امروز : جمعه 28 اردیبهشت 1403
این برهان به سه قسم بیان شده که من ابتدا آن قسم را توضیح میدهم که بیشتر با آن آشنایی داریم
تکیه بر علت
با این برهان همگی آشنایی داریم ؛ این برهان می گوید هرچیزی علتی دارد و این زنجیره ی علت نمیتواند تا بینهایت ادامه پیدا کند پس باید موجودی باشد که قایم به ذات و مبدا و محافظ این جهان باشد تا این سلسله ی علتها تا بینهایت پیش نرود .به عنوان مثال یک درخت را در نظر بگیرید ؛ این درخت وجودش وایسته به بسیاری چیزهاست ؛ از جمله اکسیژن و موارد دیگر . هر کدام از آن علتها نیز علتهای دیگری دارند. برای اشنایی کامل با این برهان به نقل آن از کتاب اصول اعتقادات مصباح یزدی میپردازم:
{متن برهان
موجود بحسب فرض عقلى يا واجب الوجود است يا ممكن الوجود، و هيچ موجودى عقلا از اين دو فرض، خارج نيست. و نمىتوان همه موجودات را ممكن الوجود دانست، زيرا ممكن الوجود نياز به علت دارد و اگر همه علتها هم ممكن الوجود و به نوبه خود نيازمند به علت ديگرى باشند هيچگاه هيچ موجودى تحقق نخواهد يافت، به ديگر سخن: تسلسل علتها محال است، پس ناچار سلسله علتها به موجودى منتهى مىشود كه خودش معلول موجود ديگرى نباشد يعنى واجب الوجود باشد.
اين برهان، ساده ترين برهان فلسفى براى اثبات وجود خداست كه از چند مقدمه عقلى محض، تشكيل يافته و نيازى به هيچ مقدمه حسى و تجربى ندارد. ولى چون در اين برهان از مفاهيم و اصطلاحات فلسفى، استفاده شده مىبايست توضيحى پيرامون اين اصطلاحات و مقدماتى كه برهان مزبور از آنها تشكيل يافته است داده شود.
امكان و وجوب
هر قضيهاى هر قدر ساده باشد دست كم از دو مفهوم اساسى (موضوع و محمول) تشكيل مىيابد. مثلا در اين قضيه «خورشيد روشن است» كه دلالت بر ثبوت روشنى براى خورشيد دارد «خورشيد» موضوع قضيه، و «روشن» محمول آن مىباشد.
ثبوت محمول براى موضوع، از سه حال، خارج نيست: يا محال است مانند اينكه گفته شود: «عدد سه بزرگتر از عدد چهار است» يا ضرورت دارد مانند اين قضيه كه «عدد دو، نصف عدد چهار است» و يا نه محال است و نه ضرورت دارد مانند «خورشيدى بالاى سرِ ما قرار دارد».
طبق اصطلاح منطقى، در صورت اول، قضيه، داراى وصف «امتناع» و در صورت دوم، داراى وصف «ضرورت» يا «وجوب» و در صورت سوم داراى وصف «امكان» (بمعناى خاص) مىباشد.
اما نظر به اينكه در فلسفه، درباره «موجود» بحث مىشود و چيزى كه ممتنع و محال باشد هيچگاه وجود خارجى نمىيابد، از اينروى فلاسفه، موجود را بحسب فرض عقلى به واجب الوجود و ممكن الوجود، تقسيم كرده اند: واجب الوجود عبارتست از موجودى كه خودبخود وجود داشته باشد و نيازى به موجود ديگرى نداشته باشد و طبعاً چنين موجودى ازلى و ابدى خواهد بود زيرا معدوم بودن چيزى در يك زمان، نشانه اينست كه وجودش از خودش نيست و براى وجود يافتن، نياز به موجود ديگرى دارد كه سبب يا شرط تحقق آنست و با فقدان آن مفقود مىشود. و ممكن الوجود عبارتست از موجودى كه خودبخود وجود ندارد و تحقق يافتنش منوط به موجود ديگرى است.
اين تقسيم كه براساس فرض عقلى، انجام گرفته است بالضروره وجودِ ممتنع الوجود را نفى مىكند ولى دلالتى ندارد بر اينكه موجودات خارجى از كداميك از دو قسم (واجب الوجود و ممكن الوجود) هستند. و به ديگر سخن: صدق اين قضيه به سه صورت، تصور مىشود: يكى آنكه هر موجودى واجب الوجود باشد، دوم آنكه هر موجودى ممكن الوجود باشد، سوم آنكه بعضى از موجودات، واجب الوجود و بعضى ديگر ممكن الوجود باشند. بنابر فرض اول و سوم، وجود واجب الوجود، ثابت است پس بايد اين فرض را مورد بررسى قرار داد كه آيا ممكن است همه موجودات، ممكن الوجود باشند يا نه؟ و با ابطال اين فرض است كه وجود واجب الوجود بصورت قطعى و يقينى، ثابت مىگردد هر چند اثبات وحدت و ساير صفات او مىبايست با براهين ديگرى اثبات شود.
