امروز : جمعه 28 اردیبهشت 1403
{شاید دانشگاه شاید هم قبل دانشگاه}
یه روزی ساحل دل بودی مث باد تنها
گل پرعاطفه ی عشق تو شهر غمها
یه روزی بزرگترین خاطره ی من بودی
تا که گفتی بگم آره ولی کور خوندی
من نگفتم باشه و تو رفتی
ریشه ی عاطفه هاتو کندی
من نگفتم باشه و سهم من
گریه و زاری شد و دل تنگی
بعد تو دیگه یه خستم به همه میگم باشه
نه دیگه تو ذهن من نیست به همه میگم باشه
بعد تو دیگه اسیرم به همه میگم باشه
خو گرفتم با سرشتم به همه میگم باشه.
چند روزی با یکی بودم روز بعد با یکی دیگه
گاهی وقتا تو یه آنی همسفر با چندتا دیگه
دیگه عشقو نمیفهمم با کیم؟ با هر کی باشم
دیگه فرقیم نداره با تو باشم یا نباشم
مث یه شیشه ی سس که همدم همه غذاهاست
گاهی وقتا رو فلافل گاهی وقتام روی پیتزاست
مث اونی که اصولا حق انتخاب نداره
سرنوشت براش میبافه با کی باشه یا نباشه
بعد تو دیگه یه خستم به همه میگم باشه
نه دیگه تو ذهن من نیست به همه میگم باشه
بعد تو دیگه اسیرم به همه میگم باشه
خو گرفتم با سرشتم به همه میگم باشه
{دوران حوزه}
ترکیده تر از خورشید
بارانی تر از ابرا
آفاق رها گشته
در دلکده ی رویا
باتو شب دیوونه
تردیدیه امروزه
باتو نتوان بودن
در بازی هر روزه
معشوق رهاییده
از آتش نفس دل
تصویر رقم خورده
در لحظه ی اوج گل
خط خورده ی ننگ من
در بازی محکومیم
بنوشته شده بازم
در گریه ی مبعوثیم
باتو شب دیوونه
تردیدیه امروزه
باتو نتوان بودن
در بازی هر روزه
هم پرسه ی تنهایی
مرهم به دل زخمی
احساس رهاییدن
در صفحه ی هر اخمی
تنپوش غزل آور
بارانی نوباور
در ناله ی تنهاییم
تنهایی نو آور.
دوباره ودوباره دل شکسته
همیشه لحظه ها به گل نشسته
دوباره بی بهونه پا میزاره
به شهر غم خاطره های خسته
زندگیمو همیشه در تب وتاب
آشتی من با خودمم محاله
یه ساعتی با دلخوشی پریدن
فقط برای روح من گمانه
تو رو خدا یه لحظه پیشم بیا
شب نگام میچکه باز دوباره
هر چی امید باتو بودنه باز
میشه فقط یه تیکه از زمانه
برای نام عاشقی یه شهوت
یه بی دلی کافیه تا حروم شه
این همه گریه های عاشقونه
فدای ضجه های ناتموم شه
تو رو خدا یه لحظه پیشم بیا
بذر گناه تو عمق دل بشینه
حقارت این تن خاکی شر
شمیم قلب ترمو میگیره
{اواخر دوران دانشگاه}
سی ام مهر واسه تو
دیدی چه روزی شد عزیز
بیست مرداد واسه ی من
تو دریغ نکن عزیز
تو کجا موندی عزیزم تو کجا موندی عزیز
روز میلادمنه بایدتوخونه بمونم
چشامو ببندمو ترانه هامو بخونم
سر بزارم توی رویا
پیش بارون بشینم
ناگهان بیدار بشم تنها بمونم بمیرم
من کسیو ندارم به غبر تو توام که نیستی
تو کجا موندی عزیز دوست دارم تو ام که نیستی
میدونم که تومیای
منتظر تو میمونم
ساعت آخرم بیای
تو رو عزیزم میدونم
همیشه کیک تولد سهم سطل آشغاله
ولی ایندفعه تو هستی
دل من تو رو داره
تو کجا موندی عزیزم تو کجا موندی عزیز...
