امروز : جمعه 28 اردیبهشت 1403
کسانی که دم از اثبات خدا میزنند ؛اثبات خدا را به معنای اثبات صد در صدی وجود خدا میدانند یعنی اینکه هیچ تبین و نظریه ای جواب نمیدهد به جز نظریه ای که به وجود خدا میرسد. اما با مشخص شدن دایره ی یقین متوجه شدیم که چنین چیزی اشتباه است و منظور از اثبات وجود خدا اثبات صد در صدی نیست چون چنین اثباتی در دایره ی یقین نیست(علم الیقین) و فراتر از آن است. در مواجه با یک نظریه و انتقاد به آن به دو صورت میتوان رفتار کرد یا آن نظریه اشکال داخلی دارد یعنی از مقدمه به نتایج نمیتوان رسید یا مقدمه ها غلط است که در این صورت کل آن تبین و نظریه را نمیتوان برای اثبات چیزی به کار برد ؛مثل نظریه ی برهان وجودی که به این شکل بود:
مقدمه اول : من اندیشه میکنم که موجودی سرمدی وجود دارد
مقدمه دوم: موجود سرمدی وجودی همیشگی است یعنی در همه ی زمانها وجود دارد
پس او وجود دارد.
آشکار است که این استنتاج غلط است چون مقدمه اول نه بر اساس یک واقعیت که بر اساس تصور بنا شده است.
و یا آن نظریه مشکل داخلی ندارد و ما در برابر آن نظریه نظریه ی دیگری می آوریم که در این صورت آن نظریه میتواند برای اثبات چیزی در دایره ی علم الیقین به کار رود. اکنون میخواهیم تمامی براهین اثبات وجود خدا را مورد بررسی مجدد قرار دهیم و ببینیم که نقدهای ما به آن براهین از چه نوعی بوده است و ببینیم چه خدایی قابلیت اثبات در دایره ی علم الیقین دارد.
برهان وجودی که دیدیم مشکل داخلی داشت پس نمیتواند به عنوان اثبات به کار رود.
برهان دوم که مورد بررسی قرار گرفت ؛برهان علیت بود آن برهان به سه قسم بیان شد که قسم اولش تکیه بر علیت بود . در این قسم یک مشکل داخلی بزرگ وجود دارد پیشفرض این برهان این است که هر چیزی علتی دارد و نتیجه ی یک برهان نباید پیشفرض آن را نقض کند که در اینجا نقض کرده.برای رفع این نقیصه میتوانیم فرض برهان را عوض کنیم وبگوییم : هر موجود ممکن الوجودی نیازمند علت است و تمامی علتها، ممکن الوجود میباشند پس باید علتی باشد که ممکن الوجود نباشد تا به دور دچار نشویم. اما بازهم در نتیجه گیری، مقدمه ی برهان را نقض کرده ایم چون به علتی رسیده ایم که ممکن الوجود نیست. پس بازهم مقدمه را عوض میکنیم و میگوییم: هر موجود ممکن الوجودی نیازمند علت است و بعضی علتها ممکن الوجودند. در این صورت ، این سوال پیش می آید که بقیه ی علتها از چه نوعی هستند ؛ شاید آنها ممکن الوجود نباشند اما در عین حال مطلق و کامل _یعنی واجب الوجود_ هم نباشند. میتوانیم باز هم مقدمه را عوض کنیم و بگوییم که موجودات یا ممکن الوجودند یا واجب الوجود(واجب الوجود ،به این معنا که به علت علیت ،وجود آن واجب است؛ نه واجب الوجود به معنایی که در برهان وجودی آوردیم) و واجب الوجود تنها موجودی است که کامل است. که در این صورت آنچه را که میخواستیم اثبات کنیم ؛ در مقدمه آورده ایم! البته یک طریقه ی منطقی دیگر نیز میتوان استدلال کرد وآن اینست که بگوییم: هر موجود ممکن الوجودی نیازمند علت است ؛ اگر همه ی علتها ممکن الوجود باشند سلسله ی علل تا بینهایت پیش میرود ؛سلسله ی علل نمیتواند تا بینهایت پیش برود ؛پس همه ی علتها ممکن الوجود نیستند. که این برهان هم نمیتواند اثبات کند تنها یک علت ، وجود دارد که ممکن الوجود نیست. پس این قسم نمیتواند به عنوان اثبات برای وجود خدا به کار رود.