بنابراين، براى ابطال فرض دوم، بايد مقدمه ديگرى را به برهان مزبور، ضميمه كرد و آن اينست كه ممكن الوجود بودن همه موجودات محال است. ولى اين مقدمه، بديهى نيست و بهمين جهت درصدد اثبات و تبيين آن برآمدهاند به اين صورت: ممكن الوجود نياز به علت دارد، و تسلسل در علل، محال است. پس بايد سلسله علل به موجودى منتهى شود كه ممكن الوجود و محتاج به علت نباشد يعنى واجب الوجود باشد. و از اينجاست كه پاى مفاهيم فلسفى ديگرى به ميان مىآيد كه بايد توضيحى پيرامون آنها داده شود.
علت و معلول
اگر موجودى نيازمند به موجود ديگرى باشد و وجودش به نوعى توقف بر آن ديگرى داشته باشد به اصطلاح فلسفى، موجود نيازمند را «معلول» و آن ديگرى را «علت» مىنامند. ولى علت، ممكن است بى نياز مطلق نباشد بلكه خودش نيز نيازمند و معلول موجود ديگرى باشد. اما اگر علتى هيچگونه نياز و معلوليتى نداشت علت مطلق و بى نياز مطلق خواهد بود.
تا اينجا با اصطلاح فلسفى علت و معلول و تعريف آنها آشنا شديم، اكنون بايد به توضيح اين مقدمه بپردازيم كه «هر ممكن الوجودى نيازمند به علت است».
با توجه به اينكه ممكن الوجود خودبخود وجود ندارد ناچار وجودش منوط به تحقق موجود يا موجودات ديگرى خواهد بود زيرا اين قضيه، بديهى است كه هر محمولى كه براى موضوعى در نظر گرفته شود يا خودبخود (بالذات) ثابت است و يا در اثر امر ديگرى (بالغير) ثابت مىشود مثلا هر چيزى يا خودبخود روشن است و يا به واسطه چيز ديگرى (نور) روشن مى شود، و هر جسمى يا خودبخود چرب است و يا بوسيله چيز ديگرى (روغن) چرب مىشود و محال است كه چيزى نه خودش روشنى و چربى داشته باشد و نه بوسيله چيز ديگرى متّصف به اين صفات گردد و در عين حال، روشن يا چرب باشد!
پس ثبوت وجود هم براى يك موضوع يا بالذات است و يا بالغير، و هنگامى كه بالذات نبود ناچار بالغير خواهد بود، بنابراين، هر ممكن الوجودى كه خودبخود متّصف به وجود نمىشود بواسطه موجود ديگرى بوجود مىآيد و معلول آن خواهد بود. و اين همان اصل مسلم عقلى است كه: هر ممكن الوجودى نيازمند به علت است.
ولى بعضى گمان كردهاند كه مفاد اصل عليّت اينست كه «هر موجودى احتياج به علت دارد» و بر اين اساس، اشكال كردهاند كه بايد براى خدا هم علتى در نظر گرفت! غافل از اينكه موضوع اصل عليّت «موجود» بطور مطلق نيست بلكه موضوع آن «ممكن الوجود» و «معلول» است، و به ديگر سخن: هر موجود وابسته و نيازمندى محتاج به علت است نه هر موجودى.
محال بودن تسلسل علل
آخرين مقدمهاى كه در اين برهان بكار گرفته شده اينست كه سلسله علل بايد منتهى به موجودى شود كه خودش معلول نباشد، و به اصطلاح تسلسل علل تا بى نهايت، محال است. و بدين ترتيب، وجود واجب الوجود بعنوان نخستين علت كه خودبخود موجود است و نيازى به موجود ديگرى ندارد ثابت مىشود.
فلاسفه، براهين متعددى براى ابطال تسلسل، اقامه كردهاند ولى حقيقت اينست كه بطلان تسلسل در مورد علل، قريب به بداهت است و با اندك تأملى روشن مىشود. يعنى با توجه به اينكه وجود معلول، نيازمند به علت و مشروط به وجود آن است اگر فرض كنيم كه اين معلوليت و مشروطيت، عمومى باشد هيچگاه هيچ موجودى تحقق نخواهد يافت زيرا فرض مجموعهاى از موجودهاى وابسته بدون وجود موجود ديگرى كه طرف وابستگى آنها باشد معقول نيست.
فرض كنيد يك تيم دونده، جلو خط شروع ايستادهاند و آماده دويدن هستند ولى هركدام از ايشان تصميم گرفته است كه تا ديگرى ندود او هم شروع به دويدن نكند، اگر اين تصميم واقعاً عموميت داشته باشد هيچگاه هيچكدام از ايشان شروع به دويدن نخواهند كرد! همچنين اگر وجود هر موجودى مشروط به تحقق موجود ديگرى باشد هيچگاه هيچ موجودى تحقق نخواهد يافت. پس تحقق موجودات خارجى، نشانه اينست كه موجود بى نياز و بى شرطى وجود دارد.
