امروز : یکشنبه 30 اردیبهشت 1403
نسیم بارانی شهر تردیدی است
که یقین شک را تقدیر میکند
یعنی طراوت نگاهت بین بودن و نبودن تازگی می افکند
و یقین مرگ را به بازی میگیرد
سَمِّ جلوی دستم را میگویم.
هم آغوش
گستاخی تنم را ببخش
وقتی برگ زردت به زمینم میریزد
و از نگاهت تنم مور مور میشود
من لیاقت پاییزت را ندارم
و های تو چه شیرینی ساده ای دارد.
دنیا سه قسمت است
بودن، نبودن و باران
همان رویا را میگویم
کاش همیشه در کمای باران بودم
و زندگی، باران بود
تنها باران.