قسم دوم این برهان تکیه بر وجوب بود به این معنا که اگر وجود ممکنی باشدپس باید واجب الوجودی هم وجود داشته باشد.به این شرح که: همه ی اشیای ممکن الوجود در برهه ای از زمان به وجود می ایند و در برهه ای دیگر نابود میشوند پس قایم به ذات نیستند و وجود مستقلی ندارند ؛ پس باید چیزی خارج از زمان وجود داشته باشد که ممکن الوجود نباشد و آنها به او وابسته باشند که آن واجب الوجود است. برای بررسی بیشتر این برهان باید دید منظور از عبارت وجود مستقلی ندارند ؛چیست. اگر منظور همان وابستگی به دیگر اشیا باشد که این قسم به همان قسم اول تبدیل میشود و همان ایرادها به آن وارد است . اما اگر منظور این باشد که به خاطر زمانبند بودن وجود مستقلی ندارند ؛ در این صورت است که میتوان پرسید آیا هر مو جودی زمانمند نباشد ،مطلق است؟ طبیعتا زمانمند نبودن و مطلق بودن ارتباط منطقی به هم ندارند و نیازی نیست که تنها یک موجود غیر زمانمند موجود باشد که آنهم مطلق باشد . پس این برهان هم از عهده ی آنچه که میخواهد بگوید بر نمی آید و مشکل داخلی دارد.
در قسم سوم که ضرورت علمی بودکه اثبات خدا از این راه تنها مفهومی را اثبات میکرد که فعلا برای اینکه از همه ی امور تبین مناسب داشته باشم ، ایجاد شده است و وجود آنرا اثبات نمیکرد. پس مشکل داخلی داشت و برای اثبات وجود خدا نمیتوانست به کار رود.
برهان بعدی که مورد بررسی قرار گرفت برهان نظم بود . در نقد دو قسم این برهان تبینهای دیگر از موضوع به کار برده شد و خود این دو برهان مشکل داخلی نداشتند و میتوانند تبینی از موضوع باشند . اما باید دقت کرد که هیچ کدام از این دو برهان میزان تدبیر مدبر را بیان نمیکنند و فقط نظریه ای در باب آفریننده ی هوشمند بیان میکنند که میزان هوش آن مشخص نیست.
در مورد برهان فطرت دو بحث مطرح بود یکی اینکه این میل به صورت استعداد در وجود انسان است و دیگر اینکه چون تمامی حسهای انسانی موضوع ومتعلق خود را دارند پس میل به خدا نیز موضوع ومتعلق خود را که خدا میباشد دارا است که مشکل داخلی این بود که برای همه ی امیال ما به جز یکی ، موضوع و متعلق مناسب وجود دارد ؛ این نکته را اثبات نمیکرد که برای آن یکی هم باید موضوع ومتعلق مناسب وجود داشته باشد؛مگر اینکه وجود خدا یی راکه در آفرینش ،غرایز ما را مطابق با عالم حقیقی آفریده باشد ؛ به عنوان پیش فرض مسلم گرفته باشیم.پس برهان فطرت نیز مشکل داخلی دارد و نمیتواند برای اثبات به کار رود.
برهان بعدی که مورد تحلیل قرار گرفت ؛برهان مبتنی بر تجربه ی دینی بود. این برهان مشکل داخلی نداشت و در نقد آن تبینهای دیگری از موضوع بیان شد.
براهین اخلاقی در شق اول فقط وجود آمر را بیان میکرد و دلیلی وجود نداشت که آمر یک موجود خیرخواه و مطلق باشد.در شق دوم باز مشکل درونی وجود نداشت و تبینی دیگر از موضوع انجام شد.و شق سوم نیز مقدمه های درستی نداشت و مشکل درونی داشت .