تقرير برهان
اكنون با توجه به مقدمات ياد شده، بار ديگر به تقرير برهان مىپردازيم:
هر چيزى كه بتوان آنرا «موجود» دانست از دو حال، خارج نخواهد بود: يا وجودى براى آن، ضرورت دارد و خودبخود موجود، و به اصطلاح «واجب الوجود» است و يا وجودش ضرورت ندارد و مرهون موجود ديگرى است و به اصطلاح «ممكن الوجود» مىباشد. و بديهى است كه اگر تحقق چيزى محال باشد هرگز وجود نخواهد يافت و هيچگاه نمىتوان آن را موجود دانست. پس هر موجودى يا واجب الوجود است و يا ممكن الوجود.
با دقت در مفهوم «ممكن الوجود» روشن مىشود كه هر چيزى مصداق اين مفهوم باشد معلول و نيازمند به علت خواهد بود، زيرا اگر موجودى خودبخود وجود نداشته باشد ناچار بوسيله موجود ديگرى بوجود آمده است چنانكه هر وصفى كه بالذات نباشد ثبوت آن بالغير خواهد بود، و مفاد قانون عليّت هم همين است كه هر موجود وابسته و ممكن الوجودى نيازمند به علت است، نه اينكه هر موجودى نياز به علت دارد تا گفته شود: پس خدا هم احتياج به علت دارد، يا گفته شود: اعتقاد به خداى بى علت، نقض قانون عليّت است!
از سوى ديگر اگر هر موجودى ممكن الوجود و نيازمند به علت باشد هيچگاه موجودى تحقق نخواهد يافت، و چنين فرضى نظير آنست كه هر يك از افراد يك گروه، اقدام خود را مشروط به شروع ديگرى كند كه در اين صورت، هيچ اقدامى انجام نخواهد گرفت. پس وجود موجودات خارجى، دليل آنست كه واجب الوجودى موجود است.}
نقد برهان علیت
قبل از اینکه به نقد برهان علیت بپردازیم در گام اول باید تکلیف ممکن و واجب الوجود را مشخص کنیم. طبق تعریفی ذهنی ممکن الوجود موجوداتی هستند که برای وجود وابسته به غیر هستند و به همین دلیل میتوانند باشند یا نباشند و واجب الوجود موجوداتی که وابسته به غیر نیستند . در نگاه مصباح یزدی نابود شدن اجسام دلیلی برای ممکن الوجود بودن انها امده است .و چون به چیزهای دیگر وابستگی دارند نابود میشوند و اگر این وابستگی نبود نابود نمیشدند. بله اگر اصلِ وجود را وجود ظاهری بگیریم چنین چیزی درست است ولی چرا قایل به وجود ظاهری و وجود واقعی نباشیم؟ یعنی ممکن است این موجودات نابود نشوند و فقط تغییر صورت بدهند یعنی همه انها واجب الوجوداتی باشند که همیشه هستند و از حالتی به حالت دیگر تغییر میکنند. مسئله بعدی اینست که در اینجا نابود شدن به این علت رخ میدهد که موجود به چیزهای دیگری تکیه داشته که به علت از بین رفتن ان وسایل نابود میشود حال فرض کند موجود واجب الوجود باشد و به هیچ وسیله ای تکیه نداشته باشد در اینجا هم با نابود شدن خودش نابود میشود و خودش میتواند خودش را نابود کند . استاد جوادی املی در کتاب تبین براهین اثبات خدا معیار دیگری برای ممکن الوجود بودن عرضه میکند . ایشان میفرماید:"چیزی که نفس ماهیت و حقیقت آن به ذهن منتقل شود و ذهن میتواند به کنه ذات آن راه یابد بر فرض که حادث نبوده و جاودانه و قدیم باشد به دلیل آنکه گاه به وجود خارجی و گاه با حفظ حقیقت و ذات ماهوی خود به وجود ذهنی موجود میشود قابل تفکیک از واقعیت و هستی خارجی بوده و در حوزه ذات ماهوی ان هستی یا نیستی ماخوذ نیست و این مسئله نشان دهنده ان است که نسبت آن شی ماهوی به و وجود و عدم ، مساوی و در نتیجه ممکن است" مطالب گفته شده را برای درک بیشتر با یک مثال توضیح میدهم: درخت به عنوان یک واقعیت در بیرون قابل رویت است . حال کلیت این درخت یعنی مفهموم کلی از درخت با همان ذاتش را میتوان در ذهن تصور کرد . در اینجا واقعیت بیرونی و ذات دو مفهوم جدا از هم شده اند که ذات بدون وجود واقعیت بیرونی هم قابل تصور است. این ذات وقتی که از واقعیت جدا میشود و به ذهن مینشیند میبینیم که میتواند باشد یا نباشد یعنی ضرورتی برای بودن یا نبودن آن ذات وجود ندارد و ممکن است . ولی ذات یک موجود واجب الوجود مثل حقیقت را نمیتوان در ذهن تصور کرد زیرا ذات و واقعیت وجودی آن همیشه با هم میباشند و امکان جداسازی ان وجود ندارد که اگر امکان جدا سازی وجود داشته باشد ذات مانند همان ذات درخت جنبه ممکنی پیدا میکند و میتواند باشد یا نباشد. در یک کلام ذات ممکن نسبت مساوی با وجود و عدم دارد و به همین دلیل میتواند به ذهن ره یابد اما ذات واجب الوجود چون نسبت مساوی ندارد نمیتواند به ذهن راه یابد.
