تصور موجودی است که بزرگتر و کاملتر از ان نمیتوان تصور کرد. یعنی خدا ی تصوری از میز و زمین و انسان و امثال این چیزها و هر آنچه میتوانیم تصور کنیم کاملتر است. حال فرض میکنیم خدا در تصور وجود نداشته باشد. انوقت چه اتفاقی میآفتد؟ تصور میز و انسان و امثال این چیزها از خدا کاملتر میشود چون وقتی خدا در تصور وجود ندارد پس قطعا ناکاملتر از چیزیست که میتوان تصور کرد.
دیدیم که صحیح شده این برهان فقط اثبات میکند که میتوان خدا را به عنران موجودی کامل تصور کرد! چیز که بدیهیست و نیاز به اثبات ندارد. حال که این تصور چقدر با وقعیت تطابق دارد از عهده این برهان خارج است. ما انسانها چیزهای مختلفی را میتوانیم تصور کنیم ولی اینکه آیا آن تصور ما درست است یا غلط ربط به واقعیت دارد وباید دید در عالم واقع چنین چیزی که ما اندیشه کرده ایم وجود دارد یانه ؛ به قول راسل "ماهیت اندیشه و ماهیت جهان خارج ازذهن وتفاوت بین آنها به نحوی است که هیچ نوع استنتاج معتبر از اندیشه ی یک نوع موجود معین به وجودی واقعی ممکن نیست".
حال ممکن است این سوال پیش بیاید که تصورات چگونه در ما ایجاد میشود ؛ پاسخ اینست که با مشاهده به پیرامون . با دیدن چیزهای مختلف است که مفاهیم ایجاد میشود .با مشاهده ی اطراف و موجودات پیرامونمان و دیدن تفاوت بین آنها کم کم مفهومی به نام کمال در ما شکل گرفته و این مقدمه ای شده برای رسیدن به این که آیا چیزی که کاملتر از آن وجود نداشته باشد وجود دارد یانه ؟ یعنی اندیشه وفکر، کاملا طبیعی و با مشاهده ی جهان پیرامونش به این سوال رسیده . حال برای جوابش باید به سراغ عالم واقع رفت وجواب را دریافت ؛ نه اینکه رو به مغالطه آورد.