با بررسی مجدد براهین اثبات وجود خدا به این نتیجه میرسیم که براهین نظم ،برهان مبتنی بر تجربه ی دینی و براهین اخلاقی درشق دوم میتواند برای اثبات وجود خدا بکار رود. این براهین مشکل داخلی ندارد و در نقد آنها تبینهای دیگر به کار برده میشود . پس اعتقاد به خدا هم با توجه به این براهین در چارچوب علم ومنطق میباشد و میتواند تبینی از جهان باشد .اینکه کدام تبینها تبینهای دقیق تری هستند و منطقی تر میباشند _تبینهایی که به جای تبینهای توحیدی بکار برده میشود یا تبینهای توحیدی_بستگی به نگرش هر فرد و پیشفرضهای گسترده دارد. اما همین که تبینهای توحیدی در چارچوب منطق قابل کاربرد میباشد ؛نشان میدهد که صرف نظر کردن از انها با توجه به نتایجی که در بر داردکاری عقلانی نمیباشد .
اما اینکه کدام یک از نظریات همسطح ، عقلانیت بیشتری دارد و تبین منطقی دارد ؛ بعدا به آن خواهیم پرداخت.
دیدیم درباره ی یک موضوع میتوان نظریه های مختلف ارائه داد که مشکل داخلی ندارد . اما آیا برای اینکه متوجه شویم کدام نظریه منطقی تر است معیاری وجود دارد؟ یا همه ی نظریه ها در یک سطح میباشند؟
دیدگاهی که با توجه به آن به نظریات دینی حمله میشود و آنها را غیر منطقی میداند ؛ دیدگاه پوزیتیسم منطقی نام دارد . بر اساس این دیدگاه هر نظری را باید با از طریق تجربه ی حسی ازمود و در غیر این صورت سخنی بی معنا گفته ایم. پس نظریاتی که به اثبات وجود خدا میرسد چون از اساس با تجربه ی حسی قابل اثبات نیستند پس صحبتهای بی معنی هستند. از نظر پوزیتیسمهای منطقی تنها دو نوع گزاره را میتوان صادق یا کاذب شمرد و آن گزاره های تحلیلی مثل عبارت هر عزبی مجرد است که صدقشان را از معانی واژه های خود بر میگیرند و دیگری ،گزاره های تجربی است که با تجربه ی حسی میتوان صدق آنها را نشان داد؛ و دیگر گزاره ها بی معنا است. ولی همین عبارت پوزیتیستهای منطقی نه عبارتی تحلیلی است و نه تجربی ؛ بنابر این، پیشفرض آنها خود ،گزاره ای بی معناست. پس به نظر میرسد باید برای منطقی شمردن نظریه ای معیاردیگری داشت.
همین عبارت پوزیتیستهای منطقی را در نظر بگیرید؛ در چه صورت آن سخن که یک سخن عقلی است؛ باطل میشود ؟ چنینی به نظر میرسد نظریه ی آنها (اینکه تنها دو نوع گزاره را میتوان صادق یا کاذب شمرد) در صورتی ابطال میشود که نظریه ی دیگری بیان شود و آن نظریه از اساس با این نظریه متفاوت باشد ؛ به شکلی که کذب نظریه ی قبلی اثبات شود. ولی اگر بتوان هر دوی آنها را در آن واحد قبول کرد در آن صورت چه معیارهایی وجود دارد تا متوجه شویم کدام منطقی تر است؟
برای فهم این نکته بهتر است یک مثال علمی بزنیم: در سده های اولیه که علم شیمی تازه آغاز شده بود ؛هنوز عناصر، حتی اکسیژن کشف نشده بود و دانشمندان میخواستند بدانند که هنگام ترکیب مواد مختلف چه اتفاقی می افتد . یک مانع بزرگ در راه فهم واکنش های شیمیایی ،سوختن و احتراق همراه آنها بود که همین موضوع باعث شد ماده ای به نلام فلوژیستون نظریه پردازی شود که موادی که به راحتی میسوزند سرشار از آنها هستند. این موضوع وجود داشت تا زمانی که اکسیژن کشف شد و دیگر نیازی به وجود فلوژیستون نبود چون با وجود اکسیژن گرما به راحتی تبین میشد. باید دقت کرد که همانقدر که فلوژیستون با نظریه پردازی ایجاد شده است ؛کشف عناصر هم با نظریه پردازی بوده است. اکسیژن و دخالت آن در واکنشهای شیمیایی برای ما منطقی تر است چون بر پایه سیستم شیمی جدید ارائه شده است و همراه با سیستم کشف عناصر میباشد . اما فلوژیستن ماده ای است که مطابق با این عناصر و ویژگیهای آنها نیست.
