امروز : جمعه 28 اردیبهشت 1403
براهین تخصی تر اثبات وجود خدا ،همین براهینی بود که مورد بررسی قرار گرفت ؛براهین دیگری نیز وجود دارند که بر مبنای علوم مختلف میباشد که جزء برهانهای عوامانه طبقه بندی شده اند و هیچ کدام از عهده ی آنچه میخواهند اثبات کنند بر نمی آیند . در اینجا براهین تخصصی مورد بررسی قرار گرفت آنهم با هدف تقویت تفکر و آموزش عملی تفکر انتقادی داشتن. مطمئنا کسی که در باره ی مطالب گفته شده فکر کرده باشد ؛دیگر هر برهان وهر مسئله ای را مورد موشکافی قرار خواهد داد و آنرا تحلیل خواهد کرد.
حال که براهین اثبات وجود خدا ،هیچ کدام از عهده ی اثبات صد در صد خدا بر نمی اید چه باید کرد؟ عده ای وقتی به اینجا میرسند ؛ میگویند :خدا مانند مقصد -مثلا مشهد - است ؛خرابی راه هایی که ما را به مقصد میرساند نشان نمیدهد که مقصد –مشهد- وجود ندارد.
خودتان دیگر میتوانید پی ببرید چقدر این مطلب غلط است . گوینده ی چنین مطلبی وجود خدا را بدیهی میگیرد ؛اما طبق چه دلیلی ؟ تمام دلایلها که هیچ کدام وجود خدا را به طور صد در صد اثبات نمیکرد .
در زمان حاضر دیگر کسی در غرب پیدا نمیشود که برای اثبات وجود خدا به براهینی که گفته شد ،تکیه داشته باشد. مسیر اثبات وجود خدا برای یک معتقد مسیحی یا یهودی تفاوت پیدا کرده و مسیری دیگر شده است . یک معتقد به خدا وقتی در مقابله با یک غیر معتقد قرار میگیرد میگوید : این احتمال وجود دارد که خدا باشد همین احتمال هم وجود دارد که خدا نباشد ؛اما اگر خدا وجود داشته باشد ؛ تویی که نسبت به خدا غیر معتقد هستی ،بیشتر ضرر خواهی کرد تا منی که اگر خدا وجود نداشته باشد ؛تنها در این دنیا ضرر کرده ام.
اما واقعیت این است که این راه هم راه جالبی نیست ؛به این علت که غیر معتقد میتواند جواب دهد که عدم اعتقاد من به خدا عدم اعتقاد من به عقل نیست ؛اگر کسی هم باشد که از من سوال و جواب کند من میتوانم از عهده ی آن بر آیم و برای همه ی کارهایم توجیه عقلانی داشته باشم ؛ در واقع غیر معتقد میگوید که به آنچه که فکر میکرده درست است عمل کرده و اگر خداوند موجود عادلی باشد تفاوتی ببن او و دیگران به صرف داشتن عقیده ای نخواهد گذاشت . چون با تمام وجود در طلب حقیقت بوده اما به این جمع بندی رسیده که خدا وجود ندارد.
پس این مسیر اثبات وجود خدا هم که تکیه بر نتایج یک عقیده بود ؛با شکست روبه رو شد . اما اجازه دهید با ریزبینی بیشتری به مسئله ی اثبات وجود خدا بپردازیم . در دین سه نو یقین ذکر شده است ؛ علم القین . عین الیقین و حق الیقین . عین الیقین یعنی یقین از راه مشاهده که یقینی صددر صدی میباشد به این معنا که مثلا سگی را مشاهده میکنید و همین دیدن یعنی چیزی وجود دارد حال ممکن است که توهم باشد یا اصلا با آن چیزی که ما میبینیم متفاوت باشد ولی بالاخره چیزی هست . حق الیقین یعنی شناخت ا ز روی عوارض و ویژگیهای آن ؛ یعنی حقیقت یک چیز را بشناسیم مثلا عسل حقیقتش شیرینی و مزه ی آن میباشد و علم الیقین یعنی یقین از راه استدلال کردن پس اگر اثبات وجود خدا ویقین نسبت به او از ما خواسته شده است ؛علم الیقین میباشد. رسیدن به خدا از طریق دو نوع یقین دیگر بسیار خاص است و بسیار هم شخصی است ؛ یعنی یک رابطه ی دو طرفه بین شخص و خدا که برای فرد دیگری هم قابل اثبات نیست .