حال که مطلب را کامل فهمیدیم میتوان آنرا نقد کرد. سوال اساسی اینجاست که چه دلیلی وجود دارد که آنچه از مثلا درخت در ذهن ما نقش میبندد ذات آن باشد؟ شاید کسی مدعی باشد آنچه از درخت در ذهن نقش میبنند مفهومی کلیست که بواسطه دیدن درخت در ذهن ایجاد میشود و اگر حقیقت هم قابل دیدن بود در ذهن نقش میبست. تجسم یک چیز در ذهن نشان دهنده آن نیست که ذات آن مجسم شده است. همانطور که گفتم میتوان موجواتی واجب الوجود تجسم کرد که به اشکال مختلف در می ایند انوقت درخت فقط شکلی از یک واجب الوجود است . واجب الوجودی که ذاتش به تصویر در نمی آید.
حال بعد از این مقدمه میتوان به برهان علیت پرداخت. برهان علیت یک پیشفرض اساسی دارد و آن اینست که در جهان پیرامون ما اشیا به هم وابستگی علی دارند ( هر چیزی علتی دارد) ؛ ابتدا باید دید این حرف بر چه اساس زده میشود . آنچه که استدلال میکنیم یا بر اساس استقراست ؛ یعنی آنچه در عالم طبیعت دیده میشود یا بر اساس منطق ریاضی است در کتاب اصول عقاید مصباح یزدی همانطور که خواندیدید چنین استدلال شده است:
{با توجه به اينكه ممكن الوجود خودبخود وجود ندارد ناچار وجودش منوط به تحقق موجود يا موجودات ديگرى خواهد بود ]…]بنابراين، هر ممكن الوجودى كه خودبخود متّصف به وجود نمىشود بواسطه موجود ديگرى بوجود مىآيد و معلول آن خواهد بود. و اين همان اصل مسلم عقلى است كه: هر ممكن الوجودى نيازمند به علت است.}
در اینجا سعی شده است تا علیت به صورت استنتاجی ثابت شود .اما با توجه به انچه درباره ممکن و وجود گفته شد از این مسئله عقلی که هر ممکن الوجودی نیاز به علت دارد نمیتوان به این جمع بندی رسید که همه پدیده های عالم ممکن الوجودند پس نیاز به علت دارند.
. در باره ی علیت ،واقعیت اینست که مشاهده ی جهان مارا به این نتیجه رسانده است که هر چیزی علتی دارد واین یعنی استقرا ؛ و البته یک استقرای ناقص چون ما همه چیز در جهان را مورد بررسی قرار نداده ایم تا این نتیجه ی کلی را بگیریم ؛شاید همین فردا موجودی در کهکشانی پیدا شود که هیچ علتی نداشته باشد و وجودش وابسته به چیزی نباشد اما در عین حال ، ناقص هم باشد ؛ شاید هم پیدا شده ولی ما به دنبال علت برای آن میگردیم چون عادت ذهنیمان شده که هر چیزی علتی دارد. براهینی که بر اساس استقرای ناقص باشند هیچ کدام صد در صد نیستند واین برهان هم مانند همگی آنها است.
مسئله ی مهم بعدی اینست که همانطور که در بالا اشاره کردم، شاید دنبال علت برای مسایل گشتن عادت ذهنی ما شده است شاید ما درعالم به جایی برسیم که دیگر پرسیدن اینکه آن از کجا میآید بی ربط باشد مثلا این جهان وانرژی آن همیشه وجود داشته است وسوال از اینکه آنها چگونه ایجاد شده اند سوالی بی ربط است وفقط از عادت ذهنی ما که عادت کرده ایم برای هر چیز دنبال علت بگردیم ناشی بشود. این "دنبال علت گشتن" بسیار به علم و پیش بینی های ما از جهان کمک کرده است ؛ اما این مسئله به تنهایی اثبات نمیکند که همه چیز در عالم علتی دارد، یا اگر هم اثبات کند ، شاید این علت انرژی و حرکت باشد نه چیز دیگر؛شاید هم یک موجود ناقص.
به نظرمیرسد برهان علیت برای اینکه تبدیل به یک برهان صد در صد و کامل شود ، باید به صورت استنتاجی نه استقرایی ثابت بکند که:" تنها چیزی که علتی ندارد ، موجودی است قایم به ذات وکامل و موجود ناکامل باید علتی داشته باشد" که با توجه به نکته ی قبلی ، اثبات استنتاجی این موضوع چیزی نزدیک محال است .
حال اجازه بدهید که فعلا فرض اینکه هرچیزی علتی دارد ، را بپذیریم تا متوجه شویم که این برهان ایرادهای دیگری هم دارد.
