امروز : جمعه 28 اردیبهشت 1403
{دوران دانشگاه}
اسم تو بغض سفر
روی برگ رفتی به باد
در خیال تو نشستم روی برگ
باران بارید بی صدا
با نوازش های باران
برگ رگبرگ میشود
میگشاید رازهای عشق را در خاطرم
با سوال بی جوابش
روی جلد عاشقی
میکشد تصویر تو دردانه ام
میگشاید بال پرواز ذهن ترانه
میگریزد روزهای بی ستاره
میآید خورشید خرامان خرامان
میگذارد نور را در شب،شتابان شاعرانه
حیف نیستی تو
اسم تو بغض سفر
حیف نیستی تو
یادتو یادسفر
هستی من سفر ،رفتن نیست
هستی من مرگ ،مردن نیست
هستی من نیستی دیگر
چای تو در قلب من
آهی به روی سینه نیست
هستی من سفر یعنی من
هستی من آه یعنی من
هستی من ،من را بردی
هستی من
من یعنی درد.
به چه غمگین است دنیای من
به چه غمگین است رویای من