همه ی انسانها نسبت به اینکه مثلا زمین به دور خورشید میگردد یقین دارند یا نسبت به وجود عناصر مختلف شیمیایی یا نسبت به اینکه عدد دو کوچکتر از سه است . اما این یقین آنها که از چه چیزهایی ناشی میشود ؟ آیا صرف اعتقاد به اینکه زمین به دور خورشید میگردد ، نشان میدهد که در واقعیت هم زمین به دور خورشید میگردد؟ زمانی را به یاد آورید که همه ی مردم یقین داشتند زمین ثابت است ؛ آیا این یقین آنها نشان میداد که زمین ثابت است؟
اگر با دقت نسبت به علم و عقل خود تامل کنیم در میابیم که در تمامی یقین های ما نکته ای است و آن اینست که هیچکدام از یقینهای ما صد در صد نمیتواند باشد. یقینهای ما متناسب با علم روزگار ما و آگاهیهای ماست که به مرور عوض میشود و هیچ گاه نمیتوان مطمئن بود همینی که هست باقی میماند. حتی همین نکته ی بدیهی گشتن زمین به دور خورشید ممکن است با پیشرفت علم و یافتن حقایقی در باره ی حواس انسانی تغییر کند. علم که اساسا پر است از فرضیات و در طول تاریخ بسیاری از فرضیات از بین رفته اند و فرضیاتی دیگر به جای آن نشسته اند ؛ ماهم که بیرون از تاریخ نیستیم.
اما در مسایل کاملا عقلانی هم همینطور میباشد. اجازه بدهید یک مثال بزنم تا مسئله را کاملا متوجه شویم: در عالم منطق دو نوع حکم وجود دارد ؛ حکم تحلیلی و حکم ترکیبی. احکام ترکیبی به واقعیتهای تجربی نیاز دارند اما احکام تحلیلی ،حقیقتشان درون ساخت منطقی خودشان است . مثلا این جمله که زمین به دور خورشید میچرخد یک حکم ترکیبی است و واقعیتهای تجربی نشان میدهد که درست است یا غلط . اما این جمله که تمامی مردان مجرد ازدواج نکرده اند یک حکم تحلیلی میباشد و به واقعیت تجربی ربطی ندارند بلکه حقیقتش یک حقیقت منطقی میباشد . اما همین مسئله ی به ظاهر بدیهی در حود سال 1930 توسط یک فیلسوف به نام ویلیام کواین به چالش کشیده شد. کواین ، احکام تحلیلی را به دو دسته تقسیم کرد : احکام منطقی واحکام به ظاهر تحلیلی. احکام منطقی مثل جمله ی :تمامی مردان ازدواج نکرده ازدواج نکرده اند . که منطقا درست است و احکام به ظاهر تحلیلی مثل تمامی مردان مجرد ،ازدواج نکرده اند. در واقع این جمله ی دوم مانند جمله ی اول نیست و بر خلاف آنچه که به نظر میرسید ؛ واقعیتش مثل احکام ترکیبی به واقعیتهای تجربی وابستگی دارد . به این علت که معنای مجرد ، معنایی است که به باور ما از کلمه ی مجرد بر میگردد و همین کلمه در طول زمان ممکن است معانی نوینی پیدا کند . پس جمله ی تمامی مردان مجرد ازدواج نکرده اند ،تنها در صورتی یک حکم تحلیلی میباشد که از کلمه ی مجرد معنای ازدواج نکردن را اراده کرده باشیم ولی در کلیت ،تفاوتی با حکم ترکیبی ندارد.
آنچه گفته شد ،تنها با عقل سرو کار داشت اما باز هم در طول زمان تغییر کرد چون عقل هم یک موجود کامل نیست و از آگاهیها تغذیه میکند . هیچ گاه نمیتوان مطمئن بود یک مسئله ی تمام عقلی ،کاملا درست است و در طول زمان تغییر نمیکند . مثلا حتی عبارت زوایای داخلی مثلث 180 در جه است ؛ با تغییر معانی مثلث و درجه و کاملتر شدن آنها ممکن است تغییر بکند.