وقت خوابه مرگ من سر میرسه بدون تو
دیگه قهرم با خدا باهمه کس حتی باتو
زلفاتو تکون بده
تا بشه بارون بیاد
تا بشه ترانه ای
دوون دوون دنیا بیاد
شایدم گل بکنن
گلای مرده همیشه
وقتی که زلفای تو
به آسمون شب بیاد
زلفاتو تکون بدی
شراب شراب ستاره ها
می ریزن از آسمون
تو قاب خالی صدا
زلفاتو تکون بده
وقت بهانه کشتنه
مشکی زلفای تو
قمار عشقو بردنه
وقتشه انگره مینو
تا ابد عدم بشه
اهریمن داد بزنه
دیگه بسه عاصی بشه
زلفای قشنگ تو
آبی رو آتیش بگیره
دل من سایه بشه
باتو بشه بدبمیره
{برای دوران دانشگاه}
دستای سرما زده
تب بی دلی دل
لب تن گلی شده
سینه ی اسیر شن
نکنه بازم نیای
غمو تن پوش بکنی
توی قلب تنگ من
آتیشو نوش بکنی
نکنه تا امشبم
خونگی ناله بشه
عطش رعد تنی
با یه تیغ چاره بشه
چشای منتظرو
پاهای خسته شده
دلک بهونه گیر
نرگش بسته شده
دیگه دین مرده شدم
دلو باروت میکنم
به دلم باشه یه شب
تو رو نابود میکنم
خودمم می میرمو
پر بی وزنی میشم
مرگ انتحاریو
یه عالم معنی میشم
توکه سر نکردی بامن
امروزو فردا میکردی
تو جهنم با دلم باش
اگه راسته که تو مردی
{احتمالا دوران بعد دانشگاه وحوزه}
تونگاه پر ز خشم انداختی
یه نگاه ستارگی طلافی کن
تا به میلاد دوباره برسم
همه شب ترانمو دریایی کن
من اسیر دردم وخونه به دوش
این دل دیوونه طاقت نداره
من اسیر آرزوهای بزرگ
ولی احساسی باهام نمیباره
به صدا قسم اگه مرهم نشی
این درون پر ز راز رو نمیشه
روح غم گرفته تار وبی صدا
هی میخواد زود بره ومرگ برسه
به قلم قسم که آتش درون
میون فاصلمون سد میسازه
ولی باز وقتی که تنها میمونه
واسه تو به نام تو رنگ میبازه
تونگاه پر زخشم انداختی
این دل دیوونه روسنگ ساختی
تو همیشه بادلم بد بودی
شایدم آشتی وسرد بودی
توبتاب بتاب ودل هدیه بده
پاکی قلب منو نسیه نده
باطنم پیش کش چشای تو
چربی گیسام گل نگاهتو
لباس غربی من فدای تو
نگاه شرقی دل به راه تو
{برای دوران دانشگاه}
یه پسر ساکت خوب
ولی توشیطون قشنگ
برام شدی یه ناجیو
میپای منو مثل پلنگ
این پسرای ساکتو
روی هوا هم میزنن
چه برسه توی زحل
که هرکی خوبه میبرن
اینجا زمین ننیست که همه
محتاج سر صدا باشن
اگه یکی ساکت باشه
از پیش اون سریع پاشن.
میگی تو با این دل آس
هزارتا خاطرخواه داری
نمیدونی بود تو زمین
توگریه هام فقط زاری
تو شهر دد پری تو
بی هیچ سری بی دلداری
زخماو توخودش میریخت
زترس ننگ سرباری
رفیق اون دیوارا بود
هم صحنه ی شعرای راک
موقع خواب پر از طپش
چشا مث خوشه ی تاک
توی خیابون که میرفت
هیچکی کنار اون نبود
اما با یکی حرف میزد
با این که هیچ کسی نبود
میگی :زمینیای بد
لیاقتتو ندارن
این آدمای بیشعور
ارزش موندن ندارن
میگم کجاشو شنیدی
تازه اینا که خوبشه
بداشو اگه بشنوی
تنت به فکر روحشه
{برای دوران دبیرستان شاید هم دانشگاه}
آفاقی مرد گلی پژمرد دل بشد تنهای تنها
مردی برفت قلبی شکست در تب آوار غمها
روح پریشان شد دریا طوفان شد
میزند سنگی دریا را
خانه ویران است؛ شیطان هشیار است
کجابرد آواز ،ساحل را
روزی من وتو درقاب بودیم
میگشت تنها در شهر ،غمباد
وقت شکنجه هرم نگاهت
میبر د از دل ناله ،فریاد
کولی ،مرده؛ شبگرد، خفته
خونابه رنگ بود تنگستانها
عمق زمین تنگ، عیار درخاک
اما نشد قلب سنگبارانها
دیوار ،تیماری؛ عشق ،تنهایی
اکنون توهستی خاطره در یاد
برفی نیامد باران خوابید
وای ببارد اشکها در باد
راه بن بست نیست
اینجا پایان نیست
باید بیایی تو هم صدا
ابر،دلگیر شد
دل ،آزاد است تا بینهایت اما