به نظر میرسد اینکه چه نظریه ای منطقی تر است به عوامل بیشماری نیاز دارد و نمیشود به راحتی معیارهایی را ذکر کرد . با این وجود میتوان نظریات را مورد موشکافی قرار داد و با همدیگر مقایسه کرد و دید کدام به نظر منطقی تر میباشد . شاید هم نتوان برای یک نظریه به نسبت نظریه ی دیگر نقاط مثبت بیشتری قائل شد و هردو در یک سطح باشند. این موشکافی را در باره ی نظریات و جود اثبات خدا انجام میدهیم.
برهان وجودی و علیت که مشکل داخلی داشتند و نیازی به بررسی مجدد ندارد . در برهان نظم در قسم اول یعنی از جز به کل دو فرضیه ی بدون مشکل داخلی وجود دارد ؛یکی آفریننده ی هوشمند که البته میزان هوشمندیش مشخص نیست و دیگری ماده ی بیجانن و شرایط مناسب برای به وجود آمدن ساده ترین مکانیسمها. هر دو نظریه ذهنی میباشد ؛نه کسی هنوز درباره ی چگونگی ایجاد ساده ترین مکانیسمها از ماده ی بیجان نظریه ای داده است و و نه کسی آفریننده ی هوشمند را به طور یقینی ملاحظه کرده است. هردو فرضیه پردازی است ک چنین به نظر میرسد در یک سطح میباشد. قسم دوم نظریه نیز به نظر میرسد چنین باشد و هر دو فرضیه در یک سطح باشند.
در برهان های مبتنی بر تجربه دینی نیز دو فرضیه وجود دارد که یکی به وجود جهانی دیگر می آنجامد که تفسیرهای مختلفی از آن وجود دارد و دیگری دین را حاصل تنهایی انسان و تجربیات دینی را حالتی روانی میداند که مبتنی بر این اعتقادات است ؛ نه اینکه تجربیات دینی به وجود آورنده ی معتقدات دینی باشد.بازهم به نظر من دو نظریه از یک سطح برخوردارند و به راحتی نمیتوان وجود جهانی دیگر را نادیده گرفت.
در برهان اخلاقی شق دوم نیز به نظر میرسد تبین مبتنی بر شرایط اجتماعی انسانها و نیازهای ثابت آنها از نظریه وجو خدا برای وثاقت بخشی احکام اخلاقی ، عقلانی تر و تبین بهتری باشد.
با صحبتهایی که گفته شد ؛ نظریه ی وجود خدا و جهانی دیگر یک نظریه ی منطقی میباشد و خواستگاه عقلانی دارد و با توجه به نتایجش، به راحتی نمیتوان از آن گذز کرد.
اما اینکه خدا چه موجودی است و آیا تکالیف مشخصی بر عهده ی انسانها میگذارد یا خیر از این اثباتها بر نمی آید ؛ اما میشود با نگرش عقلانی خدا را مورد بررسی قرار داد و دید که اگر خدا موجود باشد چه نگرشی نسبت به خدا عقلانی تر است؛ این کاری است که در مطالب بعدی قرار است مورد بررسی قرار دهیم.