در این برهان برای اینکه سلسله ی علتها تا ابد پیش نرود به موجودی قایم به ذات رسیدیم . حال یک سوال مهم مطرح میشود و آن اینست که این موجود قایم به ذات در همین جهان است یا در جهان دیگر؟
1-اگر در این جهان باشد ؛ خودش هم باید علتی داشته باشد چون پیشفرض این برهان این است که هر چیزی علتی دارد و نتیجه ی یک برهان نباید پیشفرض آن را نقض کند که در اینجا نقض کرده.برای رفع این نقیصه میتوانیم فرض برهان را عوض کنیم وبگوییم : هر موجود ممکن الوجودی –منظور از ممکن الوجود ، موجودی است که وجودش وابسته به چیزهای دیگر است ؛همانطور که در مثال درخت گفته شد.- نیازمند علت است و تمامی علتها، ممکن الوجود میباشند پس باید علتی باشد که ممکن الوجود نباشد تا به دور دچار نشویم. اما بازهم در نتیجه گیری، مقدمه ی برهان را نقض کرده ایم چون به علتی رسیده ایم که ممکن الوجود نیست. پس بازهم مقدمه را عوض میکنیم و میگوییم: هر موجود ممکن الوجودی نیازمند علت است و بعضی علتها ممکن الوجودند. در این صورت ، این سوال پیش می آید که بقیه ی علتها از چه نوعی هستند ؛ شاید آنها ممکن الوجود نباشند اما در عین حال مطلق و کامل هم نباشند. میتوانیم باز هم مقدمه را عوض کنیم و بگوییم که موجودات یا ممکن الوجودند یا واجب الوجودو واجب الوجود تنها موجودی است که کامل است. که در این صورت آنچه را که میخواستیم اثبات کنیم ؛ در مقدمه آورده ایم! یک طریقه ی منطقی دیگر اینستکه قیدی بگزاریم تا مشکل را برطرف کنیم: هر موجود ممکن نیازمند علت است و تمامی علتها، ممکن الوجود میباشند مگر اینکه توسط استدلال ثابت شوند که ممکن الوجود نیستند. با توجه به اینکه اگر همه علتها ممکن باشند دور پیش می اید پس باید علت العلل واجب الوجودی باشد.اینجا ظاهرا مشکلی نیست ولی در واقع آنچه در نتیجه آورده ایم نتیجه منطقی استدلال نیست. نتیجه منطقی اینست که بگوییم: هر موجود ممکن الوجودی نیازمند علت است ؛ اگر همه ی علتها ممکن الوجود باشند سلسله ی علل تا بینهایت پیش میرود ؛سلسله ی علل نمیتواند تا بینهایت پیش برود ؛پس همه ی علتها ممکن الوجود نیستند. دو عبارت خط کشیده شده با هم متفاوت هستند در عبارت اول چنین بیان میشود که گویا فقط یک واجب الوجود وجود دارد اما در عبارت دوم میپذیریم که واجب الوجودها میتواند متفاوت و ناکامل باشند. در واقع دلیلی وجود ندارد که واجب الوجود بر اساس تعریفی که ارائه شده فقط یکی باشد و ان یکی هم کامل .
2-اگر در این جهان نباشد با وجودیکه دیگر نیازی نیست خودش علتی داشته باشد ؛ اما بازهم مشکلی پیش می آید که من نام آنرا "مشکل غیر قابل تصور بودن" می گذارم. برای توضیح این مشکل ناچارا باید مقدمه ای بگویم وآن در مورد آگاهیهای انسانی است ، مکتب فکری تجربه گرایی قایل به این است که آگاهیهای ما بر اساس تجاربمان از زندگی به وجود آمده است ؛ ما چیزهای مختلف در این جهان را دیده ایم وبا توجه به این چیزها بوده که ریاضیات ما و تفکر منطقی ما بوجود آمده است ؛ یعنی منطق و فکر ما منطقی این جهانی است و اگر در جهان دیگری بودیم که طور دیگر بود ،کلا فکر و منطق دیگری داشتیم.
بعدها کانت ، موشکافی دقیقی کرد واین نکته را مطرح ساخت که درست است ما همه چیز را مشاهده میکنیم اما این همه چیز وقتی وارد ذهن ما میشود ، ذهن آنها را در ساختار خودش نظم میبخشد که یکی از آن ساختارها زمان و مکان میباشد ؛ و این یعنی ذهن، چیزی از خودش دارد . بعدها این نکته مشخص شد که ساختار ذهن هم در طول زمان و با توجه به این جهان بوجود آمده است و اگر ما در جهان دیگری بودیم ساختار ذهنی متفاوتی داشتیم.
از این مقدمه ، میخواهم به مفهوم " غیر قابل تصور " برسم . جهان دیگر ، جهانی دیگر است و اصلا برای ما غیر قابل تصور است ؛ فوانین وقواعد منطقی ما ،در این جهان کاربرد دارد ودر جهان دیگر هیچ کاربردی ندارد ،چون هیچ شناختی از آن نداریم.
با این توضیح ، همین که کار را به جهان دیگر کشاندیم ، یعنی هر اتفاقی که ما اصلا تصوری از آن نداریم ، ممکن است در آنجا رخ دهد پس فرض موجودی قایم به ذات در جهانی دیگر ، فرضی است مانند هزاران فرضی که به تصور در می آید و هزاران فرضی که به تصور در نمی آید ؛ و نمیتوان گفت کدام منطقی تر است.