{شعر برای دوران دبیرستان است و برای اولین دوستی که بعد از مدتها به دست آوردم(محمدرضا) ولی به هیچ حرفی قهر کرد و دوسال آخر دبیرستان تنها ماندم}
اون شبی که روح بی مرام تو اومد به خوابم یادمه
با چشای پر کنایه داد میزد که پر غمه خوب یادمه
اومد وآتیش آتیش ترانه هامو پاره کرد
دلمو سوزوند ورفتو شبو تیکه پاره کرد
یادمه اشک شبونه توی خواب بیرون خواب
یادمه دل شکسته وقتی بودی وقتی رفتی
تو یه عمری به خیالت من، شکسته
تو یه حوری من یه باخته
ولی آخرسر اون فرشته شیطون در اومد واسه ی تو
اون شکسته یه خدای پرفریب شد واسه تو
اون شبی که اومدم توی خوابت یادته
با هزار ویک ستاره هم قسم تو رو میخواستم یادته
تب گرمای وجودتو میخواستم یادته
داد میزدم عزیزم کاش تو بیای تو قلب من
من وتو دو تا گدا باهم یه شهرو بسازیم
بنویسیم روی دیوارای شهر از رگ وجون
بدون عشق نمیتونیم نباشیم
داد میزدم که اسیر یه شبه طوفان عشق
شب بندر نباشه آتیش بازی راه میندازه
دوس دارم دستای گرمتو رو ابرا بزارم
تا که رگبرگ نگات تو آسمونم بباره
یادته ناز میکردی واسه من
میدیدی چشای من قرمز شده
می دونستی واسه تو گریه میکردم همه شب
میومدی ومیگفتی آشتی آشتی یادته؟
تو یادت نیست همه اینا دروغام خوب یادته
حرفای صدتا یه غاز والکیم خوب یادته
تو یادت نیست نگاهام آسمون بی صدا
ولی حرفام تو گوشته شبای پر از کلاغ.
{دوران دانشگاه}
اسم تو بغض سفر
روی برگ رفتی به باد
در خیال تو نشستم روی برگ
باران بارید بی صدا
با نوازش های باران
برگ رگبرگ میشود
میگشاید رازهای عشق را در خاطرم
با سوال بی جوابش
روی جلد عاشقی
میکشد تصویر تو دردانه ام
میگشاید بال پرواز ذهن ترانه
میگریزد روزهای بی ستاره
میآید خورشید خرامان خرامان
میگذارد نور را در شب،شتابان شاعرانه
حیف نیستی تو
اسم تو بغض سفر
حیف نیستی تو
یادتو یادسفر
هستی من سفر ،رفتن نیست
هستی من مرگ ،مردن نیست
هستی من نیستی دیگر
چای تو در قلب من
آهی به روی سینه نیست
هستی من سفر یعنی من
هستی من آه یعنی من
هستی من ،من را بردی
هستی من
من یعنی درد.
به چه غمگین است دنیای من
به چه غمگین است رویای من
{همان دوران دانشگاه شاید هم قبلتر}
ادا اطوار شبو به حساب روز بذار
مرداب مرگ منو به دلت حساب نیار
نذار پاییز بدونه میخوای ازم جدابشی
تو برو خداحافظ دیگه تو رو نمیخوام
من به جهنم عزیزم برو با اون تو رویاها
ان شا ءالله سقوط کنی با کله از آسمونا
من فقط برای تو تیریپ لاو لاو بودم
عشق تو آهنگی آروم پیانوی پاپ بودم
جنگولک بازی تو کار من نبودش عزیزم
نه جواد نه متلیکا اهل باروت نبودم
اگه این یار جدید یه کاری دستت بده
آهنگ قلب تو رو تا بینهایت ببره
بعد بره تنهات بذاره بی مرام روزگار
ندونه قلب تورو داره به تاراج میبره
من خوشحال میشم و دلشاد
لعن دل واست کمه
چشم بیچارم ولی اونوقته گریه میباره
{همان دوران دانشگاه}
دفترمن دفترمن تو شدی تنها عزیزم
نکنه تنها بذاری منو بااین دل پردرد
این همه چشمای رنگی اومدن دلمو رفتن
سهمشونم یه غزل شد آخرش بازیو بردن
منوباختن به جهنم منوباختن به جهنم
توشدی خط خطی حیرون ای ستاره ی شبانم.
تو روزی ،پاورقی شب سرد
دفتر برد شب تلخ شدی
تو گلی ولی بامن خوار نشین
تو یه صحرا پر کفتارشدی
تو ومن یه اوج باهم غریبه ایم
قلب شعر خفت که توگم شدی
نعره ی خدا شکاف غم گرفت
وقتی که گریه ی بی تاب شدی
آسمون رنجید وبارونی نشد
آخه حرفای جنون شد حرفات
تونگات سفید وپرمعنابود
ولی کاهی شده اون رویاهات...