تا به حال گفتیم هرمسئله ی یقینی میتواند صد در صد نباشد و در طول زمان با تغییر آگاهیها و علم ، تغییر کند و هیچگاه نمیتوان گفت به آخر علم رسیده ایم . اکنون باید اضافه کرد علاوه بر اینکه زمان درستی یا غلطی نظریه ها رانشان میدهد ؛ در یک زمان واحد هم ممکن است چند نظریه درباره ی موضوع واحدی وجود داشته باشد که آگاهیهای زمان هیچ کدام را قادر به رد کردن نباشد؛ ما با نظریه ها به دو نوع برخورد میکنیم : یا در اجزای خود نظریه ها به دنبال پارادوکس و اشتباه میگردیم و آنها را باطل میکنیم ؛مثل براهینی که علیه نظریه ی برهان وجودی آوردیم و نشان دادیم برهان وجودی طبق عقلانیتی که آنرا میفهمیم ،غلط است؛ ویا در برابر آن نظریه نظریه ی دیگری می آوریم . در اینجاست که ما نظریه قبلی را باطل نکرده ایم بلکه نشان داده ایم میتوان موضوع را تبینی دیگر نیز کرد که مثل تبین قبلی پارادوکسی ندارد. پس برای یک امر واحد در یک زمان واحد هم میتوان چند تبین ارائه داد که تمامی آنها مشکل منطقی نداشته باشند. مثلا علاوه بر نظریه ی تکامل داروین نظریات دیگری نیز درباره ی خلقت وجود دارد که گروهی از نظریه پردازان ،طرفدار آن میباشند.
گاهی هم تفاوت تبینها به منظرهای مختلفی که به آنها میپردازیم ؛مربوط میشود ؛ یک موضوع واحد را میتوان از دیدهای مختلف به آن پرداخت کرد مثلا مسئله ی پیامبری را میتوان هم از دید تاریخی و هم از دید فلسفی و هم از دید روانشناسی مورد بررسی قرار داد . مظمئنا دلیلی ندارد نتایج هر سه حوزه یکی باشد و نکته ی مهمتر اینست که با توجه به پیچیدگیهای هر حوزه و نظریات مختلف در هرحوزه و .. در هر حوزه نیز دلیلی نیست که تنها به یک نظریه برسیم و در هر حوزه نیز میتوان به نظریات مختلف رسید که مشکل منطقی و داخلی ندارند.
شاید با این صحبتها عده ای به این نتیجه رسیده باشند که ما داریم از عدم حقیقت و چندگانه بودن حقیقت صحبت میکنیم ؛ ولی چنین چیزی نیست . مسئله ی مهم این است که حقیقت با درک عقلانی از حقیقت متفاوت است و همه ی آنچه که گفته شد پیرامون درک عقلانی از حقیقت بود ؛ درک عقلانی از حقیقت اصولی دارد که خود عقل به آن رسیده است البته این اصول هم ممکن است در طول زمان تغییر کند و به اصولی دیگر تبدیل شود اما درک کنونی، این دو اصل بود که گفته شد ؛یعنی مطلق نبودن درک عقلانی – صد درصدی نبودن- و وجود نظریات بدون ایراد منطقی و علمی ،در یک زمان برای یک موضوع واحد.
با توجه به این دو اصل است که متوجه میشویم برای اثبات خدا نباید به دنبال اثبات صد درصدی وجود خدا به این عنوان که همه ی نظریات نشان میدهند خدا هست؛ بود. هیچ موضوعی صد درصدی نیست ؛اثبات وجود خدا هم همینطور .
اما اجازه بدهید به این مسئله که مجموعه ی نظریات درباره ی خدا آیا میتواند خدا را با تعریفی که از علم الیقین کردیم اثبات کند یا خیر و اگر میتواند ؛چه خدایی را میتواند؛ در مطلب بعدی مورد بررسی قرار دهیم.
متاسفانه عدم درک صحیح از یقین باعث به وجود آمدن مشکلاتی شده است .عده ای یقین را مساوی صد درصد میگیرند که من اسم آنرا تحجر میگذارم یعنی به عین الیقین و علم الیقین نرسیده اند اما دم از صد در صد میزنند . متاسفانه این نگرش به همه چیز هم رسوخ میکند و نگرش خود درباره ی دین هم صد در صد درست می انگارند و خودشان میشوند دینشان .