یک توضیح کوچک و البته بسیار مهم هم بدهم وآن در باره ی مفهوم " غیر قابل تصور "است . شاید به نظر شما اینکه همین فردا موجودات فضایی این جهان را اداره کنند یا مثلا ذات خداوند ، مفاهیمی غیر قابل تصور باشند ؛ ولی در هر دو مورد دقت کنید که میتوانید آنها را تصور کنید ؛ مورد اول را ذهنی میتوانید تصور کنید و در باره ی مورد دوم ، مفاهیم ذات و خدا برای شما قابل تصورند ؛ اما مفهوم "غیر قابل تصور" که درباره ی آن سخن گفتیم ، در این حد هم ممکن است قابل تصور نباشد ؛ یعنی ذهن ما در مورد آن صفر است.
توضیح دیگر اینکه با کمک عقل به مفهوم "غیر قابل تصور" رسیدیم واین مفهوم یک مفهوم عقلانی است و تعطیل کردن عقل نیست.
برهان وجوب وامکان دو شکل دیگر نیز ارائه شده است :
تکیه بر وجوب
اگر وجود ممکنی باشدپس باید واجب الوجودی هم وجود داشته باشد ؛به شرح ذیل:در این برهان تکیه بر زمان است :همه ی اشیا در برهه ای از زمان به وجود می ایند و در برهه ای دیگر نابود میشوند پس قایم به ذات نیستند و وجود مستقلی ندارند ؛ پس باید چیزی خارج از زمان وجود داشته باشد که ممکن الوجود نباشد و اشیاء ممکن الوجود را خلق کرده باشدو آنها به او وابسته باشند که آن واجب الوجود است.
درباره ی نقد این شق از برهان ، ضمن اینکه آنچه در باره ی مفهوم غیر قابل تصور گفتیم ؛ در اینجا هم میتوان به عنوان نقد به کار برد؛ یعنی بگوییم شاید آن خالق ،در جهانی دیگر باشد و در جهانی دیگر، مفهوم "غیر قابل تصور" وجود دارد؛نقد دیگری هم میشود بیان کرد وآن از مفهوم ممکن الوجود نشاءت میگیرد.
آیا اینکه اشیا در برهه ای از زمان ایجاد میشوند، نشانه ی تکیه ی آن به وجودی دیگر و عدم استقلال آنها است ؟ شاید اشیا ،خودشان ،خودشان را ،درساختارهای کلی این جهان که همیشه حضور داشته اند، ایجاد میکنندیعنی با توجه به ساختار کلی جهان ،اشیا که قایم به ذاتند ، خودشان خودشان را به وجود می آورند؛ و نیاز به چیزی ندارند که به آن تکیه کنند.ضمن اینکه نابود شدن این موجودات به این معنی نیست که کلا نابود میشوند ، بلکه تغییر ماهیت میدهند .یا حتی میتوان فرض کرد که خودشان خودشان ر نابود میکنند
مثلا فرض کنید با توجه به ساختار کلی جهان که حرکت هم جز آن است شرایطی برای ایجاد زمین بوجود آمده است ؛ این شرایط ، از ساختارهای کلی جهان اخذ شده اند ؛ حال ، زمین ، خود ، خود را ایجاد میکند وتوسط چیزی دیگر به وجود نمی آید.
ضمنا یاد آوری میشود که در مورد وجوب منطقی وجود واجب الوجود در برهان وجودی بحث شد و دیدیم که چنین ضرورت منطقی وجود ندارد.
برای اشنایی بیشتر با این قسم از برهان نوشته ای را که در وبلاگ hooallahahad.mihanblog.com خوانده ام برایتان می آورم این نوشته در عین شباهت با انچه مصباح یزدی بیان کرده تفاوتهایی نیز دارد و ان اینست که در اینجا بدون اینکه نیازی به علیت باشد در پی اثبت مسئله هستند تفاوت بعدی اینست که در برهان قبلی اینکه علت موجودات خودشان ممکن هستند پذیرفته میشد اما در این برهان ممکن نمیتواند علت چیزی باشد و همه علتها باید از واجب بیاید. ضمن اینکه این نوشته ساده شده برهان استاد جوادی املی میباشد.:
(واجب یا واجب الوجود: به موجودی میگن که وجود داشتن براش ضرورت داره و فرض عدمش یا فرض موجود نبودنش محاله. معنای واجب الوجود یعنی وجودی که نشود نبودنش را تصور کرد.
ممکن یا ممکن الوجود : به وجودی میگن که فرض وجود داشتنش محال نیست فرض عدم داشتنش هم محال نیست . یعنی در ذهن هم میشود وجود ان چیز را تصور کرد هم عدم ان چیز را . مثلا مفهوم و ماهیت انسان رو که تصور بفرمایید ، میبینید که ذهن هم میتونه نبودن و وجود نداشتن انسان رو تصور کنه . هم میتونه بودن و وجود داشتن انسان رو تصور کنه .