حالا تونخواه شبو بدل کنی
مرده ی روح منو کفن کنی
بیصدا ساز ترانه گفتنو
مث یه آه بلند گم کنی
ناامیدم میدونم خسته شدی
میدونم سخته بامن سرکردن
میدونم حرفی ندارم بزنم
پاکی ترانه رو گم کردم
نکنه که انتقام صدات بشه
بدل ستاره ها نگات بشه
بکشی ترانه ی صداقتو
رنگ مشکی بزنی ترانمو
با هزار ویه وطن قهر کردم
تو هم اجبارا تحمل کردی
من گرفتم تورو از قسمت تو
مث سایه تحمل کردی
دفترمن دفتر من تو شدی تنها عزیزم
نکنه تنه بزاری منو با این دل پر درد
یه شب که پشه مالاریا کنارمن بود
با اختری از ستاره ها توی هوا بود
اون شب که مرداب بود و قایق شکسته
گیتاری نبود ساز سه تار ،دل عزابود
نیش پشه ی مالاریا ریشمو خشکوند
مردابی نامروتی قایقمو برد
اون شب که دل هم آشنا تورو میخواستو
سهم یه افق ستاره هم واخوردگی بود
یه درخت اکالیپتوسی اومد به خوابم
شد باتلاق خاطرات مث جنگل پر برگ
یه نیلوفر دریاییم یکدفعه پیچید
باشراری از مهربونی دور تن من
آهنگ نبودن دلم یکدفعه خوابید
با قصه ی نیلوفری عشق یکی شد
وقتی که نفهمید شب بی خواب گناهو
باریدو همه فکرای تو دربه دری شد
دیگه تو شدی برام مث یه قطره بارون
باتو نه بهاره نه دلم بی تو تابستون
آزار نداره دیگه این خیال خامت
باشی و نباشی یکیه تو این دل و جون
آره این منم که بی تو داره هی میخنده
به اون پشه ی کوچولوی همیشه گریون
هرچی که میخوای نیش بزنی بزن به تیشه
من دیوار بتونی شدم تو خواب مجنون
{دوران دانشگاه بعد از اقدام به خودکشی و از بین رفتن آثار قرصهای مزخرف افسردگی»
هی میگم برای یار سومی مناسبیم
هی میگی نه کی میتونه منو پوست تن کنه
هی میگم از تو خداتر رفیق دیوار شدن
حالا پوست تن نشو مگه چه ایرادی داری
تو به دنبال تمنای صدای یه نفر
که واست مثل یه آشنا ستاره بمونه
تو نمیدونی میشه تنهایی باهم بمونیم
تا خدا یه روز بیاد مارو به ابرا ببره
آره من شدم اسیر خنده های آبکی
ذهن بی حوصلمو تو تن تو جا میزارم
نمیدونم که مث حیوون شدن قشنگتره
یا که باید دوباره تیشه به ریشه بزنم
با سرشت من و تو کسی میونه نداره
من وتو عادت مرگیم توی قرن پر ز درد
یا که حرفا رو به هم میگیم و عشق هم میشیم
یا که میمونیم دراین کابوس رنگ پرستم.
{همان اوایل دانشگاه}
دل من مشکل پسنده با کسی قاطی نمیشه
میگه باید یه دل پاک ،رفیق وهم دم اون شه
پا گذوشتم روی خونه های شطرتج
روی اونا که نشونه ی زمونن
هنوزم هابیل وقابیل برقراره
چارخونه ها همیشه همینو میگن
با سپاهی همه شرهارو حریفم
می خوام از سپیدی پر شه ،همه صفحه های عالم
دوست دارم همه بدونن خیر کبوتر بهاره
سنگ خوارو میشکونه آدم وخاتم
لشکر پر از سیاهی دشمن قداره بنده
توی این بازی آنی به همه عالم میخنده
آخه فیلاش پر غرورن اسباشم چموش و وحشی
وزیر زیرک ودانا همه افراد سرو خاکی
ما ببازیم ،نه محاله
جنگ هجوم فکرو قدرت همه چی به نفع کافر
سلاح ما دین وعشقه ،رخ میگه مائیم برنده
پیاده امین راهش چه بکش بکش خوبی
همه چی وفق مرادش چه ترانه ی عبوری ضد حمله ی شبانه
دیگه نزدیک ستاره دیگه شر پایان کاره
شاه کفر فکر فراره ولی دل آروم نداره
یه چیزی دلمو پریشون کرده اونو از سینه ام بیرون کرده
می دوه دوون دوون کجا میره
دل رفیق خواباشو پسندیده
شاه وشاه کنار هم چشم تو چشم با عشق هم
اون یار گلاره بارون همینه
اون صداقت کبوتر همینه
خونه ی آبی دریا ماهییم
از پنجره دل سپیدی همینه
دل ودل میرن سفر کنار دریا باهم گرگم هوا بازی کنن
توی دریا پریا خونه های ماسه ای درست کنن
دل ودل هم دیگرو بغل کنن
دست به دست هم بدن
رنگین کمون به پاکنن
شاه وشاه کنار هم
چشم تو چشم با عشق هم
همه ،مهره ی سپاه ها دور ما حلقه زدن...
{برای دوران دانشگاه و بعد از اقدام به خودکشی و...}
تو غلط کردی اومدی نقش یه پری باشی
اومدی منو بفهمی خودتم نفهم شدی
به تو چه بازی زندگی با من چه ها کرد
جا زدی آخرشو ،تازه دلم هواتو کرد
مرگ به بابای کسی که اینجا آشغال بریزه
نقش یه ناجی بشه آخرشو جابزنه
مرگ به بابای کسی که قلبو پرپر بکنه
شبو عادتش بده ولی دیگه زنگ نزنه
پر غصه بود برام روزگار خط خطی
هزار و یه شب تموم بازیای زندگی
قصه بودم براشون تاکه یه آشنا باشم
آخرسر تو رو دیدم دیگه چاره ای نبود
هی میخواستم که بگم ترانه ها قلابین
ولی وای نشد خدا بقیه چی چیا میگن
هی میخواستم لااقل قصه ای از خودم بگم
ولی خوب شد که نشد نذاشتی که چیزی بگم
من نفهمیدم زیادیم توقاب زندگی
تو رو دیدم ولی از سوسکه ندیدم نشونی
سادگی کردم نخوندم شبو از نگاه تو
تو مترسک بودی وسوسکه فرمانده ی تو
تو وهر کس که منو مثل یه دیوونه میدید
تو وهر کس بی محلی کرد تا خسته بشم
سوسک کوچولوی کودنی که فکر کرد عاقله
باید از نفرین قلب من...
{قاعدتا برای همان دوران دانشگاه است ولی دقیقش را نمیدانم}
زندگی رو سخت نگیر ،واژه رو سخت ننویس
ما همونیم که با کوله بار دین
فحش ناموسی به هم دیگه میدیم
با موی سپید وریشای بلند
تیر تهمت به همه کس میزنیم
دختر بیچاره ی امروزیو
بایه هرزه اشتباهی میگیریم
پسرا رو بی دین ورپ میدونیم
ولی سادگیشونو نمیبینیم
زندگی رو سخت نگیر ،واژه رو سخت ننویس
واسه کی میخوای شبو زنده باشی
واسه کی میخوای که شعر ناب بگی
کتاب لغت که گشتن نداره
حرف دینو با کمی زاری بگو
بگو تا آدم وآدم حال کنن
بگو تا زندونامون ،پر بمونه
حرف اندیشه وحرف زندگی
کنج این قفس ،پریشون بمونه
زندگی رو سخت نگیر ،واژه رو سخت ننویس
یا همون امروزیای عنقیم
شادی وغم مث چشمه میمونیم
واسمون ایران یه زندونه وبس
همه رو با چوبی از خود میرونیم
چادری ،نماد سنتای زشت
عاشقی دلا رو کار نداریم
یقه بسته رو میگیم تعصبی
یه کلام ،حرفی باهاش نمیزنیم
توی باتلاق رفاه غلط میزنیم
واژه ها باید که خارجی باشن
ولی ما سواد کافی نداریم
یه اکی ،گودبای باید کافی باشن
زندگی رو سخت نگیر ،واژه رو سخت ننویس
واسه کی میخوای شبو زنده باشی
واسه کی میخوای که شعر ناب بگی
کتاب لغت که گشتن نداره
حرف عشقو با دل رقاص بگو
بگو تا آدم وآدم شاد بشن
بگو تا زندونامون پر بمونه
حرف اندیشه وحرف زندگی
کنج این قفس پریشون بمونه
زندگی رو سخت نگیر ،واژه رو سخت ننویس
ته ته ،یه آدم فرهیخته ایم
که تو جبهه های علم ،جنگ میکنیم
مغزمون پر اصول والده
همه رو با بد رویی رد میکنیم
تو نوشته ها به دنبال شعار
حرف امروزو میگیم مبتذله
اگرم لغت کمی مشکل باشه
به مزخرف گوئیم متهمه
اطلاعات کمی داریم ولی
ادعامون شاخ گاو میشکونه
با مطالعه دو روی سکه ایم
اما آرزو کوه قاف می مونه
زندگی رو سخت نگیر،واژه رو سخت ننویس
واسه کی میخوای شبو زنده باشی
واسه کی میخوای که شعر ناب بگی
کتاب لغت که گشتن نداره
حرف قلبو با شعار عقل بگو
بگو تا آدمو آدم حس کنن
بگو تا زندونامون پر بمونه
حرف اندیشه واین کتابامون
کنج این قفس پریشون بمونه.