ممتنع یا ممتنع الوجود : به چیزی میگن ممتنع الوجود که فرض وجود داشتن یا موجود بودنش محال باشه . مثلا فرض قرار گرفتن یک فیل در یک فنجان انهم به صورتی که فیل کوچک شود و نه فنجان ، محال است . یا مثلا اجتماع نقیضین محال است . یعنی دو چیز نقیض با هم جمع شوند ،این امر ممتنع است و محال .
حالا یه جمع بندی کنیم : به چیزی که وجود ، برایش ضرورت دارد میگویند واجب .به چیزی که نه وجود برایش ضرورت دارد نه عدم ، میگویند ممکن . به چیزی که عدم براش ضرورت داره میگویند ممتنع .
تمام موجوداتی که در عالم هستند ، (به جز خداوند) ذاتا ممکن الوجودند.شما میگویید انسان . انسان ممکن الوجود بالذات است . چون شما گاهی میتوانید وجودش را تصور کنید و گاهی عدمش را . در مورد زمین نیز همینطور . در مورد عالم هم همینطور است . شما همه عالم را میتوانید تصور کنید که یک روزی نبوده و عمری برای ان تخمین میزنید. از سوی دیگر میبینید که این عالم یک روزی از بین میرود و نابود میشود .
نکته بسیار مهم: واجب الوجود بالذات (اگر بتوانیم چنین موجودی را اثبات کنیم) ، ذاتش اقتضای وجود دارد و عدم را نمیپذیرد. چون اگر عدم را بپذیرد اجتماع نقیضین پیش میاید و محال است . چیزی که ذاتش اقتضای وجود دارد ، چگونه عدم را قبول کند؟
ممکن الوجود بالذات ، ذاتش نه اقتضای وجود دارد نه اقتضای عدم . لذا هم وجود را میپذیرد و هم عدم را . گاهی موجود است و گاهی معدوم است.
ممتنع الوجود بالذات ، ذاتش اقضای عدم دارد و اصلا نمیتواند وجود رابپذیرد.
اما نکته بسیار مهمی که در صدد بیان ان هستیم این است که ممکن الوجود هایی که موجود میشوند ، یعنی اقتضای وجود پیدا کرده اند وموجود شده اند. چیزی که ذاتش نه اقتضای وجود دارد و نه اقتضای عدم ،چگونه میشود که یک کفه ترازو بر ان ترجیح پیدا میکند؟؟؟؟؟ یعنی ممکن الوجود بالذاتی که الان موجود است ، دیگر اقتضای وجود پیدا کرده است .این اقتضای وجود را از پیش خود و از ناحیه ذات خود که نیاورده است .بلکه باید از جای دیگر اورده باشد . تمام ممکن الوجودهایی که موجود شده اند ، در حقیقت واجب بالغیر هستند. چون تا چیزی وجوب پیدا نکند موجود نمیشود. لذا این وجوب را که از ناحیه غیر اورده اند و در حقیقت ،ذاتهایی که ممکن الوجود هستند ، چگونه واجب بالغیر شده اند؟؟؟؟؟ ایا وجود خود را از ممکن الوجود دیگری گرفته اند؟؟؟؟؟ پاسخ منفی است .چون ممکن الوجود دیگر خودش نه اقضای وجود دارد و نه اقتضای عدم .چیزی که خودش نه اقتضای وجود دارد و نه اقتضای عدم دارد ، چگونه میتواند که باعث اقتضای وجود یک چیز دیگر بشود؟؟؟؟ پس این محال است که ممکن الوجودی ، وجودش را از ناحیه یک ممکن الوجود دیگر بگیرد . از ممتنع الوجود هم که نمیتواند اقتضای وجود کسب کند. چون چیزی که ممتنع الوجود است ، خودش وجود ندارد و محال است که وجود پیدا کند .
در اینجاست که عقل سر تسلیم فرود میاورد که اری حتما باید واجب الوجودی باشد ، تا ممکنات ، وجود خود را از ان دریافت کنند .
به نظرم بحث یه کم طولانی شد . اگر تا به اینجای مطلب رو خیلی خوب و به دقت فهمیده باشید ، در میابید که اصلا تصور وجود نداشتن واجب تعالی محال است . و وجود داشتنش واجب و ضروری است .
حالا به بیان خلاصه برای جمع بندی مطلب ، برهان را برای شما خلاصه کنم.ممکن الوجوداتی که موجود شده اند ، حتما باید وجودشان را از غیر گرفته باشند و از ناحیه یک موجود دیگری ، وجود خود را کسب کرده باشند( چون ذات انها نه اقتضای وجود دارد نه اقتضای عدم و اگر موجود شده اند به این معنی است که اقتضای وجود پیدا کرده اند. حالا که اقتضای وجود پیدا کرده اند ، به نا چار باید وجودشان را از جای دیگر اورده باشند) . از ناحیه ممکن الوجود دیگری که نمیتوانند اقتضای وجود دریافت کرده باشند. چون ممکن الوجود دیگر نمیتواند به خودش اقتضای وجود بدهد چه رسد به دیگری . از ناحیه ممتنع الوجود هم که نمیتواند اقتضای وجود دریافت کرده باشد. به نا چار راهی نیست که بگوییم اگر در عالم ممکناتی هستند و وجود دارند ، راهی نیست جز اینکه این ممکنات وجود خود را از واجب الوجود دریافت کرده باشند.
ما در حقیقت در اینجا اصلا برهان نیاوردیم. بلکه خود ذات ممکنات را بررسی کردیم و دیدیم که نمیشود که این ممکنات در عالم باشند و واجب تعالی نباشد.)
نکته مهم اینست که در این بحث وجود چیزی خارج از بدن مادی فرض شده اسست. در واقع ذات به عنوان وجود فرض گردیده که در بخش قبلی نگاه استاد جوادی آملی به ممکن و نقد آن بیان شد. استدلال این است که وجود را نمیتوان از ناحیه ممکن الوجود به دست آورد و باید واجب الوجود انرا افاضه کند. مسئله اول این است که اصلا میتوانیم قایل به وجود خارج از ماده و در واقع قایل به ذات نباشیم که در این صورت کل استدلال فرو میریزد. مسئله بعدی اینست که همانطور که خواندید قائلین به این برهان، این جهان و هر چه در آن هست را چیزهایی میدانند که میتوانستند موجود نباشند ؛یعنی باید شرایطی به و جود آید که آنها به وجود بیاینند و بنابر این آنها را ممکن الوجود نامیده اندو چون اینها میتوانستند باشند یا نباشند واین بودن را از ذات خود نیاورده اند پس باید واجب الوجودی باشد که آنها این بودن را از ناحیه ی او آورده باشند. در حالیکه مشکل اصلی در پیشفرض آنها میباشد؛آیا واقعا همه چیز این جهان میتوانسته باشد یا نباشد؟ این حرف استنتاجی است یا استقرائی؟ طبیعی است که استقرایی میباشد و یک استقرای ناقص پس نمیتواند استدلال محکمی باشد. ضمن اینکه همان بحث تفاوت وجودها و تبدیل وجود نه نابودی و پیدایش را میتوان در اینجا هم بکار برد. در واقع اگر میتوان بین وجود و مادیات جدایی قایل شد پس میتوان قایل به ذاتیاتی بود که همیشگی هستند و واجب الوجود و هر موقع بخواهند تجسم مادی خود را نشان دهند. مسئله ای که این برهان را با مشکل اساسی مواجه میکند این است که از نیاز به وجود داشتن برای موجود بودن چیزی نمیتوان به این نتیجه رسید که تما باید وجود دهنده ای موجود باشد. مثلا یکی از اشکال قابل تصور دیگر اینست که ظرف جهان که موجودات در ان بنابه شرایط و ساختارهای حاکم بر جهان موجود میشوند وجود است و چون این ظرف وجود است پس نیاز به وجود دهنده دیگری خارج از این ظرف نخواهد بود.
تکیه بر ضرورت علمی
در این شق از برهان سخن از ضرورت علمی است . گفته میشود که ما در مطالعه ی طبیعت به دنبال قوانین هستیم ، اما عامترین قوانین هم عقلا رضایت بخش نیستند چون فقط توضیح میدهند که امور چگونه رخ میدهند و خودشان نیاز به تو ضیح بیشتر دارند که خودشان چطور ایجاد شده اند ؛ پس اگر بخواهیم از نظر عقلی قانع شویم چاره ای نیست که بکوییم همه ی آن قوانین عام از یک ذات کاملا عقلانی الاهی(واجب الوجود) سرچشمه میگیرد.
در نقد این برهان باید گفت ، بسیاری از مفاهیم علمی بوده اند که ایجاد شده اند و مثل حقیقت به کار برده میشدند اما فقط ساخته ی ذهن بوده اند و وجود خارجی نداشتند خیلی از آن مفاهیم الان هم به کار برده میشود مثل آنتالپی و بسیاری دیگر به کار برده نمیشوند چون علم در برهه ای از زمان به این نتیجه رسیده بود که ناچارا باید چنین مفهومی وجود داشته یاشد ولی بعدها با مطالعه ی بیشتر معلوم گردید نیازی به آن مفهوم نبوده است. اثبات خدا از این راه تنها مفهومی را اثبات میکند که فعلا برای اینکه از همه ی امور تبین مناسب داشته باشم ، ایجاد شده است و وجود آنرا اثبات نمیکند . شاید مثل بسیاری از مفهوم ها با مطالعه ی بیشتر ، دیگر نیازی به آن نباشد؛ ضمن اینکه اصلا شاید ، نوع این تبین که برای هر چیزی دنبال علت باشیم ؛ اشتباه باشد وباید بعضی چیزها را به عنوان ساختار حاکم بر جهان پذیرفت.
در هر صورت برهان علیت در هر سه شکل ارایه شده ی آن برهانی نیست که صد در صد وجود خدا اثبات کند .یک توضیح کوچک هم بدهم که در بحثها از مفهومی به نام "ساختار کلی جهان " هم استفاده شد که همه ی چیزهایی را شامل میشود که در سلسله ی علل برای آن علتهای واقعی دیگری نیافته اند ویک مفهوم پویا است که با پیشرفت علم به روز میشود؛ نه یک مفهوم ذهنی.