هی امروز و فردا نکن تا صبر ریشه کن بشه
هی با افق بازی نکن تا هوا ابری تر بشه
محتاج رنگین کمونم تو روزگار پوچ نم
ویه هوای آفتابی که با نگات سر برسه
بی مهریات فراونن شب غزل مرده دیگه
ما موندیم وکلبه ی دل ،کنیز یک نماز تو
عطش عطش عشق مذاب ،ستاره های بی فروغ
دارالفنون سادگی تعطیله در غیاب تو
چشم انتظار مونده نگام برای خوندن چشات
نگاه آشنای تو تنها نگاه آشناست
روز و شبو گم میکنم وقتی باهام حرف میزنی
یاد محرم میشینم کلام تو تنها صداست
تو آخرین آجری از کلبه ی کاگلی دل
آخرین تیر تفنگ این من غریبه ای
بارش خونی وشبنم توی ساعات عزیز
تو همان روح القدس پیغمبر این عاشقی.
میترسم از دوری تو ،کم لطفیای زمونه
من بمونم با خستگی ،دریای غم مد بکنه
چشمک ماه خشم زمین ،نفرین تنگ حسودا
اشغالگری پا بذاره ،قبلتو شیطون ببره
قلبم هزار پاره بشه ستاره ها طلف بشن
منو دیگه یادت نیاد اسیر گریه بمونم
تو آخرین آجری از کلبه ی کاگلی دل
آخرین تیر تفنگ این من غریبه ای
بارش خونی وشبنم توی ساعات عزیز
تو همان روح القدس پیغمبر این عاشقی.
{برای دوران دانشگاه پس از اقدام به خودکشی}
صدا ی پای او رعد است
نگاهش چشمه ی جوشان
ماییم و سراب عشق
کلامش حنظل خندان
قطار عشق ما فریاد
که در گودالی مدفون است
شلنگ انداز ،رسن بر دست
ولی این بو ، بو خون است
به او گفتم که با من باش
محبت را نشانم ده
نگاه خانه ناامن است
به حال من قراری ده
ولی رفت و غم آگین کرد
همه رویای عشقم را
کنون افسانه میبینم
طلوع باغ بودن را
به یاد بی وفاییها
که به جانم زده تیشه
نکاثف جسم بی روحو
بیغوله وشیشه
ناگه جنون مرگ
خون جاری از ابرو
تن سرد بزه کارو
لبان تشنه ی اندوه
نوشتم اسم او را من
به خون سر غریبانه
تا باشد یادگار ما
از آن روزهای فرقانه
جاپای زمانه سرد
دژم مردان بی درمان
میمیرند و میپوسند
آهسته هزار دستان
{برای همان دوران دانشگاه}
من به رویای شبانه ی خود میبالد
وبه دنیای لجوج آدما می خندد
او ولی با همه همرگیش
عکس من است
دیگران والایند و
درد او مرگ تن است
من چو کوههای هزران ساله می ماند
او چو باران شبانه پرتشویش است.
من و او به اسیری یراق روحند
مرزشان ناپیدا –تا اینک-
در غمی یکرنگند
منِ من تنها است
اوی من نیز تنهاست
رنگشان خاکستری
غمشان عمر شب است.
کیست مرا در طلب عشق یاری کند
دستم رابگیرد
با من و اویم بازی کند
تاستاره ای به دل
چهره نمایان کند
رگ جان عشق من ،برزخ تاریک است.
{برای همان دوران دانشگاه}
سرگشته ای بودم وموج
منو به دست اون سپرد
مهمون ناخونده شدم
خوشحال که زندگیم نمرد
به خاکشم دخیل زدم
تا عمق پاک التماس
بی کسیمو فریب دادم
ما که نداشتیم یه تماس
ولی ساحل نخواست که من
زندگی از سر بگیرم
همه کاری کرد که بی روح
باشم و از ترس بمیرم
وقتی ابرا میومدن
تاریشمو یاری کنن
یا دریا هدیه میداد
عشقو به من راهی کنن
ساحل بهشون اخم میکرد
به باد میگفت ابرو ببر
هدیه هارو پس میداد
میخواست بگه اینو ببر
حالا تن من خشکیده
آبدزدکا فراوونن
شرمند ه ی ساحل شدم
پرنده ها غم میخونن
با تنهاییم حرف میزنم
حتی یه آشنا که نیست
منو زغم در بیاره
هر چی بشه خیالی نیست
من نمیتونم ببینم
دوباره سرگردون بشم
رویام جزیره ای بنفش
اسیر یه برزخ بشم
ساحل تو بین خاک وآب
زندونی زمونه ای
من هم مسافری غریب
کجاست برام بهونه ای
جون سختم ومقاومم
روح منو نا اهلی کشت
یه تنها و دربه درم
این سرنوشت عشقمو کشت
ساحل زموج تیشه بخواه
ریشه ی منو قطع بکن
نبودن خیلی بهتره
شب منو سپیده کن.
{برای همان دوران دانشگاه}
دیواری به وسعت تردید
میان من و تو
جولانگاه شیاطین شده است
سر پروانه به دار آویختند
دل دیوانه ی من را به پایش ریختند
وتو آنجا به نظاره مشغولی
جام تنهایی مرگ را به دستم دادی
تن من سخت پریشان شده است.
ژاله ی غم به تبم می بارد
گوهر عشق به زبان می آید:
او به تو نزدیکست؛
او نسیم و وسیم و جسیم میماند
اشک تو نیز همینها دارد
پشت هر کاسه ی خون
اجر صبریست که پنهان شده است.
شب غم دیده ی من را سحری خواهدشد؟
دست تو روح مرا پر جلا خواهدکرد
قدمی برداری
فاصله خواهدرفت
عجله کن گریه هایم بهاری شده است
شب پر خاطره تنها شده است
روی خوش هم فراری شده است.
{برای همان سالهای دانشگاه است... حداقل ۱۵ سال قبل... ترانه نوشتن مرهم تنهایی بود... کتاب خواندن و ترانه نوشتن...}
نه کوچ کردن نه موندن راه من آفتاب
نگات سرده تنت گرمه غمم دنیای بدفرجام
شب وبازی بیداران، ماه وآه، گرفتاری
به غمها لعل میبارد چه امیدی چه فرجامی
چو اینجا غم میبارد به زخم کاری دستام
چو اینجا آه میدزدد از شادی فرداهام
چو اینجا روح من مرده دلم همدم میخواهد
چو اینجا شب پریشانم پر از ضربه به انسانهام
میخوام باشم با اطلس پاره ی رویات
بخونی عشق پروانه به آذرگونه ی چشمام
دلم همدم میخواهد دوباره لعل من باشی
تو آذرکیش زیبارو بنفشه زار رویاهام
چو اینجا ماه من خفتی دگر خامیست رویایم
چو اینجا آبخستانند همه دریا ومن خاکم
چو اینجا مهربانی مرد نگاهم اوج تنهائیست
چو اینجا زخمیه قلبم شبا در خواب میبارم
میخوام پوچ شم از این دنیای خونابه
محبت مرد ومن افسرده میمانم
امیدی نیست دیگر ،روزگارم تلخ
آهی نیست ماهی نیست مایوس وگریانم
عاشقانه عشق را فریاد زدم
در هوای یار میرقصید تنم
این دل آبداده ی حیران ما
چون به دریا رفت حیرانی منم
میدویدم چون کبوتر در پیش
آب باز ساحل رویا شدم
آبخیز جهل از تن شد تهی
نازنین آئسه را حوری شدم
من ز فریاد نگاهش مرده ام
چشم او دنیای دیگر داشته
این رقیبان سخت دلگیر گشته اند
قلب ما چشمی به نازش داشته.
روزگاری در سیاهه وردها
حکم یزدانی طلب میکردم
دور از دنیای عشق و زندگی
مرگ هستی را طلب میکردم
تیر وحشت میدرید از مردمان
من چو شب بر قتل کمر میبستم
شهر میلرزید زدست اشقیا
بر شب بودن دخیل میبستم
من ازل بودم کنون افلاکیم
خابطی بودم کنون دریا ئیم
درهوای عشق تو تیری زدم
از همه نامهربانان راضیم.
{شعری مربوط به حدودده تا ۱۵ سال قبل}
در این دشت سرخابی
که آدم میگریزد از کران آبی وحشت
کجائی ای کبوتر
که با تو بیازمایم عشق را
در کابوس تنهایی
مرگ نامی نیست جز وحشت
ومن مرگم
رگ دستم خدا را می پرستد
چه عاشق بود انسانی که با او گل را دیدم
به معبدگاه فرداهای دور در بینهایت دور رسیدم
کجایی ای کبوتر
که دیگر چشم من او را نمیبیند
حتی قطره ای از حال آن حالات انسانی در من نیست
چه حیف
باید...
رگ دستم خدا را می پرستد
پرواز سوی فرداها را نمیخواهد
دنیای خاکی وسوسه اش کرده
بودن نمیخواهد
نبودن میخواهد در این تلخ بازار
{برای حدود ۱۵ سال پیش است}
تو نمیدونی که فریاد صدام چه حسی داشت
وقتی فهمید که شبونه منو دادی فریبم
تو نمیدونی که چشم بی حیات بغل بغل
غزل وشعر وترانه هایی کردش نصیبم
حالا اون ترانه ها تو قلب من
با هزار تا بی وفایی جمع شده
نمیدونم عشقمو چکار کنم
عاشقی یا که دلم هدر شده
یه دلم میگه باید ولت کنم
دل دیگرم میگه عاشق شده
مرگ من ،ولی تنها راه نجات
ازیه برزخ پر غصه شده
آخه نه باتو ،نه بی تو خوشم
قصه ی رگم بدون شروع شده.
اون دلی که عاشقه واست ترانه ها میگه
میگه وقت رگ زدنم منو تنها بذاری
آخه میترسه عزیزم که تو ناراحت بشی
بری و به آسمون گریه ها سر بزاری
اون نمیخواد زندگیت یه لحظه هم خراب بشه
یا که احساس گناهی تو دلت سوار کنی
غم تو برای اون یه عالمه مصیبته
اگه حتی سر قبرم دروغی گریه کنی
حالا در ساعات آخر زمان
اون دلی که عاشقه شعر میخونه
این همون ترانه های چشم توست
که داره با حالت زار میخونه.
{۱۵ سال قبل شاید هم قبلتر این ترانه را نوشتم}
دل خسته ی من طاقت دوریتو نداره
میدونی که خستم؛ عزیزم شکستم
من لحظه ی عشق تو رو از دست نمیدم
صد غنچه ی معصوم بگن عشق تو مرگه
من باور ناب تو رو در رگ نوشتم
رگ دستمو از دست نمیدم.
حقیقت، همیشه باید زندونی باشه
نگاهت منو کشته ، دلم آروم نداره
نمیخوام شبا خواب ببینم
اگه تو رو ببینم
تنم آروم نداره
میخوام تو رو ببینم ،با خنده هات بشینم
بخونم هزارتا ترانه
میخوام زندگیم باشه
پر عشق
نوازش به زلفات
نگات ارزونیم باشه؛
من امیدمو از دست نمیدم
چشمم به دره تا آخر عمرم
عزیز ترانم
من تازگی عشقمو از دست نمیدم
حقیقت، همیشه...
{این ترانه را حدود ۱۵ سال پیش نوشتم}
آخر قصه ی عشق تو رگ دست منه
که یه شب میزنمش تا تو به دادم برسی
من تو رو با همه ی خوب و بدت دوست دارم
دل به دریا میزنم تا توبه دادم برسی
تو مث آسمون خونه ی مردم میمونی
هرشبت یه رنگیه یاید تحملت کنم
من مث بنده ی مومن عاشق صداقتم
وقتی که دروغ میگی به آخر خط میرسم
من هنوز نمیدونم دوسم داری یا نداری
آخر قصه ی رگ عشقتو معلوم میکنه
من دلم میخواد نگاه چشم تو راست باشه
ولی چشم تو داره خونه خرابم میکنه
عزیزم امید عشقی آخر خواب منه
که مث گریه ی آسمون آبی مرهمه
من با اشک شوق، ته خواب میبینم
رگ دستات رگ دستای منه
تو اگه منو ببینی که تو خون غلت میزنم
یا دارم از ته رگهام تو رو فریاد میزنم
نمیدونم که چه حالتی بهت دست میده
عشقتو یکسره کن به سیم آخر نزنم.
نسیم بارانی شهر تردیدی است
که یقین شک را تقدیر میکند
یعنی طراوت نگاهت بین بودن و نبودن تازگی می افکند
و یقین مرگ را به بازی میگیرد
سَمِّ جلوی دستم را میگویم.
هم آغوش
گستاخی تنم را ببخش
وقتی برگ زردت به زمینم میریزد
و از نگاهت تنم مور مور میشود
من لیاقت پاییزت را ندارم
و های تو چه شیرینی ساده ای دارد.
دنیا سه قسمت است
بودن، نبودن و باران
همان رویا را میگویم
کاش همیشه در کمای باران بودم
و زندگی، باران بود
تنها باران.
نرم افزار های ساغر و گنجور نرم افزارهاییست که به صورت رایگان میتوان در آنها به اشعار شاعران فارسی زبان دسترسی داشت. مجموعه کامل اشعار و ترانه های یغما گلرویی برای استفاده در این دو نرم افزار توسط خودم آماده شده است که میتوانید از لینک زیر دریافت کنید: