امروز : جمعه 28 اردیبهشت 1403
مَشتی ما یک معاملهای با هم کردیم. بررسی مجدد طرح صیانت و تلاش برای از کار انداختن پروکسیهای تلگرام و وی پی ان ها و کلا اختلالات ارتباطی، نقضکننده عهد و پیمانه. تا همین الان هم محدود شدن گوگل استور و بعضی از برنامههای دیگر میتونه به معنی شکستن قول و قرار باشه. در طول حداکثر یک هفته برای اینکه وفاداری به پیمان را ثابت کنید، گوگل استور را رفع فیلتر کنید و اختلالات اینترنتی را کاملا برطرف کنید. اصلا هم به فکر ساختن پوسته داخلی برای برنامهها و محدود کردن بیشتر اینترنت نباشید.
خر از پل نگذشته. هر موقع هم که بگذره، به راحتی میتونه برگرده...
ضمنا مافیا به کم فانع باشه که اگر زیرزمینها لو بره، درامد به صفر میرسه. استاد قاف هم خیالش راحت باشه...
قطعا منظور من در پست قبلی از «شرکت کردن در بازی» نفع شخصی و... به هر قیمتی نبوده. شرکت کردن در بازی یعنی انجام گرفتن امور مملکت مطابق با شعور و هوشمندی. یعنی همه مردم را «انسان» فرض کردن، نه با تقسیم بندیهای ذهنیِ بی ربط، عده ای را اقلیت غربگرا بدانیم که باید به زور سرکوبشان کرد و عدهای دیگر را گل بیخار!
در نهایت هم اگر مبلغی خواستم، نه بابت باجگیری از مردان خودساخته! که بابت آنچه حق خود میدانم بوده. بابت جبران سوءاستفادهای که از من شده.
صلاح کار خویش خسروان دانند...
الف .ف پس از بیان این اشتباه لپی که فروید عمرش به جهان نبود تا آن را بشنود! افاضات دیگری هم به طعنه گفت: « از این به بعد ایده ها و فیلمنامه ها و غیره هایت را به من نگو تا ندزدم! » گویی که من دنبالش را افتاده بودم و به او ایده و... میدادم! در حالیکه واقعیت برعکس است...
در عالم دوستی اگر از کسی مشورت میگیرید و مشورتش در حد ایده مسابقه و برنامه تلویزیونی و فیلم سینمایی و... باشد، باید لااقل پول ایده اش را به او بدهید، حتی اگر اسمش را نمی آورید. وقتی مشورت گرفته شود و بعد هم انگار نه انگار، دیگر اسمش دوستی نیست، بلکه سوءاستفاده است...
به فاکتور های قبلی مبلغ پنجاه میلیون تومان برای ایده برنامه برمودا: برنامه گفتگو محوری که حذف شده ها و ندیده گرفته شده ها مهمان آن باشند؛ اضافه میشود. همینطور سی میلیارد تومان برای خیانت در دوستی و متهم کردن من به توهم گویی.
باند مافیایی الف.ف و میم سین الف دو راه بیشتر ندارد یا من را حذف کنند و یا در بازی شرکت دهند. راه سومی نیست. خداوند جبار منتقم آن بالاست...
۱-تا صحبت از ثروت صادق محصولی و پولهای کثیف جبهه پایداری شد، یکدفعه ساسی مانکن آهنگی که قرار بود دو ماه بعد منتشر کنه منتشر کرد و تتلو اومد ایران
۲-تا فساد چای دبش پیش اومد همین جبهه پایداری صادق بوقی و... علم کرد و کلا قضیه عوض شد... و اصلا نگذاشتن فساد برنج طبیعت مطرح بشه
۳- همونی که پشت فیلم فسیل و ویلای ساحی و هتل و... هست و البته پشت گاندو و پاورقی و سید خندان و... هم هست، «برادران لیلا» تولید میکنه با هدف زدن روحانی ولی نتیجه دیگری در عمل به دست میاد و سعید روستایی ترسو و حکومتی تبدیل میشه به برند ضد حکومت! جدیدا هم همون آدم سریال نمایش خانگی تولید کرده علیه محمود شمس الواعظین...
۴- به قول مغز متفکر! پول زیاد از کار کثیف به دست میاد. ای کاش فقط ایران بود... در همه جای جهان شبکه درست کردند حتی کافیه یک بازجویی فنی از مدیران و امثال مزدک میرزایی بشه تا متوجه بشن که امثال این آدمها به دستور وزارت اطلاعات ایران به اینترنشنال رفتند... وقتی حکومتی حتی مخالفاشو هم خودش میسازه و در همه جای جهان نفوذ کرده، کار سخته ولی حتما شدنیه...
چند روز پیش فردی که فکر میکردم عین شین مدیر سایت الف(حرف اول سایت) است (ولی امروز خیلی مطمئن نیستم) به دیدار میم امیدوار میرود. از آنچه در کامنت کانال الف نوشته بودم احساس خطر کرده بود؛ آخر چگونه فردی همه چیز را میداند؟ به دیدار امیدوار رفته بود تا از او بپرسد که چه خبر است. امیدوار نشانههای آی دی تلگرامی من را میدهد و وقتی میفهمد درست است، میگوید این فلانی است و چند وقتی اینجا بوده و همه چیز را فهمیده. ملاقات کننده هوش از سرش میپرد که چطور امیدوار چنین بیاحتیاطی کرده و امیدوار جواب میدهد که فلانی را دست کم گرفته بود ولی نترسد و او خطری ندارد. اما ملاقات کننده با امیدوار همنظر نیست و خواستار گوشمالی او می شود. امیدوار توضیح میدهد که اولا او همه ساعتها در خانهاش است و ثانیا به این دلایل گوشمالی فایده ای ندارد. ملاقات کننده میپرسد حالا چه میخواهد و امیدوار جواب میدهد پول! ملاقات کننده میزان پول را میپرسد و بعد میگوید که خب بده.
جماران نوشت: «حقوق شهروندی تهرانیها به بهانههای گوناگون نقض میشود؛ از تصویربرداری غیرمجاز با دوربینهای جیبی و پایهدار از مردم به بهانه تذکر حجاب تا چک کردن گوشیهای همراه آنان بدون مجوز کتبی.
⏺حتی در مواردی تجسس کولههای پشتی و کیفهای مردم هم دیده شده است.
⏺یکی از مأموران حاضر در ایستگاه، درباره علت این قبیل اقدامات گفته که دستور وزارت کشور است و شهرداری تهران در این طرح به وزارت کشور کمک میکند.»
اخطار اول و آخر: این مسخره بازی هارو تموم کنید!
سه تا ایده اصلی اپیزود آخر «سرقت پول» هم برای من بود... به دلار حساب میکنم. ضمنا ظهور نزدیک است!
۱-ایده خط داستانی فیلم «برادران لیلا»: ۵۰ میلیون تومان
۲- ایده فصل دوم مسابقه «سیم آخر»(که بعیده در هیچ جای دنیا چنین ایده ای اجرا شده باشه): ۱۰۰ میلیون تومان
۳- ایده اولیه سریال «خودخواسته» : رایگان
۴- طرح اولیه ای که فیلم نامه فیلم سینمایی «سه کام حبس» با نگاهی به آن و تحت تاثیر آن نوشته شده: ۱۰۰ میلیون تومان
۵- نام برنامه «سید خندان»: ده میلیون تومان
۶- مشاوره در باره ۱-بعضی بخشهای مسابقه «دورهمی» که اتفاقا جذاب ترین بخشهای این برنامه در فصل یک و دو بوده ۲-ایده «اسم فامیل حرفه ای» درخندوانه ۳- ایده برنامه «پاورقی» ۴- پیشنهاد دادن آقای طالبی برای اجرای برنامه «طبیب» ۵- بعضی مشاوره ها و ایده های دیگر : در مجموع ده میلیون تومان
۷- یک مسئله شخصی : یک میلیارد تومان
مجموع: یک میلیارد و دویست و هفتاد میلیون تومان
تخفیف: ۲۰ میلیون تومان
مبلغ نهایی: یک میلیارد و دویست و پنجاه میلیون تومان
پینوشت:
فاکتور برای م.س. الف
ایده شبکه رادیویی آوا: یک درصد از پول تبلیغات پخش شده هر سال در این شبکه رادیویی از بدو تاسیس تا زمان حیات شبکه
ایده برای بازی angry bird2: ۲۰۰ میلیون تومان
ایده ایجاد کتاب فروشی الکترونیک در ایران (فیدیبو و طاقچه و...): دعای خیر کتابخوانها و ناشران کافیست.
کارت بلیت خبرنگاران در دوران مدیریت قبلی شهری تهران به راحتی صادر میشد؛ با یک پیامک به خبرنگار اطلاع میدادند که به میل خود و با ارسال شماره یک یا دو، کارت بلیت متروی یکساله خود را از ایستگاه امام خمینی یا جانبازان تحویل بگیرد. اما در دوران مدیریت جدید شهرداری (بخوانید دار و دسته زاکانی) گرفتن این کارت، دچار روال اداری عجیب و غریبی شده است که فرد عطایش را به لقایش میبخشد. نه سال قبل و نه امسال از فرستادن پیامک هیچ خبری نبود و خبرنگاران با پیگیری شخصی و یا دهان به دهان باید متوجه صادر شدن کارت بلیت خود شوند! در نهایت بعد از پیگیری خبرنگار، او را به مرکز خدمات الکترونیکی شهری ارجاع میدهند و مرکز هم بی خبر از همه جا او را به نا کجا آباد. القصه پروسهای که در مدیریت قبلی شهری به آسانی انجام میگرفت تبدیل به فرایندی با بروکراسی پیچیده شده که بسیاری از افراد از انجام دادن آن صرفنظر میکنند.
نوشته دکتر محسن کدیور (دارای اجازه اجتهاد از آیت الله منتظری)
مسئله اصلیِ قرآن در حوزه پوشش و حجاب چیست؟ در این زمینه چه تکلیف یا تکالیفی را برای زنان و مردان مومن تعیین کرده است؟ مشخصا کدام اعضای زن می باید شرعا از انظار عمومی پوشیده باشد؟ آیا این تکالیف معلّل (همراه با ارائه علّت حکم) است یا علت و فلسفه حکم برما پوشیده است؟
در زیر بخشهایی از نگاه های شهید مطهری و شهید بهشتی درباره اصول اولیه حکمرانی اسلامی از جمله، آزادی اظهار اندیشه و انتقاد و عدم تحمیل یک نگاه بر مردم میآید:
۱-در قرآن به بعضی مسائل از دریچه اخلاق فردی نگاه شده و به مسائلی دیگر از دریچه حفظ نظم اجتماعی. برای نوع اول مجازاتی دنیوی در صورت تخطی لحاظ نشده، مثل لزوم کمک به همسایه و نیکی به پدر و مادر و... اما در نوع دوم مجازات برای فرد خاطی در نظر گرفته شده است مثل دزدی و...
در یکی از کتابهایی که اخیرا خواندم نوشته بود که نیروهای کوانتومی تاحدی میتواند اندیشه شما و آرزوهای شما را به عمل دربیاورند. مثلا اگر به ثروت فکر کنید وثروت دغدغه اول زندگیتان باشد، آنوقت با آدمهایی در زندگی برخود میکنید که سرمایه دار هستند و میتوانند به برآمده شدن آرزوهای شما کمک کنند اما بر خلاف آنچه در کتب عامه پسندی همچون راز نوشته شده، این نیروها بیشتر از این توان تاثیر گذاری ندارند. مثلا برای رسیدن به ثروت شما باید این فرد سرمایه دار را مجاب کنید که آدم مناسبی برای سرمایه گذاری هستید و اگر این فرد مجاب نشود به ثروت دست پیدا نمی کنید.
من هم از بچگی آرزو و دغدغه قدرت و ثروت کلان داشتم. قدرت در حد رهبری ایران و حتی جهان. این آرزوی ذهنی باعث شد در دورانی از زندگی با دو فرد کاملا قدرتمند در ایران آشنا بشوم. البته این آشنایی منجر به کسب قدرت توسط من نشد چون در جلب نظر این دو ناموفق بودم.
این مطلب بحثی فلسفی در باب سینمای متعهد است. آیا اصولا میتوان قایل به سینمای متعهد بود؟ این سینمای متعهد چه تعریفی دارد؟ چه عواملی باعث تفاوت نگاه افراد مختلف درباره این موضوع می شود؟
لطفا قبل از خواندن این متن به متن زیر را بخوانید:
http://hivha.rozblog.com/post/23
کتاب حقیقت درباره محمد نوشته رابرت اسپنسر کتابیست که در ان سعی شده تا با تکیه بر منابع مسلمانها این نکته اثبات شود که برداشت بنیادگرایانه و خشن بعضی گروهای اسلامی ریشه در تاریخ اسلام دارد و برداشت خشن انها از اسلام برداشتی است که به شکل طبیعی نتیجه سنت و تاریخ مسلمانهاست . من در این بخش مطالبی از این کتاب را می آورم و سپس به نقد هر بخش به شکل مجزا خواهم پرداخت .
بررسی مطالب این کتاب از دو جهت مفید است اول اینکه میتواند تفاوت رویکرد متن انگارانه و کلام انگارانه را در آیات مورد بحث توضیح دهد و دیگر اینکه اثبات میکند آنچه موجب نگرش خشونت طلبانه از اسلام میشود برداشت متن انگارانه ایست که حتی به همه ملزومات متن انگاری توجه نکرده است . در بررسی مطالب این کتاب این موضوعات روشن خواهد شد . مطالب کتاب در هر بخش در کروشه اورده شده است.
متن کامل در ادامه مطلب
تابحال اخلاق را از منظر عقلانی مورد بررسی قرار دادیم و دیدیم که میتوان با تکیه بر عقل ، درست و غلط را تشخیص داد؛ نه میتوان ؛ که باید با تکیه بر عقل ، خوب و بد را فهمید. با وجود این ، نمیتوان از تاثیر اعتقادات بر اخلاق چشم پوشی کرد . کسی که خدا را به عنوان وجود مطلق قبول ندارد و قائل به جاودانگی نیست ؛ مبتواند قائل به عقل هم نباشد ؛ یعنی میتواند بگوید که بسیار خوب ؛ بر اساس عقل باید منفعت بلند مدت جامعه را مورد توجه قرار داد اما من نمیخواهم اینکار را بکنم؛ میدانم که باید از عقل استفاده بکنم اما نمیخواهم کار درست را انجام بدهم. برای چنین فردی هیچ لزومی به عمل بر اساس آنچه که میداند درست است نیست . اما کسانی که قائل به وجود خدایند به آنچه که میدانند درست است ، عمل خواهند کرد یا سعی خواهند کرد که عمل کنند چون میدانند وضعیت جاوید آنها بستگی به عملکرد آنها دارد. پس یکی از مسایل که باعث میشود که ما به آنچه میدانیم درست است ؛ عمل کنیم اعتقادات ما میباشد و هر چه این اعتقادات پشتوانه ی عقلانی قوی تری داشته باشد ؛ ما خود را بیشتر به رعایت اخلاق ملزم خواهیم کرد. قوی بودن این اعتقادات به غیر قابل تغییر بودن و مقدس بودنش نیست که اگر اعتقادات خود را غیر قابل تغییر و مقدس بدانیم ؛ از کشف حقیقت فارق شده ایم و به آنچه به ما داده اند دلخوش گشته ایم . باید بتوانیم به آنچه با پشتوانه ی عقلانی به دست اورده ایم عمل کنیم و در عین حال آزاد اندیشانه به دنبال تحقیق پیرامون همان اصولی که با پشتوانه ی عقلانی به دست آورده ایم برویم و از نگاه انتقادی به آن نترسیم ؛ شاید روزی به این نتیجه رسیدیم که این اصول غلط است و باید به روش دیگری عمل کرد و این به معنی از اول شروع کردن نیست ؛ بلکه ما به آنچه میدانستم درست است عمل کرده ایم و با تجاربی گرانبها به ادامه ی مسیر عقلانی زندگی خود میپردازیم.
سهمیه بندی بنزین را در نظر بگیرید ؛ دلیل این سهمیه بندی چیست؟ یکی از دلایل شاید نزدیک تر کردن فواصل طبقاتی به هم باشد. این سهمیه بندی هر دلیلی داشته باشد ؛ روشی اجرایی است برای برقراری مسئله ای نظری. آیا روش اجرایی میتواند همیشگی و برای همه ی انسانها باشد؟ یعنی بگوییم در همه ی جهان برای کم کردن فاصله ی طبقاتی باید سهمیه بندی بنزین را به اجرا در آورد؟! قطعا خیر و این روشهای اجرایی به شرایط محیطی ما بستگی تام دارد . در همه ی مسائل این چنین است ؛ ما تزی کلی داریم مثلا اینکه فساد در جامعه بد است و سپس روشهای اجرایی برای جلوگیری از فساد. مسئله ی اساسی و مهم این است که هم تز کلی ما و هم روشهای اجرایی ما متناسب با زمان و مکان است و البته میخواهم اضافه کنم که باید هم متناسب با زمان و مکان باشد. هر چند درباره ی تز کلی میتواند متناسب با زمان و مکان هم نباشد . برای توضیح بیشتر دقت کنید که تز کلی همواره چیزی بیرونی و قایم به ذات نیست و میتوان با توجه به روشهای اجرایی و نتایج آنها ، تزکلی هر روش اجرایی را از دل آن بیرون کشید. فرض کنید کسی با آگاهیهای زمان ما سوار ماشین زمان شود و به چند صد سال قبل سفر کند و حکمرانی یک جامعه را بر عهده بگیرد . در آن جامعه کتک خوردن بچه ها توسط والدین ، روش اجرایی مناسبی برای تربیت میباشد و همه ی افراد آنرا کاری درست میدانند. فرض کنید حکمران آگاه ما بخواهد بر اساس آگاهیهای خود ، این کار را ممنوع کند . نتیجه چه میشود؟ به نظر من ، نتیجه مثبت نیست و منفی خواهد بود ؛ این امر باعث میشود کودکان جری تر شده و پدر ومادری که راههای دیگر تربیت را بلد نیست در تربیت کودک خویش ناکام بماند. برای تغییر این امر باید آگاهیهای افراد تغییر کند و با تغییر آگاهیها روشهای نو جایگزین شود و این امر زمانبری است. نمیتوان روشها را بدون تغییر آگاهیها ، تغییر داد و این تغییر آگاهیها بستگی به بسیاری موارد از جمله پیشرفت علم و تکنیک و فنون و.. دارد.تغییر این آگاهیها یک پروسه میباشد نه یک پروژه وبا تغییر دید ما نسبت به جهان و پیشرفت علم اتفاق می افتد . هر محیط و شرایطی ، اخلاق خاص خود را دارد و اخلاق دیگری که متناسب با آن محیط نباشد تاثیر منفی بر جا خواهد گذاشت. در همین جهان خودمان قدرتهایی هستند که میخواهند دموکراسی خود را به دیگر کشورها تحمیل کنند در حالی که هنوز شرایط برای این دموکراسی مهیا نشده است و این دموکراسی که در کشور انها تاثیر مثبت داشته است ؛ در کشور دیگر به علت آگاهیهای متفاوت مردم و متفاوت بودن شرایط موجود ، تاثیر منفی خواهد داشت . مسائل اخلاقی نه جهانی هستند و نه همیشگی و این را باید به خاطر داشت که تا آگاهیهای یک جامعه ای تغییر نکند اخلاق نه میتواند تغییر بکند و نه باید تغییر بکند و این تغییر آگاهیها با دستور و بخشنامه اتفاق نمی افتد بلکه یک پروسه ی تدریجی است. پس روشهای اجرایی باید متناسب با زمان و مکان باشد و اگر نباشد نتیجه ی منفی خواهد داشت .
حال فرض کنید همین حکمران به گذشته رفته ی ما تزکلی ای داشته باشد به عنوان تساوی حقوقی زن و مرد و این تز در آن جامعه غیر قابل فهم و اصلا غلط باشد . حکمران ما میتواند با روشهای اجرایی متناسب با زمان و مکان که مورد تایید جامعه باشد؛ سعی در اجرای این تز کلی داشته باشد . او در روش اجراییش نمیتواند یکباره مثلا ارث زن و مرد را برابر اعلام کند چون خود زنها هم با آن آگاهیها چنین چیزی نمیخواهند و این مساوات ، فقط به فروپاشی خانواده کمک میکند و جامعه را از هم میپاشاند ؛ بلکه با تعدیل آنچه ارث زنان بوده به مقداری بیشتر، سعی کند که در این راه گام بردارد. دقت کنید که فرهنگ یک جامعه موجودیت یک جامعه است ؛ کتمان فرهنگ هر جامعه ای و زیر سوال بردن کلیت آن ، در واقع زیر سوال بردن تک تک افراد میباشد و قطعا مردم نمیتوانند تحمل کنند ؛ باید به تدریج و با تغییر آگاهیها خود فرهنگ به دست مردم تغییر کند و نمیتوان از بالا آن فرهنگ را تغییر داد . به یاد بیاورید حتی تغییر اندک رسم و رسومی که در جاهلیت هم رسمیت داشته ، چه مقدار با مخالفتهای مدم زمان پیامبر اسلام مواجه میشده و ایشان برای مین تغییرات کوچک ، مجبور به چانه زنیهای فراوان با روسای قبایل میشدند. یا به یاد بیاورید اشتباهات شاهان ایرانی را که میخواستند از بالا فرهنگ ایرانی را عوض کنند و آخر سر خودشان عوض شدند!
آنچه که گفته شد باید مورد توجه کسانی قرار بگیرند که معتقد به احکام جاوید خدا هستند . اگر بخواهیم نگرشی عقلانی به اخلاق داشته باشیم ؛ باید برای همین احکام هم قائل به روشهای اجرایی و تز کلی باشیم. تز کلی را با توجه به مسایل نظری دین و نتایج روشهای اجرایی در بیاوریم و روشهای اجرایی را امری زمانی مکانی بدانیم که متناسب با زمان و مکان است . اگر بگوییم که احکام خداوند همیشگیست و ربطی به نتایجش ندارد و چه نتیجه خوب باشد و چه بد ، آن حکم ارزشمند است ؛ به نظر من از جاده ی عقلانیت خارج شده ایم و به نوعی جزم اندیشی دچار گشته ایم . این سخن یک مسئله ی درون دینی است و عالمان فقه باید به آن توجه کنند . با پذیرفتن این مبانی عقلانی ، فقه دیگری خواهیم داشت که شاید ظاهر احکامش با قرآن یکسان نباشد ؛ اما روح کلی آن یکیست.
تابحال در باره ی اینکه چه کاری درست است و چه کاری غلط است صحبت شد؛ اما آیا هر انسانی که کار درست را انجام بدهد انسان خوبیست؟ به نظر من در انسانها چیزی بالاتر از عمل فردی وجود دارد و آن نیت فردی میباشد. نیت در هر انسانی بالاتر از عمل او مینشیند ؛ یک عمل درست را میتوان با نیت خوب یا بد انجام داد. همینجاست که تفاوت انسان خوب با کار خوب مشخص میشود ؛ انسان خوب انسانیست که عملی را که مطابق بامنافع بلند مدت است ؛ با نیت تامین منافع بلند مدت انجام دهد. مثلا ممکن است راست بگوییم اما نیتمان منافع شخصی خودمان باشد ؛ با دیگران دلسوزی کنیم و کارهای عام المنفعه انجام دهیم ؛ اما نیتمان تظاهر و فریب دیگران باشد ؛ نه منافع بلند مدت همگان. یا اینکه میدانیم دلسوزی و کمک به دیگران بر اساس منافع بلند مدت همگانیست و کار خوبیست ؛ اما این کارها را نه به نیت تامین منافع بلند مدت ، بلکه به نیت دیگری انجام دهیم.نیتی که شاید خودمان هم در آن لحظه به آن علم نداشته باشیم و با تفکر متوجه شویم که ای داد بی داد ؛ منی که میدانستم این کار منافع بلند مدت را حفظ میکند و باید آنرا انجام داد؛ در آخرین ثانیه به آن نیت آن کار را انجام دادم که به دیگران خودی نشان دهم ؛ نه به آن نیت که منافع بلند مدت همگان را حفظ کنم.
اگر بخواهیم با توجه به اعتباری بودن اخلاق ، معیاری برای انسان خوب ارائه دهیم ؛ باید بگوییم که انسان خوب کسی است که بین آنچه عمل خوب میدان و نیتش تعارضی وجود نداشته باشد مثلا فرض کنید کسی به این نتیجه رسیده است که راستگویی تحت هر شرایطی عمل خوبیست ؛ او در صورتی انسان خوبیست که نیتش هم از راستگویی کردن همین باشد ؛ نه آنکه به این نیت راستگویی بکند که مثلا سود بیشتری برایش خواهد داشت. شاید در مواردی تشخیص این مسئله که فرد راستگویی کرده برای اینکه راستگویی عمل خوبیست یا راستگویی کرده چون منفعتش در راستگویی بوده ؛ حتی برای خود شخص بسیار سخت باشد.
اینکه نیتمان مطابق عملمان باشد ؛ بسیار کار سختیست و اینکه آیا واقعا در هر عملی نیتمان مطابق با عملمان است یا خیر ؛ چیزیست که هیچ گاه نمیتوان به آن مطمئن بود . شاید آنچه بتوان از این سخنان نتیجه گرفت این باشد که ما میتوانیم عمل درست انجام دهیم اما از اینکه انسان خوبی هستیم ؛ مطمئن نباشیم . همواره باید تلاش کنیم بین درون و برونمان وحدت ایجاد کنیم و همواره از فکر و نیتمان مواظبت کنیم تا منحرف نشود . انحرافی که ممکن است در صدم ثاتیه ای اتفاق بیفتد . همواره بدانیم که یک انسان میتواند کاری درست انجام دهد اما انسان خوبی نباشد و سعی کنیم همواره با توجه به نیتمان و دقت در آن ، انسان خوبی باشیم.
نکته ی دیگر که باید به آن توجه کرد این است که گاهی ممکن است یک انسان ، انسانی خوب اما احمق باشد ؛ یعنی هم نیتش و هم عملش باهم مطابق است اما قدرت فکری کمی دارد و اغلب به نتایج عجیبی برای عملکردش میرسد . نتایجی که در واقع هیچ منفعت بلند مدتی را تامین نمیکند اما او فکر میکند که با این کارهایش منافع بلند مدت تامین میشود و کارهایش کارهای درستیست. چنین انسانی انسان خوبیست چون فکر کرده و سعی نموده درست عمل کند . در واقع او وسعش همین بوده و نمیتوان انتظار بیشتری داشت.
حال میخواهیم معیارهای درست و غلط را از منظر عقلی مورد بررسی قرار دهیم . مسئله ی مهم در این نوع بررسی ها این است که نباید پیشاپیش چیزی را بد بدانیم. مثلا نباید بگوییم تبعیض نژادی بد است و اگر معیارهای عقلیمان تبعیض نژادی را بد نمیدانست ؛ به همین دلیل بگویم پس معیارمان غلط است. باید مسائل را عقلانی مورد بررسی قرار دهیم و دغدغه ی در مسر عقل و استدلال بودن داشته باشیم و اگر به این نتیجه رسیدیم که مثلا تبعیض نژادی خوب است ؛ خوب بودن آنرا بپذیریم چون از طریق عقل به آن رسیده ایم.
حال معیارهای درست و غلط را از منظر عقل مورد بررسی قرار میدهیم.
برای بررسی درستی و غلطی کاری ، اول باید این نکته را به یاد داشته باشیم که میخواهیم یک کار را جدای از کسی که آن کار را انجام داده است ؛ بررسی کنیم و برای این کار ، باید به دنبال معیاری بود ؛ معیاری کلی و جدای از منفعت خود فرد. یک معیار میتواند منعت بلند مدت جمعی باشد که به آن پیامد گرایی گفته میشود . در برابر پیامد گرایی ، فریضه شناسی قرار دارد یعنی اصول اخلاقی ثابتی که ربطی به منفعت بلند مدت ندارد و در هر حال ، آن اصول صحیح است ؛ چه منفعت بلند مدت تامین بشود و چه نشود . اگر بخواهیم معیاری برای این طرز تفکر داشته باشیم که بر اساس آن به یکسری اصول اخلاقی ثابت برسیم ؛ معیار ما میتواند این باشد که امر اخلاقی امریست که در شرایط یکسان بر همه ی افراد قابل پیاده شدن باشد و یا معیارمان میتواند این باشد که امر اخلاقی امریست که در ان هیچ انسانی وسیله ی پیشبرد هدفی قرار نگیرد و همه ی انسانها هدف باشند نه وسیله. به نظر نگارنده تنها معیاری که میتوان برای کار درست داشت این است که منافع بلند مدت مردم یک جامعه را تامین کند و دو معیار دیگر به دلایلی معیارهای نافهوم وغلطی هستند که در باره ی آن سخن خواهم گفت. اول اجازه بدهید به بررسی آن معیاری که میتواند تنها معیار عقلانی برای اخلاقی بودن یا نبودن کاری باشد یعنی منفعت بلند مدت بپردازم.
بررسی اخلاق بر اساس منفعت بلند مدت
برای شروع بگزارید دو مفهوم را ازهم جدا کنم؛ منافع بلند مدت همه ی مردم و منافع بلند مدت جامعه. این دو مفهوم یکی نیستند ؛ برای تو ضیح بیشتر دقت کنید که که مثلا تقلب کردن در اتحانات و گرفتن نمره ی خوب برای انسانهای درس نخوان، منافع بلند مدت تک تک افراد را تامین میکند ؛ آنها که درس میخوانند با درس خواندن به جایی میرسند و آنها که درس نمیخوانند با تقلب و تک تک این افراد به منافع بلند مدت خود دست میابند اما منافع بلند مدت جامعه تامین نمیشود زیرا در چنین جامعه ای انسانها سر جای خویش نیستند و معدل ، معیاری برای کاربلدی هر کس نیست پس کارها به دست نالایقان می افتد و جامعه به سمت تباهی پیش میرود و منافع بلند مدت مردم یک جامعه به خطر می افتد . این مفهوم دومی بر مفهوم اول چیرگی دارد چون اعمالی میتواند منافع بلند مدت تک تک افراد را حفظ کند اما منافع بلند مدت همگی افراد یک جامعه را که آن تک تک افراد را نیر شامل میشود ؛ از بین ببرد . پس مراد ما از منافع ببلند مدت، منافع بلند مدت همه ی جامه میباشد و اینکه چه کاری منافع بلند مدت جامعه را تامین میکند ؛ جوابش بستگی زیادی به آگاهیهای ما دارد . مثلا در باره ی همین مثال بالا ممکن است که عده ای منافع بلند مدت جامعه را در این بدانند که هر کس به آنچه میخواهد دست یابد _هر چند چنین جامعه ای قطعا در طول تاریخ به مشکلات سخنش پی خواهد برد و و سخن خویش را اصلاح خواهد کرد_ برای روشن شدن نگاه به اخلاق با دید منفعت بلند مدت جامعه به مثالهای زیر توجه کنید:
مثال اول – انسانی به علت فقر میخواهد دزدی کند برای اینکه به درستی و غلطی کار او پی ببریم باید ببینیم که دزدی منافع بلند مدت را حفظ میکند یا خیر که میتوان به صورتهای زیر مسئله را مورد ارزیابی قرار داد: اول اینکه دزدی انسانهای فقیر از غنی باعث میشود که طبقات مساوی شکل بگیرد و فاصله ی طبقاتی به هم نزدیک شود پس بسیار عمل خوبیست. دوم اینکه بگوییم اگر قرار باشدافراد ازهم دزدی کنند جامعه دچار از هم پاشیدگی میشود و هیچ نظمی شکل نخواهد گرفت. سوم اینکه بگوییم درست است که حرف دوم صحیح است ولی اگر کسی به شرایطی رسید که همه ی درها بر رویش بسته بود و برای تامین زندگی نیاز به دزدی داشت بهتر است دزدی کند چون اگر نکند ازدست میرود و زندگی و خانواده اش نابود میشودالبته به شرط اینکه مقدار دزدی در حدی باشد که خانواده ی فرد دزدی شده به خطر نیفتد. چهارم اینکه بگوییم برای اینکه مشکلات سخن سوم پیش نیاید ؛ باید مکانی در جامعه باشد که در این قبیل مسائل به داد افراد برسد و اگر چنین جایی نبود ؛ فرد در اضطرار میتواند دزدی کند.پنجم اینکه بگوییم یررسی این شرایط اضطرار خودش بسیار پیچیده است ؛ مثلا شاید فرد از انجام کاری به شرایط اضطرار رسیده باشد که آن کار ، خودش منافع بلند مدت را تامین نمیکرده و کار بدی بوده است ؛ ضمن اینکه قبول اینکه فرد بتواند از روی اضطرار دزدی کند بهانه را به هر کس میدهد که بگوید من در شرایط اضطرار بوده ام .هم چنین اینکه کسی که تحت دزدی قرار میگیرد از کجا معلوم با همان مقدار اندک دزدی از بین نرود و خانواده اش پاشیده نشود؟ مگر ما میتوانیم از همه ی مسایل خانوادگی یک شخص مطلع شویم؟ پس بهتر است دزدی تحت هر شرایطی بد باشد چون با اینکار منافع بلند مدت جامعه بیشتر حفظ میشود و هر کس در قبال وسایلش امنیت روانی خواهد داشت و نگران این نخواهد بود که کسی از روی اضطرار اموالش را بدزدد.
هر کدام از این جوابها را میتوان در دو بعد سنجید؛ یک ؛ بعد قانونگزاری و دو؛ بعد تجزیه و تحلیل اخلاقی خود شخص.در بعد قانونگزاری آنچه مهم است آگاهیهای مجموع افراد آن جامعه است که یکی از جوابها یا جواب دیگری را میپذیرند و به شکل قانون در می آورند و در بعد دوم آنچه مهم است؛ آگاهیهای خود فرد میباشد. پس این دو بعد همواره یک جواب و یک انتخاب ندارند. مثلا ممکن است در قانون به این جمع بندی برسیم که حرف آخر از همه بهتر است و دزدی را باید تحت هر شرایطی ممنوع کرد ولی وقتی یک فرد میخواهد ببیند که دزدی کند یا خیر خودش میداند که در شرایط اضطرار قرار گرفته است یا خیر و اگر در شرایط اضطرار باشد و به نظرش از بین نرفتن یک خانواده از امنیت روانی افراد دیگر مهمتر باشد و با تحقیق به این جمع بندی رسیده باشدکه مقدار دزدی ای که انجام میدهد خانواده ی ثروتمندی که از آن دزدی شده است را به خطر نمی اندازد پس از نطر اخلاقی دزدی کردن برایش درست خواهد بود. چنین فردی در وهله ی اول شاید با این سوال روبرو شود که آیا انجام قانون همیشه درست است؟ ودر جواب خواهد گفت که خیرواگر قوانین ، منافع بلند مدت را تامین نکنند ؛ قوانین خوبی نیستند و انجام قانون همیشه درست نیست . در وهله ی دوم در مورد دزدی فکر خواهد کرد و خواهد دید که آیا دزدی عمل درستی است یا خیر ولی باید دقت کرد که خود "عمل دزدی در شرایط اضطرار ، باید مورد تجزیه تحلیل شخص قرار بگیرد نه اینکه خودش و خانواده اش را مورد محاسبه کند و احساسی تصمیم بگیرد. مثلا فرض کنید که فرد بداند که با دزدی از کسی خانواده ی فردی که از آن دزدی شده به خطر می افتد و نابود میشود ؛ در اینجا باید از خود سوال کند که به خطر انداختن یک خانواده برای تامین معاش خانواده ی دیگری درست است یا خیر و با توجه به معیار که تامین منافع بلند مدت همگانی میباشد ؛ باید به این سوال جواب دهد و مطابق جوابهای عقلانیش عمل کندنه اینکه بدون تجزیه و تحلیل و از روی احساسات خانواده ی خودش را مقدم بر خانواده ی دیگر بداند. به همین سوال جدید میتوان به صورتهای زیر جواب داد:یک – بگوییم باید باید ببینیم که کدام خانواده سود بیشتری برای ماندن دارد پس باید تعداد را مورد ارزیابی قرار دهیم و تصمیم بگیریم. دو- اینکه بگوییم سود بیشتری که یک خانواده ممکن است به جامعه بدهد ، فقط به تعداد آن بستگی ندارد یک دکتر جراح شاید به اندازه ی چهار نفر ارزش داشته باشد و باید این مسایل را در نظر گرفت ولی طبیعیست که نمیتوان آینده را پیش بینی کرد ؛ حتی یک معتاد هم ممکن است رویه عوض کند و سود زیادی برای جامعه داشته باشد ؛ یک دکتر هم ممکن است معتاد شود یا کارهایی کند که ضرر زیادی به جامعه اش برساند.
در هر صورت انچه مسلم است اینست که در جواب به سوالات ،آگاهیهای فرد بسیار دخیل میباشد.این آگاهیها بسیار زمانی مکانی میباشد؛ برای فردی که کمتر با دنیای پیرامونش تماس دارد قطعا ثقیل است که بپذیرد خانواده ی یک انسان معتاد ممکن است سود بیشتری از یک خانواده ی پولدار دکتر داشته باشد. هر چه میزان تماس با جامعه بیشتر باشد ؛ این جواب از قطعیت می افتد و متفاوت تر میشود. همچنین این موضوع که باید خود کار را مورد ارزیابی قرار دهد نه خودش را، بسیار مهم است. طبیعی است که این کار بسیار سختی است پس باید فرد قبل از اینکه در سر دو راهی انتخاب قرار بگیرد در باره ی موضوعاتی فکر کند و راه و چاه عقلانی فکر کردن به دستش آمده باشد. نکته ی مهم در تفکر عقلانی این است که نا انجا که میشود روی اجزای یک موضوع فکر کنیم و سوالات مختلف را در موردش مطرح کنیم و سعی کنیم به ان سوالات جواب بدهیم ؛ نه یک جواب بلکه جوابها و سپس آن جوابها را نیز مورد تجزیه تحلیل قرار دهیم.نکته ی مهم دیگر اینست که بعضی مواقع باید در ثانیه ای تصمیم بگیریم و مدت زمان زیادی برای فکر کردن نداریم ؛ اگر ما دغدغه ی عقلانی فکر کردن داشته باشیم و تمرین فکر کردن روی موضوعات انجام داده باشیم به احتمال فراوان آنچه در ذهنمان برای بار اول مینشیند که عمل درستی است؛ عمل درستی میباشد جون این نوع فکر کردن وارد ذهنیتان شده و در درونان جای گرفته است و ذهنمان با همین رویکرد به مسایل نگاه خواهد کرد و جواب اولیه خواهد داد.
مثال دوم- فرض کنید پدر و مادری فقیر بچه دار میشود ؛ پدر تصمیم میگیرد بچه را دور از چشم مادر به خانواده ی پولداری بدهد تا هم بچه در شرایط بهتری زندگی کند و هم خودش و زنش از این شرایط فلاکت بار خارج شوند. آیا این تصمیم درست است؟ میتوانیم بگوییم که بله تصمیم درستی است چون با این کار منافع بلند مدت همه به جز مادر تامین میشود ؛ مادر هم بعد از مدتی عادت میکند . به این موضوع جور دیر هم میتوان نگاه کرد وآن اینست که آیا واقعا دادن بچه به خانواده ی پولدار خوشبختی او را به همراه دارد؟ هزار ویک اتفاق ممکن است برای این بچه بیفتد ؛ اگر آن خانواده بعدا بچه دار شدند چه میشود؟ همان بچه در دراز مدت ممکن است سبب بدبختی آن خانواده شوند. در هر صورت این که چه چیز باعث منفعت بلند مدت افراد میشود ؛ در این مورد خاص بسیار غیر قابل پیش بینی است ؛ نه میتوان گفت نگه داشتن بچه ، بیشترین سود را برای جامعه دارد و نه میتوان گفت که دادن بچه به خانواده ی پولدار نفع همگانی در بر خواهد داشت . ممکن است با فروش بچه به خانواده ی پولدار و نوع تربیت ، آن بچه تبدیل به موجودی شود که بیشترین ضرر را به همراه بیاورد ؛ همچنین عکس این مطلب هم قابل فکر کردن است و ممکن است اتفاق بیفتد. در اینجاست که باید دید با اطلاعات ما ، کدام یک از دو وضع ممکن است وضع بهتری باشد و بر آن اساس تصمیم گرفت. در این مورد ارزیابی قرار دادن دو وضع ، اطلاعات فرد نقش مهمی دارد اطلاعاتی که از علم و جامعه و .. نشات میگیرد. خود من اگر قرار باشد این دو وضعیت را مورد ارزیابی قرار دهم ؛ خواهم گفت که درست است که نمیتوان در باره ی آنها در آینده رخ میدهد پیش بینی دقیقی داشت ؛ اما یک چیز کاملا قابل پیش بینی است و آن اذیت شدن مادر بچه که ممکن است او را تا مرز جنون ببرد. چون این موضوع مسلم است و بقیه ی چیزها غیر مسلم پس فروختن بچه دور از چشم مادر ، کاریست اشتباه. نظر فرد دیگری شاید این باشد که با شناختی که از خانواده ی پولدار دارد و محبت آنها و میزان شعور آنها ، بالای نود درصد بچه بسیار بهتر از وضع فعلی تربیت خواهد شد و انسان بهتری تحویل اجتماع داده خواهد شد مادر هم درصد کمی احتمالش هست که به جنون دچار شود ؛ پس باید بر اساس آن نود درصد عمل کرد.
مثال سوم- فرض کنید قاضی دادگاه پی میبرد که فردی بیگناه است اما آزادی این فرد باعث میشود که آشوبهای زیادی به راه یبفتد چون عده ی زیادی این فرد را قاتل بیش از ده نفر مبدانند و حکم اعدام را کمترین مجازات فرد. قاضی حکم به اعدام فرد میدهد و قضیه تمام میشود. آیا حکم قاضی از نظر اخلاقی درست است؟ جواب اول بلی است زیرا منافع بلند مدت جامعه حفظ میشود. اما باید دقت داشت که وقتی صحبت از منافع بلند مدت میکنیم؛ مرادمان در درجه ی اول منافع بلند مدت همه ی جامعه است و اگر نشد ؛ اکثریت جامعه. پس اگر راه حل دیگری باشد که در آن منافع همه حفظ شود ؛ باید به دنبال آن بود . مثلا در اینجا میتوان تلاشی صورت داد که گروهی نیز به حمایت این فرد برخیزند و در مرور زمان حقایق روشن شود تا منافع بلند مدت همه حفظ شود . حال که بحث قضاوت شد ؛ این سوال مطرح میشود که معیار برای قضاوت چیست؟ آیا در اینجا هم باید منافع بلند مدت را مد نظر قرار داد؟ مثلا یک انسان گناهکار را بی گناه اعلام کرد چون بی گناه اعلام کردنش ، سود بیشتری برای جامعه دارد؟ دقت کنید که قوانین جامعه بر اساس تفکر جمعی یک جامعه که منبعث از آگاهیهای آنها بوده نوشته شده و دادگاه برای اینست که این قوانین اجرا شود ولی ممکن است مشکلی به شرح زیر به وجود بیاید: بر اساس قانون مثلا اختلاس کردن بر خلاف منافع کلی و همیشگی جامعه است و مجازات سنگینی دارد اما رئیس یک حکومتی دست به اختلاس میزند ؛ اینجا منافع بلند مدت اقتضا میکند که اعلام نشود چون با این اعلام نظم همگانی از هم میپاشد. در چنین وضعیتی شاید بعضی انسانها به این جمع بندی کالا عقلانی برسند که بله این حرف درست است و نباید ، این مسئله اعلام شود ؛ ولی گروهی دیگر خواهند گفت که منافع بلند مدت جامعه اینست که این حکومت از هم بپاشد چون چنین حکومتی که با اختلاس ، سرکار باشد ؛ سود و منفعتی برای مردم ندارد. طبیعیست که این پاسخ دوم عقل پسند تر است . اما اگر گروهی که حکومت دستشان بود با بررسی عقلانی و بدون دخالت دادن وضعیتشان به این نتیجه رسیده باشند که نباید این مسئله را اعلام کرد ؛ نمیتوان بر آنان مشکلی گرفت. چون تمام تلاش خود را برای کشف حقیقت به کار گرفته اند و به این نتیجه رسیده اند. در اینجا ممکن است این عده اصل حکومت را بسیار مهم بدانند و این که این حکومت باید باشد را جز حقایق بدانند و معتقد باشند که اعلام این موضوع به اصل این حکومت ، ضربه میزند و آنرا در آستانه ی فروپاشی قرار میدهد ؛ پس نباید اعلام شود. مثال بعدی این نکته و نقش آنچه حقیقت میدانیم بر داوریهای اخلاقی ما را روشنتر میکند.
مثال چهارم- آیا تبعیض نژادی درست است؟ کسی که مسئله ی برتر بودن سفید از سیاه را جز حقایق بداند ؛ منافع بلند مدت جامعه را در این خواهد دانست که این موجودات درجه چندم در سرجای واقعی خویش باشند ؛ حتی اگر خودش هم سیاه بود ؛ چنین تبعیضی را حق خودش میدانست و بنابر این تبعیض نژادی را درست خواهد دانست. اینجاست که نقش آنچه ما حقیقت میدانیم ، بر داوریهای ما روشن میشود. برای تغییر نگرش این فرد ، اول باید آنچه فکر میکند ، حقیقت است ؛ تغییر کند و تا موقعی که این مسئله را جز حقیقت بداند همین داوری را خواهد داشت. در باره ی بسیاری مسائل چنین است ؛ مثلا کسی که هم رتبه نبودن زنان با مردان را جز حقایق بداند ؛ قطعا منافع بلند مدت جامعه را در تبعیض بین مرد و زن خواهد دانست. این حقایق که از آگاهیهای فرد بر میخیزد در بالاترین جایگاه او قرار دارد و منافع بلند مدت با توجه به این حقایق تفسیر میشود نه بالعکس و این بخاطر قدرت و نفوذ آنچه به عنوان حقیقت میدانیم؛ در ذهنمان است. برای تغییر داوری اخلاقی باید این حقایق تغییر کند و این حقایق تغییر نمیکند مگر با تغییر آگاهیهای فرد . آگاهیهایی که از جامعه میگیرد و مسائل زیادی از جمله پیشرفت علم و.. در آن تاثیر گذار است. دقت کنید که سخن از آگاهی درست و غلط نیست ؛ بلکه صحبت اینست که با تغییر آگاهی ، داوری اخلاقی نیز تغییر خواهد کرد. قطعا از جامعه ای که یهود کشی را جز حقایق بدیهی میدانند ؛ نمیتوان انتظار داشت که یهود نکشند چون منافع بلند مدت را در این میدانند. این افراد از نظر اخلاقی کاری درست کرده اند و برای تغییر رویه ، باید آگاهیهایشان تغییر کند مثلا متوجه شوند که همانطور که آنها حقیقت را در یهود کشی میدانند ؛ شاید عده ای دیگر نیز حقیقت را در کشتن آنها بدانند ؛پس باید برای تامین منافع بلند مدت در صلح به سر برد و همه حضور هم دیگر را تحمل کنیم و در مرتبه ای دیگر شاید آگاهیهای یک جامعه بتواند به این سطح برسد که واقعا هیچ تفاوتی بین گروهای مختلف نیست و این تبدیل به حقیقت ذهنی شود. این تغییر آگاهیها زمان بر است و باید دید روند طبیعی عالم به کدام سو میرود.
این مثالها را زدم تا با داوری اخلاقی بر اساس منفعت بلند مدت آشنایی کلی بدست آوریم ودر ذیل هر مثال با مسائلی که باید در هر داوری اخلاقی مورد بررسی قرار دهیم یا نا خود آگاه در داوری ما نقش دارد آگاه شویم. البته همیشه داوری اخلاقی اینقدر پیچیده نیست و نباید فکر کنیم همواره به جوابهای عجیب و غریب میرسیم.
ما در داوری اخلاقی بر اساس منفعت بلند مدت یک سری اصول کلی داریم که البته خود این اصول هم قابل تغییر است و استثناهایی دارد و ما از استثناها شروع کردیم و موارد بسیار خاص. اما اگر بخواهیم از اصول کلی صحبت کنیم باید بگوییم که همه میدانیم در یک جامعه ی ایده آل ، راستگویی ، منفعت بلند مدت جامعه را تامین میکند و موارد خاصی که دروغگویی شاید مناسب میشود برای جامعه ای است که مثلا فاصله فقیر و غنی آنقدر زیاد است که دروغگویی منفعتی در پی دارد ؛ یا جامعه ای که قوانین غیر عادلانه دارد . یا همه میدانیم که منفعت بلند مدت همه ی افراد جامعه اینست که همه دلسوز هم باشند و فرقی بین خود و دیگران قایل نشوند ؛ کسی به کسی کلک نزند و همه با هم برادر باشند. یا منفعت بلند مدت جامعه اینست که همه ی افراد با یک تلاش کاری مناسب و استاندارد قادر به سیر کردن شکم خانواده شوند ویا اینکه منافع بلند مدت یک جامعه در اینست که همگی مسئولیت کارهای خود را بپذیرند و .. .اینها اصول کلی است و هر چه جامعه از حالت ایده آلش فاصله بگیرد استثناهای اخلاقی بیشتر میشود. به نظر من ، این اصول اخلاقی کلی که همه تا حدودی در ذهن داریم از همینجا ناشی میشود ؛ یعنی ما داریم نا خود آگاه بر اساس منافع بلند مدت ، اصول اخلاقی خود را تعریف میکنیم و این از ابتدای عالم بوده است . اینکه ما دروغگویی را بد میدانیم و را ستگویی را خوب و بسیای از این مسائل ، همه برای اینست که ذهن بشر با مشاهده ی عالم به عنوان ناظر آرمانی به این نتیجه ی کلی میرسد که برای منفعت بلند مدتش این مسائل خوب است و این اصول کلی از آن سر بر می آورد . وقتی این اصول کلی ، از نگرش اخلاقی بر اساس منفعت بلند مدت حاصل شده است برای استثناها نیز میبایست به همین اصل پناه برد تا مسائل مشخص شود.
مثلا موضوع غیبت ، با توجه به همین مسئله ی منفعت بلند مدت پیش از پیش مشخص میشود و از آن حالت دستوری بیرون می اید. منفعت بلند مدت یک جامعه است که انسانها نسبت به هم سوء ظن الکی نداشته باشند چون این سوءظن باعث تغییرنگاههای ما به آن فرد و احیانا قطع تجارت و یا قطع را بطه ی ما با فرد میشود. تغییر ارتباطی که هیچ دلیل عقلانی نداردو به خاطر این صورت گرفته که فردی از او غیبت کرده و آنچه مطمئن نبوده و یا مسئله ای نه چندان جدی بوده را بیان کرده . حال اگر ما بر بدی فرد حدی از یقین داریم مثلا میدانیم که خلافکار است و یا کلاهبردار است؛ وقتی این صحبتهای ما تحقیق شده باشد و قطعیت در آن باشد ؛ وظیفه ی اخلاقیمان بر اساس منفعت بلند مدت مردم اینست که بدیهایش را بگوییم تا دیگر کسی با او تجارت نکند و یا اگر خواست بکند ، حواسش به او باشد.
تا به حال چهار مثال بیان کردم و مثال آخرم را برای روشن شدن بیشتر مسئله ار فیلم جدایی نادر از سیمین میزنم . فیلمی که بسیار ، در حوزه ی فلسفه ی اخلاق ، فیلمی جدیست. میخواهیم تصمیمهای شخصیتهای فیلم را یکی یکی بررسی کنیم تا بینیم که بر اساس منفعت بلند مدت تا چه حد اخلاقی بوده است.
اول از شخصیت نادر شروع میکنم ؛ نادر وقتی به خانه می آید با صحنه ی بسته شدن پدر آلزایمریش به تخت و افتادن پدر و نفس نکشیدن او مواجه میشود ؛ از پرستار هم خبری نیست . وقتی پرستار به خانه می آید از او توضیح میخواهد و در یک درگیری اورا به بیرون پرت میکند و بعدا متوجه میشود که بچه ی در شکم پرستار سقط شده است. او در دادگاه ، در حالی که خبر داشته که پرستار حامله بوده ؛ میگوید خبر نداشته که حامله بوده. حال میخواهیم این عمل او را بررسی کنیم . اگر بگوید که خبر داشته متهم به قتل عمد میشود در حالی که درست است که میدانسته اما در آن لحظه به خاطر عملکرد پرستار ، بسیار عصبانی بوده و در واقع نمیدانسته است. ضمن اینکه شاید اتفاق دیگری باعث سقط بچه شده باشد و نادر بیگناه باشد. در ضمن خود نادر دختری دارد که بسیار خودش را در تربیت او موثر میداند و متهم شدن به قتل عمد ، ممکن است به زندان و اعدام نادر بینجامد و دخترش بی پدر شود. بر اساس منافع بلند مدت جامعه باید چه کرد؟ آیا گفتن چنین دروغی درست است ؟ یک جواب میتواند این باشد که وقتی مطمئن نیستیم که عمل ما باعث این اتفاق شده است و دروغ گفتن ما باعث میشود که به تربیت دخترمان نرسیم در اینجا دروغ گفتن درست است و اشکالی ندارد. حال اگر مطمئن شویم که عمل ما باعث سقط شده است ؛ چطور؟ در اینجا راست گفتن باعث میشود که یک دختر بی پدر شود و با دروغ گفتن، دیه ی فرد بر عهده ی نادر خواهد بود و منافع بلند مدت همه حفظ میشود. شاید در پاسخ گفته شود که از کجا میدانیم که منفعت بلند مدت خانواده ی پرستار گرفتن پول باشد و شاید آنها بخواهند نادر را اعدام کنند که به نظر من در این صورت منفعت بلند مدت همه ی افراد حفظ نمیشود و تابع حکمی احساسی شده ایم. در ضمن دقت کنیم که خود پرستار و رفتارش نیز باعث این اتفاق بوده است. پس چنین به نظر میرسد که اعمال نادر در فیلم از نظر اخلاقی درست بوده است.
حال شخصیت پرستار فیلم را مورد بررسی قرار میدهیم ؛ پرستار فیلم و شوهرش ، در وضعیت بد مالی قرار دارند. پرستار میدانسته که قبل از اینکه نادر او را از خانه بیرون کند و در روز قبلش با ماشین تصادف کرده ؛ او مطمئن نیست که کدام مورد باعث سقط بچه شده ،اما در دادگاه ازاین تصادف نیز حرفی نمیزند . آیا نگفتن این مسئله درست است؟ با نگفتن این مسئله ممکن است که نادر بیجهت مجازات شود و منفعت بلند مدت نادر و خانواده اش قربانی میشود ولی پولی ممکن است به دست آنها بیفتد که مشکلات مالیشان را حل میکند. نگفتن این حقیقت از یک طرف سودی و از یک طرف ضرری دارد. برای اینکه منفعت بلند مدت ،مورد بررسی قرار بگیرد ؛باید دید که در وهله ی اول میتوان کاری کرد که منفعت همه حفظ شود؟ و جواب آریست ؛ اگر مشکلات مالی خانواده ی پرستار را بتوان با کمک انسانها و نهادهای خیریه و یا وام بانکی حل کرد. فرض میکنیم که تمامی این راهها طی شده و جواب نداده است ؛ در اینجا باید دید که منفعت خانواده ی نادر مهم تر است یا پرستار . با نگفتن این حقیقت ممکن است که خانواده ی نادر و دخترش دچار مشکلات روحی فراوان شوند. اینکه کدام منفعت بیشتری دارد ؛ شاید عده ای بگویند نادر و عده ای بگویند پرستار . حال فرض کنید که پرستار میدانسته و مطمئن بوده که تصادف باعث سقط بچه شده ؛ آیا انداختن این مسئله به گردن نادر و در واقع ،نقشه کشیدن برای گرفتن پول درست است؟ شاید از منظری بگوییم که اگر قرار باشد هر کسی برای اینکه منفعت بلند مدتش را تامین کند ، منافع دیگران را به خطر بیندازد ؛ دیگر سنگ روی سنگ بند نمیشود و چنین جامعه ای از هم میپاشد ؛ اما باید دقت کرد این همان حکم کلی میباشد که استثنا پذیر است. در واقع اگر حفظ منفعت همه امکان پذیر نباشد و بتوان با به از بین بردن منفعت بلند مدت کسی، منفعتی که از آن منفعت قبلی بهتر باشد را به وجود آورد ؛ چنین کاری درست میشود. پس باید یک جامعه در شرایطی باشد که در تمامی شرایط ، حفظ منفعت بلند مدت همه ی افرار ممکن باشد تا جامعه به چنین وضعی کشید نشود . باید دقت کرد که اگر راه دیگری به غیر از نقشه کشیدن ، برای به دست آوردن پول ممکن باشد که منفعت همه را تامین کند و منفعت کسی را به خطر نیندازد ؛ آنوقت نقشه کشیدن عملی غیر اخلاقی میشود و اگر راه دیگری موجود نباشد باز هم باید بررسی کرد که چه چیزی منفعتی بیشتر و دارد و به نظر من به همین راحتی نمیتوان به جواب این سوال رسید مخصوصا وقتی بخواهیم ، مسئله را خارج از خودمان و به شکل یک مسئله ی واقعی مورد تجزیه تحلیل قرار دهیم.
حال اگر بخواهیم مسایل گفته شده در مثالها را به صورت خلاصه و جمع بندی اعلام کنیم ؛ باید گفت که در نگرش اخلاقی بر اساس منفعت بلند مدت ، چند نکته اهمیت اساسی دارد؛ اول اینکه بدانیم در وهله ی اول باید به فکر تامین منافع بلند مدت همه ی جامعه باشیم و اگر نشد ، اکثریت. دو اینکه ممکن است نگرش قانونی که با این دیدگاه به دست می آید با نگرش فردی متفاوت باشد و همیشه این دو مطابق هم نیستند.سه اینکه مجموع تفکر و نگرش ما در اینکه چه چیز منفعت بلند مدت را تامین میکند نقش زیادی دارد و در مورد یک موضوع واحد ، ممکن است دو فرد به دو نتیجه ی کاملا متفاوت برسند. چهار اینکه باید موضوعات را به شکل یک مسئله مورد بررسی قرار داد و خودمان را به حساب نیاوریم و آخر ، دقت در اینست که آنچه ما به عنوان حقیقت میدانیم به طور طبیعی بالاتر از منافع بلند مدت ، مینشیند. اگر این مسایل را در داوری اخلاقی خود مورد دقت قرار دهیم ؛ خواهیم دید که در بسیاری موارد گرفتن نتیجه ی نهایی و اینکه آیا واقعا عملی که ما انجام میدهیم ، منفعت بلند مدت را به وجود خواهد آوردیا خیر ؛ بسیار سخت خواهد بود.
گفتیم عقل را باید برای بررسی کردن خوب وبد به کار برد اما باید دقت کرد که این یک باید همیشگی نیست. کسانی که در گذشته به این مفهوم از عقل توجه نکرده اند و بنا به دلایلی که برای خودشان قابل احترام بوده ، مثلا فطرت را بالاتر از عقل قرار داده اند و مسایل اخلاقی را از راه فطرت برگزیده اند؛ همگی تلاشی قابل اتکا داشته اند و به اخلاقی درست رسیده اند چون نمیتوان درست را جدای از شرایط افراد و مجموعه آگاهیهای آنها تعریف کرد.
اینکه ما اخلاق را تابع عقل میدانیم به علت مجموعه آگاهیهای ما میباشد و در همین حال حاضر هم ممکن است کسی پیدا شود و بنا بر دلایلی از ما بخواهد بر طبق احساسات خود عمل کنیم. ما فرزند آگاهیهای خود میباشیم .
اخلاق مفهومی اعتباری است و اعتبار خود را از زمان و مکان یعنی مجموع آگاهیهای ما میگیرد . این مسئله ایست که باید دقت شود. اگر ما عقل را مکان مناسبی برای تشخیص درست و غلط میدانیم ؛ مطابق آگاههیهای خود سخن گفته ایم و حرف مطلق و همیشگی خارج از زمان و مکان ، بی معناست.
داوری اخلاقی از کجاست؟
1-از فرهنگ و جامعه
کسانی که چنین می اندیشند معتقدند هر جامعه ای ارزشهای خاص خود را دارد و این ارزشها به انسانها به ارث میرسد. در واقع داوری ارزشی ما داوری ارزشی جامعه ی ما میباشد.
بدیهی است که در تمامی موارد چنین نیست و گاهی ما آنچه را جامعه درست میداند ، غلط میدانیم پس تنها میتوان قبول کرد که شاید بعضی از داوریهای اخلاقی ما از جامعه ی خودمان وام گرفته باشد. البته یک سوال مهم هم در اینجا مطرح میشود که خود ارزشهای اخلاقی جامعه چگونه شکل میگیرد؟
2- از احساسات
وقتی که میگوییم فلان کار از نظر اخلاقی غلط است ؛ هیچ فرقی با اینکه میگوییم من از فلان موسیقی بدم می آید ندارد. یعنی داوری اخلاقی ما از احساسات ما سرچشمه میگیرد
3- از میل و خواسته ی ما
وقتی میگوییم مثلا دزدی بد است یعنی ما دوست نداریم دیگران از ما دزدی کنند و اگر خودمان دزدی کنیم در داوری اخلاقی ما دزدی به هزاران دلیل خود ساخته ، خوب میشود. در واقع داوریهای اخلاقی ما تابع خواسته ها و انگیزه های ماست .
4- از فطرت
داوریهای اخلاقی ما از فطرت انسانی ما سرچشمه میگیرد و همه ی ما در فطرت خود میدانیم که چه کاری خوب است و چه کاری بد است
5- از عقل
وقتی کاری را از نظر اخلاقی بررسی میکنیم ؛ آنرا با عقل مورد تجزیه و تحلیل قرار میدهیم و حکم عقل را در مورد آن بیان میکنیم.
داوریهای اخلاقی ما از کجا باید باشد؟
داوریهای اخلاقی ما ممکن است از هریک از مواردی که گفته شد و شاید هم از همه ی موارد بالا نشات بگیرد ؛ اما اینکه این داوریها باید از کجا نشات بگیرد ؛ سوال مهمتری است که در جواب به آن شاید گره ی پیچیده ی اخلاق اندکی باز شود .
1-از جامعه
اگر بگوییم داوریهای اخلاقی ما باید از جامعه ی ما سرچشمه بگیرد آنگاه نمیتوانیم بگوییم ارزشهای جامعه یمان غلط است و باید مطابق با ارزشهای اکثریت جامعه یمان زندگی کنیم ؛ حتی اگر آنرا غلط بدانیم. اینکه فلان چیز در جامعه ارزش است هیچ دلیلی بر اینکه این ارزش درست است ؛ نمیباشد. اینرا هم به یاد داشته باشید که ما در یک جامعه زندگی نمیکنیم بلکه در جوامع مختلف مانند جوامع دوستان ، خانواده ، کشور، محیط های مجازی و.. در حال زندگی هستیم و ارزشهای تمامی جوامع باهم مشترک نیست . اینکه کدام ارزشها درست است و کدام غلط ؛ معیاری دیگر میخواهد نه اینکه خود آن جامعه معیاری برای درستی و غلطی باشد.
2-از میل و خواسته ی ما
وقتی میخواهیم ببینیم کاری درست است یاخیر یعنی در واقع میخواهیم عمل آن فرد یا حیوان یا هر چیز را مورد بررسی قرار دهیم و بگوییم درست است و غلط و این در حالیست که که اگر بگوییم خوب وبد اخلاقی از خواست و اراده ی فرد نشات بگیرد باید برای اینکه ببینیم عملی درست است یانه ، ببینیم این عمل مطابق خواست و اراده اش بوده یانه مثلا اگر کسی دزدی انجام داده ، اگر عمل دزدی مطابق خواست و اراده اش بوده عمل خوبیست و اگر به اجبار انجام داده ، عمل بدیست.در این صورت هیچ چیزی خارج از میل و اراده ی ما خوب و بد نخواهد بود . خوب است چون من میخواهم و بد است چون من میخواهم. بر طبق این دیدگاه هر کاری که هر انسانی بخواهد انجام دهد خوب است و هر کاری که نخواهد انجام دهد بد است و هیچ چیز جدای از خواست و اراده ما واجد صفت خوب وبد نمیشود .
سوال مهمی که در اینجا مطرح میشود این میباشد که چرا باید درست و غلط تابع خواست و اراده ی ما باشد؟ و چرا از چیزهای دیگر نباشد؟ آیا خواست و اراده ی ما در بالاترین نقطه ای قرار دارد که خوب و بد بتواند تابع آن باشد؟ آیا مثلا فطرت یا عقل زیر دست خواست و اراده ی ما میباشد؟ در جواب این سوالها میتوان گفت که اخلاق را باید از خواست و میل ما تایین کرد چون هیچ چیز دیگری وجود ندارد و همه چیز تابع خواست و اراده ی ما میباشد ولی مساله ای که باید به آن دقت کرد این است که خواست و اراده ی انسانی اجزای پیچیده ای دارد و بایدفهمید که این خواست و اراده درست است یا خیر . در واقع باید معیاری برای درستی و غلطی خواست و اراده ی انسانی داشت و نمیتوان گفت هرچه انسان خواست و اراده کند درست است .
3-از احساسات
اگر بگوییم درست و غلط تابع احساسات باشد؛ یعنی همانطور که مثلا فلان فرد از فلان موسیقی لذت میبرد ؛ در مورد اخلاق هم چنین است و مثلا اینکه میگویم دزدی کار بدی است یعنی من از دزدی خوشم نمی آید ؛ همانطور که از فلان موسیقی خوشم نمی آید.
سوال مهمی که مطرح میشود ؛ درباره ی حجیت احساسات میباشد و فکر میکنم احساسات نیز درست و غلط دارد و باید معیاری برای درست و غلط احساسات ارائه داد.
حتی اگر بگوییم ؛ منظور ما از احساسات ، احساسات فرد سالم میباشد باز هم این سوال مطرح است که آیا احساسات مکان مناسبی برای تشخیص درست و غلط اخلاقی میباشد؟
4- از دین
اخلاق نیاز به قانونگذار دارد و بهترین قانونگزار کسی است که از همه چز این عالم خبر داشته باشد ؛یعنی خدا. در اینجا به دو شکل میتوان به مسئله نگاه کرد؛ اول اینکه بگوییم درست و غلط به خودی خود بیمعنا است و هر چه خدا بگوید خوب است و هر چه نهی کند بد است. مهمترین مشکلی که این نگاه با آن دست به یقه میشود ؛ این است که اگر درستی و غلطی فقط به خواست خدا بستگی دارد پس کسانی که کافر بوده اند و ایمان نداشتندچر ا باید به خدا ایمان می آوردند وقتی که نه ایمان آوردن خوب است و نه ایمان نیاوردن؟در واقع سوال اینست که به چه علت ایمان آوردن به خدا خوب است؟ و اگر جواب بدهیم چون خدا گفته پس خوب است ؛ در این صورت با دور مواجه میشویم. کسی که هنوز به خدا ایمان نیاورده باید علتی دیگر به غیر از خواست خدا برای ایمان آوردن داشته باشد و بسیار بیمعناست که کسی که به خدا ایمان نیاورده و خدا را قبول ندارد به این دلیل ایمان بیاورد که خدایی که او آنرا قبول ندارد از او ایمان آوردن را میخواهد.
دومین صورتی که میتوان به مسئله نگاه کرد این است که بگوییم خداوند اگر فرمان به امری داده است ؛ به این دلیل داده که آن امر ، خوب بوده است نه اینکه چون فرمان داده پس آن امر خوب گشته است. یعنی درست و غلط جدای از خواست و اراده ی خدا وجود دارد.
به نظر میرسد باید دید معیار واقعی اخلاق یعنی آن درست و غلط جدای از خواست الهی چیست که اگر این معیار مشخص شود ؛ خود دین هم میتواند در ترازوی اخلاق قرار بگیرد که آیا مثلا فلان حکم دینی اخلاقی است یا خیر. این نکته زمانی مشخص تر میشود که مطالب قبلی در باره ی خدا و نوع نگاه به خدا را به یاد بیاوریم. در باره ی دین و اخلاق بعدا بیشتر صحبت خواهیم کرد.
5- از فطرت
همانطور که گفتیم ، فطرت یعنی آنچه در وجود انسان است و با شرایطی خود را نشان میدهد پس از این منظر ، واقعیست ؛ اما به چه دلیل بگوییم هر چیز فطری درست است؟ به نظر من اینکه غذا خوردن یک میل فطری است و تنها به علت فطری بودن بگوییم پس غذا خوردن درست است؛ امری غلط میباشد. هر چیز فطری لزوما درست نیست و باید به دنبال معیار بهتری بود. البته میتوان گفت اگر چیزی فطری باشد ؛ درست است چون جور دیگر نمیتواند باشد اما برای موجوداتی که توانایی جور دیگر عمل کردن ندارند ؛ نه برای انسان که میتواند خلاف فطرتش نیز عمل کند . اینجا باید دلیلی پیدا کرد که عمل فطری عمل درستیست ؛ پس باید معیار دیگری داشت.
مسئله ی دیگر اینست که مثلا فطرت ما میگوید غذا بخور ؛ اما آیا جواب این سوال که باید پرخوری کرد یا خیر را فطرت ما میدهد؟ اگر به فرض بگوییم که فطرت میتواند جواب دهد؛ چقدر این جواب فطریست و چقدر از مسایل فرهنگی خانوادگی ماست و چقدر از عقل ما و چقدر از احساسات؟ معیار برای تشخیص جواب فطرت چیست؟ اگر همه ی مردم دنیا نیز در مورد همه ی مسائل یک جواب بدهند آیا این نشانه ی آن است که آن مسائل فطریست؟ نمیتوان فرض را بر این گذاشت که فطرت همه ی انسانها تیره و تار شده است یا اینکه مثلا عقل همه ی انسانها بر حسب شرایط به یک نتیجه میرسد یا احساسات آنها ؟
6- از عقل
انسان را موجود عاقل تعریف کرده اند . همین سوال اینکه چه چیز ، درست است و چه چیز غلط ، از عقل ما سرچشمه میگیرد. این که توانسته ایم تشخیص بدهیم که احساسات داریم و فطرت و چیزهای دیگر ، باز هماز عقل ما سرچشمه میگیرد . به نظر میرسد که عقل در پله ای بالاتر از احساسات و فطرت و خواسته های ما مینشیند و اگر عقل نبود سوالی از خوبی و بدی نبود و البته شناختی هم نبود. ما در این دنیا یک چیز قابل اتکا داریم و آن عقل ماست . خدا و دین را نیز از راه عقلمان میشناسیم . عقل معیاری همگانی نیز دارد و آن استدلال کردن است. برای فهم اخلاق نیز باید از عقلمان کمک بگیریم . به نظر میرسد که عقل از احساست و فطرت و خواسته هایمان ، مهره ی ارزشمندتری برای اتکا باشد .
صحبت از اخلاق هم ساده است و هم پیچیده . ساده چون در نگاه اول درست و غلط اخلاقی امریست بسیار مشخص که هر کس میداند و پیچیده چون هر چه که بیشتر درباره اش فکر میکنیم میبینیم از آن دیدگاه اول فاصله ایست به قدر فرسنگها. و سخت ترین جای کار هم همین است ؛ مردمی که اخلاق را امری عینی میدانند کمتر حاضر میشوند درباره ی اخلاق بیندیشند و بخوانند. شاید سخن گفتن از اخلاق ، آب در هاون کوبیدن باشد اما باید آب را کوبید شاید آب هم عسل شود! چاره ای نیست ؛ انسان با امید زنده است.
اخلاق چیست؟ در جواب باید گفت همان ، درست و غلط است و در باره ی هر چیزی کاربرد دارد یعنی هر کار و هر عملی را میتوان مورد علامت سوال اخلاقی قرار داد که درست است یا غلط و از علم اخلاق خواهان شنیدن جوابی شد که اگر درست است چرا و اگر غلط است چرا. نکته ای که باید اشاره کرد این است که اخلاق با قانون هم فرق دارد و نمیتوانیم بگوییم اخلاقی است چون قانون گفته؛ در واقع خود قوانین هم از علامت سوال اخلاق در امان نیستند و میتوان پرسید فلان قانون اخلاقی است یا خیر . پس هیچ چیز در عالم از گزند علم اخلاق در امان نیست . حتی به نظرمن میتوان یک درخت را مورد سوال قرار داد که آیا رشد آن در فلان نقطه اخلاقی است یا خیر؟
برای بررسی علم اخلاق اول بررسی خواهیم کرد که داوریهای اخلاقی ما از کجا نشات میگیرد ؛ از عقل است یا عاطفه یا چیزهای دیگر. و بعد بررسی خواهیم کرد که از کجا باید نشات بگیرد و سپس به معیارهای درست و غلط اخلاقی خواهیم پرداخت.
جریان مداوم مرگ
«جغرافياي اموات» مجموعهای از 6 داستان كوتاه به قلم محسن فرجی نویسنده، روزنامهنگار، منتقد ادبی و فارغالتحصیل رشته روانشناسی از دانشگاه تهران است كه پاییز 95 با فاصلهای ده ساله از کتاب قبلیاش «چوبخط»، منتشر شده و در مدت زمان كوتاهی توانسته است به چاپ سوم برسد. در پشت جلد این كتاب آمده است: "جدال ابدی خاطرات و فراموشی دستمایه داستانهایی است كه این مجموعه را شكل دادهاند." اما آیا این جدال توانسته است به پیشبرد داستان و یا به خلق شخصیتی كمك كند؟ در بعضی داستانها توانسته و در بعضی خیر.
همانطور كه از اسم كتاب مشخص است تمامی این داستانها به نوعی به مرگ میپردازند و نقطه كانونی چیزی نیست به جز مرگ. یك نوع افسردگی ناشی از واقعبینی هم در داستانها وجود دارد و درونمایه همه آنها را شاید بتوان در این جمله رومن گاری خلاصه كرد: آدمها بعضی وقتها خیلی زودتر از وقتی كه دفن میشوند میمیرند.
تمامی قصهها منبعث از اتفاقات ساده زندگی روزمره انسانها هستند و گویی قرار نبوده كه داستانپردازی پیچیده و فراز و فرود داستان، باعث جلب توجه مخاطب شود؛ بلكه نوع روایت این اتفاقات و وارد شدن به كنه شخصیتها هدف غایی نویسنده بوده است كه عدم موفقیت در خلق کامل بعضی شخصیتها و عدم پرداختن کامل به بعضی از روابط و حوادثی که نقش محوری در پیشبرد داستانها دارد و دغدغه فرجی برای بیان حرفهایش؛ حرفهایی كه گاهی از دل داستان و شخصیتها بیرون نمیآید و چشم اسفندیار داستانها میشود؛ باعث شده است كه در رسیدن به این هدف غایی موفقیت كامل نداشته باشد.
داستان اول این مجموعه "یك شادمانی تاسفبار" نام دارد. نثر این داستان دلنشین و پر از تشبیهات زیبا است. نثری كه با نوع روایت و حرف زدن فردی مرده همخوانی دارد و باعث جلب توجه مخاطب میشود: "فكرهای بد حمله كرده بودند؛ لعنتیها مثل رشته دینامیت بودند." "درِ شهر كتاب مثل دروازههای قلعههای جادویی بی هیچ اشاره دستی باز شد." "با دستهای خشكیدهاش كه مثل شاخههای كاجی سوخته بود؛ چادر را روی سرش نگه میداشت." از اواسط داستان است كه مخاطب دچار بهت میشود و نویسنده موفق میشود كه خواننده را شگفتزده كند. با این وجود عدم پرداخت و عدم روایت روابط میان شخصیتها، به عنوان مثال روایت نشدن دلیل ارتباط عمیق شخصیت اصلی با فردی که حتی در دوران کودکی هم جز دوستان او نبوده؛ باعث شده است كه واقعپذیری داستان دچار نقص گردد و جهان مخصوص داستان ساخته نشود. با این حال داستان به نوعی این جمله جیم جونز را عینیت میبخشد كه: "برای من، مرگ چیز ترسناکی نیست. این زندگی است که نفرین شده است."
در داستان دوم، دیگر از آن نثر شاعرانه و تشبیهات زیبا خبری نیست. استفاده از نام دو شخصیت داستان اول در خواننده انتظاری ایجاد میكند كه نویسنده پاسخگوی آن نیست. یك ساعت زندگی بسیار ساده كه هیچ فراز و فرودی ندارد؛ با داستان اول بسیار متفاوت است. تلاشهای نویسنده هم برای وارد شدن به دنیای شخصیت زن داستان به نقطه انتهایی نمیرسد و در نهایت چیزی دست مخاطب را نمیگیرد.
داستان سوم كه سادهها نام دارد از قول فردی روایت میشود كه مانند این فرد را در دیگر داستانها زیاد دیدهایم. آدمی كه در درونش همه چیز را میداند اما در عمل كارهای دیگری میكند و خودش هم از انجام آن كارها احساس پشیمانی دارد. یك تصویر كاملا كلیشهای از فردی كه اعتماد به نفس پایینی دارد. تیپ كلیشهای خلقشده در حال روایت اتفاقات روزمره برای معشوقهاش و به قول خودش دیالوگ درونی است. اما این دیالوگ درونی گاهی به دیالوگی برای مخاطب تبدیل میشود تا مخاطب از بعضی مسایل سر در بیاورد؛ دیالوگهایی كه منطقا نباید برای معشوق روایت میشد و همین مسئله باعث میشود كه دنیای ساختهشده و كل روایت، ساختگی به نظر بیاید و نتواند خواننده را با خود همراه كند. گویی كل داستان روایت شده است تا به بهانه آن این حرف زده شود: "آدمی كه زیر سایه ترس بزرگ شده وقتی هم كه نباید بترسد میترسد؛ مثل سگ میترسد." اما چون گرهگشایی به سادگی اتفاق میافتد و چرایی آن مشخص نمیشود و در روایت این دیالوگ درونی هم روایتی صادقانه و به تبع آن واقعپذیری وجود ندارد؛ این جمله هم كاركردش را پیدا نمیكند و تاثیری نمیگذارد.
داستان "پرنده نامرغوب" تمامی كلافگیها از خواندن داستان قبلی را از تن به در میآورد. بهترین شخصیت خلق شده تا به اینجای این كتاب، شخصیت پیرمرد این داستان است. دیالوگها و نحوه صحبتكردنش باعث ایجاد یك شخصیت واقعپذیر میشود. حال كه شخصیت خلق میشود لاجرم حرفهایش هم ساختگی و حرف نویسنده به نظر نمیآید و به دل مینشیند. در بخش انتهایی داستان میخوانیم: "روی نیمكت جابجا شد بیحوصله گفت: به شرح ذیلت بابا! میموند میخواست چه گهی بخوره؟ اونم میشد یكی مثل تو. چراغهای پارك یكی یكی روشن میشدند؛ پیرمرد سیگار بعدی را روشن كرد، انگار با خودش حرف یزند گفت: آه انسان ای پرندهی نامرغوب. زل زد به نوك سیگارش. پرسید رفیق تو چطور مرد؟ میخواستم برایش تعریف كنم كه عیال از پشت شمشادها صدایم كرد و گفت كه بچه ها گرسنه شدهاند. از روی نیمكت بلند شدم گفتم اومدم اومدم. و به پیرمرد گفتم شرمنده. سری تكان داد یعنی كه نیازی به توضیح نیست. گفت: بدّو بدّو كه پاره شدی!"
در داستان بعدی كه "گنجشك" نام دارد پیچیدگی و روایت داستان از منظرهای مختلف و در هم تنیده شدن زمانها به وفور وجود دارد. هر چه جلوتر كه میرویم دلایل و اتفاقات مشخصتر میشود؛ با این وجود گویی یك موجود نامریی اتفاقات را رقم میزند و دو شخصیت اصلی را به جایی كه میخواهد میرساند. ولی این سوال كه چرا آشنایی دو فرد و اتفاقات پس از آن در این زمان به خصوص رخ میدهد و در واقع چرا شخصیت نامریی در حال حاضر تصمیم به ایجاد این آشنایی گرفته است؛ بیجواب باقی میماند. در بعد شخصیتپردازی، شخصیت دختر داستان كاملا ساخته میشود اما نوع بیان و حرف زدن شخصیت حسن منكلی تمامی آنچه را كه از ظاهرش در ذهن مخاطب نقش بسته، نقش بر آب میكند و خواننده گویی با دو فرد متفاوت طرف است. نقطه مثبت داستان پایان آن است كه كاملا غیر قابل پیشبینی است؛ بر خلاف بقیه داستانهای این مجموعه که تا حدودی مرگطلب میباشد؛ در این داستان حس خوب زندهبودن و زندگیکردن به مخاطب داده میشود. این حس خوبی كه داستان در انتها به مخاطب میدهد و سرانجام منطقی و غیر قابل حدس آن باعث میشود كه آنرا بهترین داستان این مجموعه دانست.
داستان آخر، مجموعهای ازطرحهای اولیهای است كه به بهانه دیدن هفت سیب گندیده در جوی در ذهن نویسنده داستان میآید و همین طرحهای اولیه كه به قوام نرسیدهاند در داستان بیان میشود. در پایان هم گویی همین روایتِ در ذهن خود هم به مذاق فردی که مشخص نیست جز چه دسته یا گروهی است خوش نمیآید و او را با خود میبرد. در این داستان با محسن فرجی عصبانی رو به رو هستیم كه هیچ ابایی از تكهپرانی هم ندارد. او خیلی عصبانیست و آوردن كلمات روی كاغذ شاید تنها باعث شده باشد از عصبانیتش كه ناشی از وضع نابسمان مردم و مملكت است كاسته شود. آخر این داستان اینگونه به اتمام میرسد: "سعی میكنم نفسهایم را منظم كنم، نمیشود؛ نمیتوانم. چیز سفتی زیر كت مغز پستهای طرف به پهلوم فشار میآورد. میخواهم بپرسم ما را كجا میبرید اما نمیپرسم؛ میترسم. فكر میكنم من و دوستم هیچ وقت كار سیاسی نكردهایم؛ وبلاگهایمان هم كاملا ادبی است. فكر میكنم اصلا چند سال است هیچ كداممان داستانی ننوشتهایم. همان موقع هم كه داستان مینوشتیم هیچ چیز بوداری توی داستانهایمان نبود. فكر میكنم پای هیچ بیانیه و طوماری را هم امضا نكردهایم؛ عضو هیچ كانون و حزبی هم نبودهایم. فكر میكنم من كه هیچ كاری نكردهام و خیالم راحت است؛ حتما دوستم كاری كرده است كه من ازش بیخبرم. كار او هم به خودش ربط دارد؛ به من مربوط نیست. من فقط هفت تا سیب گندیده پیدا كرده بودم و میخواستم بعد از عمری با آنها یك داستان بنویسم كه آن هم نشد."
كتاب "جغرافیای اموات" با همه نقاط مثبت و منفیش برای خوانندهای كه همه كتابهای نویسندگان بزرگ دنیا را خوانده است و به دنبال كتابی برای خواندن میگردد؛ شاید انتخاب بدی نباشد. دو سه داستان بالای متوسط در آن است و بسیاری ایده و البته با همه تلخی و افسردگیش تا حدودی سرخوشانه روایت شده است و حس خوبی مخصوصا در داستان "گنجشك" در آن جریان دارد. خود نویسنده كتاب معتقد است: "چشمانداز من نویسندگانی مانند کورت ونهگات، ریچارد براتیگان و دونالد بارتلمی هستند. در واقع، این نویسندگان، انگار تحت تاثیر مفهوم رندانگی قرار دارند و میتوانند تلخترین موضوعات را با سرخوشی روایت کنند."
تحقیق و پژوهش: امید (صاحب وبلاگ)
استفاده از این مطلب پژوهشی در دیگر سایتها و وبلاگها بدون اجازه صاحب وبلاگ ممنوع است.
بقیه در ادامه مطلب
در زندگی بسیار با افرادی برخورد کرده ام که نگاهی خداگونه به مسایل داشته اند و اغلب اتفاقات را آنچنان محکم و غیر قابل خدشه تفسیر میکنند که انسان در انسان بودنشان شک میکند. آخرین نمونه این افراد منتقد نامشخص محترمی در روزنامه صبا بود که چنین متنی نوشته بود:
"فاجعه های متنی کماکان در سریال ماه و پلنگ ادامه دارد. ما هرشب شاهد وقایعی هستیم که در حالت رئال و در زندگی درصد وقوع افتادنش کمتر از صفر است.
اینکه کسی عاشق دختری شود و برای جلب کردن نظر او دهها تاج گل به محل کار او فرستاده شود و حتی این اخطار را هم بدهد که اگر به او توجه نشود ممکن است از جنوب نخل هم بفرستد! یا در پلانی دیگر شخصیت محوری یعنی ملکا با محسن شفیعی نزدیک به 10 دقیقه درباره «شیر یا خط» صحبت کند و اینکه چه کسی زودتر برود با ماشین سرکار! شخصیتی دیگری هم هست میان این کاراکترهای عجیب و غریب که به خاطر 25 میلیون تومان چنان معتاد شده که تمام دندانهایش سیاه شده است و به خاک سیاه نشسته است! و... از یک جایی به بعد هم چند کاراکتر محوری داستان بدون هیچ آلارم و نشانهای حذف شدند و دیگر نه خبری از علی شادمان است و نه داریوش ارجمند ، هرچه هست فقط دیالوگ های بیربط و حضور بیتاثیر بیتا سحرخیز است و شاهرخ استخری! اگر شما فهمیدید که آن کاراکترها چه شدند و سرنوشتشان چیست و چرا یکهو ناپدید شدند ما هم فهمیدیم! سعید مطلبی چند روز پیش به ما گفته بود که فیلمنامه اش دچار جرح و تعدیل شده اما بعید است که این ممیزی تاثیری روی کیفیت نهایی فیلمنامه و این موقعیتهای شگفتانگیز گذاشته باشد. آن چیزی که داریم در «ماه وپلنگ» میبینیم متاسفانه اصلاً در شان نامهای اصلی تولید کننده این سریال یعنی احمد امینی ، آرمان زرینکوب و حتی خود سعید مطلبی نیست و کاش در ادامه روند بهتری از داستان را در این سریال شاهد باشیم. "
در جواب این متنقد نا مشخص نوشتم:
"منتقد نامشخص محترم اولا این فیلم است نه زندگی رئال و باید در فیلم اتفاق بیفتد که به نظر افتاده و مشکلی درونی ندارد. ضمن اینکه زندگی رئال به تعداد همه انسانهای روی زمین است و گمان نمیبرم منتقد نامشخص محترم از زندگی همه انسانها خبر داشته باشد که اگر دارد بگوید تا ما بدانیم این متن را خدا نوشته نه انسان. البته احتمالا خدا نوشته که اگر انسان نوشته بود عبارت نا مشخص و نامفهوم "کمتر از صفر "! را استفاده نمیکرد و عبارتی به کار میبرد که قابل فهم باشد مثلا کمتر از یک که کمتر از صفر اصلا برای انسان البته تا این زمان قابل درک نیست و شاید در آینده قابل درک شود. البته خداوند محترم حوصله دیدن با دقت فیلم را هم نداشته چون شیر یا خط برای رفتن سر کار با ماشین نیست بلکه برای بردن بچه است. درباره شخصیت های محوری هم از خداوندی که خود قرآن را آورده که در هر سوره اش مدام شخصیتهای محوری عوض میشود چنین دیدگاهی بعید است که شخصیت محوری باید از ابتدا تا انتها افراد مشخصی باشند و تغییر شخصیت محوری را غلط بپندارد. "
کتاب تاملی درباره حجاب مجموعه دروس استاد محسن کدیور درباره حجاب میباشد که به صورت طبقه بندی شده و داری bookmark در یک فایل پی دی اف جمع آوری شده است. این مجموعه دارای پنج بهش زیر میباشد:
بخش اول- حجاب در قران
بخش دوم- حجاب در روایات شیعه
بخش سوم – حجاب در روایات اهل سنت
بخش چهارم – حجاب در نماز در فتاوای فقهای شیعه
بخش پنجم – پوشش زن در مقابل دیگران از دیدگاه فقهای امامی
این مجموعه برای کامل شدن طبق گفته مولف نیاز به سه بخش دیگر دارد که هنوز به رشته تحریر درنیامده است.
تفاوت این کتاب با کتابهای مشابه رویکرد بی طرفانه و پژوهشی نگارنده و نتیجه گیریهای بسیار متفاوت به نسبت نگاه فقهی سنتی به حوزه حجاب میباشد.
*این مطلب در تاریخ ۱۲ ژوئن ۲۰۱۲ با عنوان Why Smart People Are Stupid در وبسایت نیویورکر منتشر شده است.*
این مسئلۀ سادۀ ریاضی را در نظر بگیرید: یک راکت و توپْ یکدلار و دهسنت قیمت دارند. راکت یک دلار گرانتر از توپ است. قیمت توپ چقدر است؟
اکثر مردم بلافاصله و با اعتمادبهنفسِ هرچهتمام جواب میدهند: ده سنت. این پاسخ از دید آنها بدیهی است و البته غلط. پاسخ درست این است:
بقیه در ادامه مطلب
این کتابو خودم نوشتم. جند سالی روش کار کردم و بالاخره تصمیم گرفتم به صورت اینترنتی منتشر کنم. در این کتاب درباره خدا و روشهای اثبات و مشکلات استدلالها ، اخلاق و دین با نگاه روشنفکری دینی صحبت شده است.در مقدمه کتاب اوردم:
{بقیه در ادمه مطلب}
این حرف که انسانها همه کارهایشان را برای رسیدن به ارامش انجام میدهند شاید در نگاه اول حرفی قابل قبول به نظر بیاید اما با کمی تامل درباره رفتارهای روزمره ی خودمان تبدیل به حرفی غیر قابل قبول میشود. خود من در طول زندگی کارهایی انجام داده ام که میدانستم هیچ نتیجه ای جز از دست دادن ارامش ندارد اما ان کارها را انجام دادم چون انها را درست می انگاشتم. مثلا با وجودیکه میدانستم رفتنم برای خرید فلان وسیله ی کامپیوتری برای فلان فرد تنها باعث ایجاد استرس در من میشود این خرید را انجام دادم چون در ان شرایط ان کار درست ترین کار ممکن بوده. بعد از انجام این درستترین کار ممکن نه تنها به ارامش نرسیده ام که به دنبال کاری دیگر بودم تا ارامش از دست رفته خود را باز یابم. البته کسی ممکن است که بگوید تو ارامشت را در ارامش دیگران یافته ای و ته قلبت ارامی ! ولی باید دقت کرد که ارامش نمودهای بیرونی دارد وقتی پر از استرسم وقتی اضطراب دارم و خیلی از چیزهای دیگر که با نمودهای ارامش متضاد است دیگر نمیشود گفت که تو در ته قلبت احساس ارامش داری . فقط میتوان گفت ته قلبم احساس خوبی دارم چون وظیفه ام را انجام داده ام و احسلس خوب داشتن با ارامش بسیار متفاوت است. از این مثالها در زندگی هر فرد میتوان یافت اما اجازه بدهید معنای ارامش را کمی وسیعتر بگیریم. تا اینجا منظور از ارامش ارامش روانی بوده اما میتوان قایل به انواع دیگری از ارامش هم شد. مثلا ارامش عملکردی . من با انجام کاری که انجام دادم ارامش روانی خودم را از دست دادم اما از نظر عملکردی به ارامش رسیدم چون به انچه فکر میکردم درست است عمل کردم در واقع این احساس خوب همان ارامش عملکردی بوده. نوع دیگر ارامش را میتوان ارامش دفاعی نام گذاشت. مثلا من به کسی تهمت میزنم یا دروغی که میدانم ناپسنداست میگویم اینجا هم به ارامش رسیده ام . در مثال دروغ ناپسند از نظر عملکردی احساس ناارامی میکنم ولی از نظر دفاعی احساس ارامش میکنم. میتوان به این فهرست ارامشهای دیگری هم اضافه کرد . غرض اینکه اکر ارامش و تعاریف ان را وسعت بدهیم بله انسانها هر کاریکه میکنند یکی از انواع ارامش در نظر دارند و این به این خاطر است که انسانها از روی طبع ارامش را دوست دارند.یعنی به حکم استقرای ناقص درصد بسیاری از انسانها ارامش را دوست دارند.
اما ایا میتوان از این مقدمه که انسانها در هرکاری که میکنند یکی از انواع ارامش را مدنظر دارند به این نتیجه رسید که کار درست کاری است که انسان را به ارامش برساند؟ همانطور که در مثالها اوردم ارامشهای مختلف گاهی در تضاد با هم میباشند . کدام نوع ارامش مدنظر است؟ ضمن اینکه در این صورت باید بپذیریم که توهین به افراد هم چون میتواند باعث نوعی از ارامش شود پس کار خویست. والبته نتیجه چنین میشود که هیچ کار بدی وجود ندارد چون در هرکاری بالاخره ارامشی مدنظر بوده که کسب شده است. برای حل این مسئله میتوان قایل به ارامش دایمی و غیر دایمی شد. یعنی گفت که بعضی از انواع ارامش غیر دایمی است و ارامشی میتواند واقعا ارامش باشد که دایمی باشد. اما مگر جز این است که ارامش نتیجه کارهاست؟ هیچ کاری در دنیا دایمی نیست پس ارامش دایمی نیز بیمعنیست. میزان ارامش ما در یک زمان خاص در دنیا در واقع مجموع ارامشهاییست که از طریق کارهای مختلف کسب کرده ایم و میزان ناارامی ما در همان زمان در دنیا مجموع ارامشهاییست که بواسطه انتخاب دیگر ارامشها از دست داده ایم.اینجا اگر دقت شود نکته مهمی کشف میشود و ان اینست که انسان مجموعه ای از ارامش و ناآرامیست مثلا اگر به واسطه عدم تلاش برای ارامش دفاعی ، آرامشی را ازدست بدهیم قطعا در یک زمینه احساس ناارامی میکنیم اما در زمینه دیگر احساس ارامش میکنیم. اینجاست که میتوان گفت کار درست کاری است که ارامش بیشتری برای انسان کسب کند. اما ایا میزان ارامش قابل انداره گیریست؟ چه کاری میزان ارامش بیشتری برای انسان به دست میآورد؟ جوابی که به ذهن من میرسد این است که کار درست! میبینید چگونه داریم اسیر دور میشویم.به نظر من برای فهمیدن کار درست باید هر مسئله را بر اساس فاکتورهای مختلف بررسی کرد و درست وغلط انرا فهمید در این بررسی است که شاید بتوان فهمید کاری که بیشترین ارامش را در مقایه با کار دیگر در یک مسئله خاص برای مجموع انسانها به دست می آورد چیست.من اسم این ارامش دومی را منفعت بلند مدت جمعی میگزارم.
حضرت علی علیه اسلام در زمانی که مسئله حکمیت بین ایشان و معاویه پیش امد جمله ای دارند به این مفهوم که "قران داوری نمیکند بلکه افراد هستند که از طرف قران صحبت میکنند" این جمله گهر بار امروز به مدد هرمونتیک و تلاشهای روشنفکران دینی معنا و مفهوم ان مشخص شده است و نشان دهنده درک عمیق حضرت علی میباشد.همین جمله گهربار اساس اخرین کتاب مرحوم حامد ابوزید قرار گرفته است ...
بقیه در ادامه مطلب
سالها پیش با یکی از استادان حوزوی ام بحثی در گرفت درباره ی ولایت فقیه و انتقاد از آن . استاد محترم عقیده داشتند که از بالاترین مقام رسمی کشور نباید در هیچ جا انتقاد شود چون سنگ روی سنگ بند نمیشود و اگر انتقادی نسبت به او داریم باید از طریق نمایندگان در مجلس خبرگان به نظر او برسانیم و من معتقد بودم با این نوع نگاه دیگر نیازی به روزنامه و وسایل عمومی نیست و این ابزار در بهترین حالت فقط باید اخبار را به اطلاع مردم برساند و هیچ انتقادی نباید کرد زیرا اگر انتقادی به دولت است باید به نمایندگانمان در مجلس بگوییم و هکذا..
واقعیت این است که نگاه استاد محترم من در بسیاری از افراد ریشه دوانده و چنین اعتقادی دارند و رسانه را صرفا وسیله اطلاع رسانی میدانند و نه بیشتر .
اما چرا چنین چیزی رخ داده؟ برای جواب باید به کارکرد واقعی مطبوعات و رسانه ها نگاهی نو انداخت. واقعیت این است که آری ما مجلسی داریم که ناظر بر دولت است و خبرگانی ناظر بر رهبر ؛ اما آیا این کافیست؟ چه چیزی باعث میشود که مجلس مجلس بماند و خبرگان خبرگان؟ افرادی که در مناسبات قدرت وارد میشوند باید تحت نظارت بیرونی باشند تا فریفته قدرت نشوند و اینجاست که رسانه ها به کار می آیند . رسانه ها هستند که با نقد و انتقادخویش از دولت به نمایندگان یاد آوری میکنند که برای چه به مجلس رفته اند. این انتقادها صدای ملت است .بدون رسانه های واقعی و آزاد ، مجلس کم کم از دلیل اصلی وجود خویش جدا می افتد و در مناسبات قدرت و محافلی خصوصی و لابی با دولت فرو میرود و دیگر چیزی از خواسته های مردم باقی نمیماند. در واقع صدای اصلی مردم رسانه ها هستند و نمایندگان آنها در مجلس و خبرگان ابزاری برای دستیابی به این خواسته ها . و هم صدا ها واجب است که آزاد و بدون لکنت باشند و هم ابزار.
آنچه به نظر من در مجلس خبرگان اتفاق افتاده ناشی از عدم دقت به همین نکات است .نقد رهبری در این مملکت وجود ندارد وهمین مسئله باعث شده که این نهاد به جای پاسخگویی به ملت به پاسخگویی در برابر نمایندگانی روی آورد که در محافل خصوصی از او سوال و جواب میکنند و مردم از هیچ چیز این نظارتها خبر ندارند. واقعیت این است که نه رهبری معصوم است و نه قانون اساسی میگوید نباید به او انتقادی کرد و انتقاد از رهبری نه تنها موجب ضعف نظام نمیشود بلکه به پویایی نظام کمک میکند و از بسیاری از بدفهمیها که به علت عدم انتقاد ، هر انسانی ممکن است به آن دچار شود جلوگیری میکند. بنابر این برای پیشبرد اهداف انقلاب باید رهبری را نقد کرد و باید این تابو را شکست. نقد ایشان به منزله دشمنی با نظام نیست بلکه عدم نقد ایشان در واقع دشمنی با نظام و انقلاب است . فکر نمیکنم که خود ایشان هم با چنین نقدی مخالف باشند . باید کمپینی به نام نامه به رهبری راه بیندازیم و از رهبر خودمان انتقاد کنیم انتقادی از سر دوست داشتن و خیر خواهی . حضرت علی که حضرت علی بود از مردم میخواست از او انتقاد کنند و این انتقاد را مفید به حال خود و جامعه میدانست . ما نیز در مسیر مولایمان قدم برداریم.
در نگاه اغلب روحانیون نگاه فقهی ای جریان دارد که بنده بسیار به ان نقد جدی دارم. دوستان محترم در این نگاه که متاسفانه نگاه غالب دین حکومتی نیز میباشد برای فقه بالاترین درجه را قائل هستند و در واقع دین را همان فقه میدانند . از منظر این دوستان احکام الاهی احکام مشخصی میباشدکه خداوند متعال بر ادمیان به واسطه حضرت محمد نازل کرده و عین این احکام خواست الهی میباشد و همه باید در هر دورانی به اجرای این احکام همت گمارند . این نگاه به فقه و دین از نظر من ایرادات زیاد برون دینی و درون دینی دارد که در اینجا به ایرادات درون دینی این نوع نگاه میپردازم
اگر قائل به دو نوع حکم اجتماعی و الهی در قران باشیم ؛ احکام الهی که عبارت از روابط انسان و خدا میباشد از همان اوایل دعوت پیامبر به انسانها ابلاغ میشود ولی احکام اجتماعی چنین نیست و بعد از تشکیل حکومت نازل میگردد. در هیچ کجای قرآن به پیامبر دستور تشکیل حکومت داده نشده و تشکیل حکومت پس از پیمان عقبه و با خواست مردم صورت میگیرد. بعد از ان است که نیاز به قوانینی برای اداره حکومت بوجود میآید و این احکام برای اداره حکومت از سوی پروردگار نازل میشود. در واقع اگر تاریخ جور دیگری پیش میرفت و حکومتی تشکیل نمیشد احکام اجتماعی هم وجود نداشتند.
احکام اجتماعی دو سطح دارد یکی روح و یکی ظاهر . روح میتواند همیشگی باشد ولی ظاهر برای اداره جامعه ای مشخص میباشد و همیشگی بودن ان بیمعناست . در واقع ظاهر باید با توجه به باطن در هر جامعه ای باز تولید فرهنگی شود. برای در بهتر مثلا سهمیه بندی بنزین را در نظر بگیرید این حکم اجتماعی ظاهرش سهمیه بندی است و باطنش مثلا برقراری عدالت . طبیعیست که این سهمیه بندی برای جامعه ایران و با توجه به شرایط ان صورت میگیرد و نمیتوان توقع داشت که در تمام جوامع برای برقراری عدالت سهمیه بندی بنزین انجام داد. در ارتباط با احکام هم چنین است. ظاهر احکام ذاتا متناسب با زمان و مکان میباشد و نمیتوان ظاهر ان حکم را همیشگی اعلام کرد. در واقع ان حکم باطنی هم دارد و باید دید باطنش یعنی دلیل امدن ان حکم چیست سپس با توجه به شرایط زمان و مکان انرا تغییر داد و متاسب با شرایط کرد. این کار واقعی فقیهان باید باشد که متاسفانه نیست و فقیهان ما به جای باز تولید احکام بیشتر سعی در فهمیدن ظاهر حکم نازل شده دارند و همان حکم نازل شده را که قطعا متناسب با ان زمان و مکان بوده حکم الهی میدانند.
این خلاصه ای بود از نقد تفکر فقهی رایج و البته میدانم که برای اغلب روحانیون درک این مسائل سخت و پیچیده میباشد . این جانب در حوزه ها بوده ام و میدانم حتی خواندن یک کتاب کمی نو اندیش هم جرم تلقی میشود و این آقایان در محیطی استرلیزه و بدور از هر شبهه ای نگه داری میشوند تا مبادا یقین آنها کم شود و بعد از انکه سرشار از یقین شدند! حرفهای کلیشه ای به انها اموزش داده میشود تا در جواب بعضی حرفها گفته شود . حرفهایی که اگز در آن تعمق شود بدور از منطق و فقط بازیهای کلامیست. بسیاری از دوستان طلبه حتی یک کتاب هم از روشنفکرانی مانند سروش و مجتهد شبستری نخوانده اند اما از روی شنیده ها انها را نقد میکنند. که البته یاد گرفته اند که اینها را نخواننند تا ایمانشان متزلزل نشود و با ایمانهایشان این کتابها را شاید بخوانند کسانی که انقدر در توهم بقین و خود حق بینی گرفتار شده اند و انقدر با تفکرات خویش زلف گره زده اند که قدرت تفکر ازاد و تعمق واقعی را ندارند و پیش از خواندن خود را حق میبینند و دیگران را باطل و میخوانند تا تفکرات غلط را بیابند که البته ناگفته پیداست این نوع خواندن پشیزی ارزش ندارد.
متاسفانه فضای حوزه های علمیه ما فضاییست که در ان یک فکر و تفکر وجود دارد و این فکر به علت نبود دیگر اندیشه ها انسانها را کم کم مسخ میکند و افراد دچار توهم خود حق بینی میشوند.
در انتها برای روشن شدن بیشتر باید مطلب دیگری را به عرض برسانم و ان اینست که در نوع نگاه رایج دوستان یقین و عمل دو مرحله هستند متفاوت از هم . در مرحله اول انسان یقین پیدا میکند که اسلام دین حق است و بعد از این یقین است که مرحله عمل شروع میشود و فرد مومن به اعمالش میپردازد . این در حالیست که این دو نمیتواند به حکم عقل دو مرحله متفاوت باشند. کسی که به یقین در باره چیزی میرسد مگر تمام مسائل را بررسی کرده که به یقین مثلا در باره وجود خدا رسیده است؟ از کجا معلوم با مطالعه مطلب دیگری نظرش عوض نشود و به وجود خدا بی اعتنا نشود؟ در واقع در یک زمام خاص همه اطلاعات وجود ندارد و اطلاعات بیشتری در عالم وجود دارد و مدام افزوده میشود پس کسی که دغدغه کشف حقیقت دارد باید در طول تمامی زمانها و در تمام زندگیش به دنبال تحقیق در اصول دینش باشد نه تنها در یک برهه خاص. و البته این تحقیق همه جانبه نافی انجام وظایف دینیش نیست. مثلا من تا امروز به این نتیجه رسیدم که نوع نگاه دینی ام نگاهی درست است و خدا و جود دارد . من باید هم وظایف دینی ام را انجام دهم و هم امروز و همیشه و بر اساس وسعم به تحقیق پیرامون اصول دین و مسایل اساسی دینم باشم . شاید با مطالعه مطلب جدید یا کشف جدیدی در عالم به این نتیجه برسم که نگاهم غلط بوده و مثلا باید بیدین بشوم یا هر چیز دیگری و بعد از آنکه مثلا بی دین هم شدم همین تفکر مدام در من باشد و در حال جستجو باشم. طبیعیست چنین انسانی دینداریش و بی دینیش با دین داری و بیدینی معمولی فرق خواهد داشت و در توهم یقین از هر جنسی فرو نخواهد رفت.
این گشت و گزار همیشگی در باره اصول دین و نوع نگا ه دینی حکم عقل است و البته طبیعیست که عده ای که بهشت و جهنم افراد را فقط در اجرای دستورات الهی بدانند و حقیقت را معلوم و مشخص میدانند این تفکر همیشگی را که ممکن است حتی به بی دینی کسی منجر شود مزاحم تلقی کنند .
کتاب بیشعوری کتابیست که سال ها پیش به صورت پی دی اف منتشر شد و الان یک سالیست که مجوز گرفته و متاسفانه عده ای انقدر روی ان تبلیغ کرده اند که انگار بهترین کتاب روی زمین است.
در این کتاب نویسنده محترم بی شعوری را یک بیماری میداند و سعی میکند انواع مختلف بیشعوری را بیان کند. نویسنده خود را کسی میداند که قبلتر خودش هم بیشعور بوده اما با درمان توانسته تبدیل به باشعورها شود. نویسنده نوشته که این کتاب را به زبان طنز نوشته و در ان از اسامی واقعی استفاده نکرده . این زبان طنز و این غیر جدی بودن در صورتیست که همه کسانی که این کتاب را برای مطالعه به دیگران پیشنهاد میکنند انرا به عنوان یک کتاب تفریحی به بقیه پیشنهاد نمیکننند بلکه انرا کتابی اموزشی میدانند که به شرایط ایران و مردمان ایران نزدیک است و باید خوانده شود. خود مترجم کتاب هم در مقدمه چنین چیزی را نوشته است.
حال چرا به نظر من این کتاب نه تنها مفید نیست که بلکه بسیار مضر است؟ اولین دلیل ان به قضاوتهای سطحی نویسنده بر میگردد. نویسنده به راحتی خود را در مقام قضاوت کننده همه چیز قرار داده و دلایل رفتار دیگران را پیش گویی کرده است. شما با خواندن این کتاب این مهارت را میابید که همه افراد مختلف از خانواده تا دوستانتان را با پیش گویی دلایل رفتارشان در یکی از این گروههای بیشعور قرار دهید.البته بعید است که خودتان را جز اینها تقسیم بندی کنید چون از درون خود دلیل دیگری برای کارهایتان دارید پس احتمالا همه خوانندگان کتاب بیشعوری باشعور هستند انهم در شرایطی که همه خوانندگان بقیه را بیشعور میدانند. مثلا من میتوانم اقایی که این کتاب را به من پیشنهاد داد تا بخوانم را جز بیشعوران اب زیرکاه طبقه بندی کنم و خودم را باشعور. ولی او هم خودش را با شعور میداند و من را جز بیشعوران مثلا بیچاره طبقه بندی میکند. و البته هیچ کداممان شاید داخل این گروه بندیها نباشیم. فقط در صورتی میشود افراد را داخل این دسته بندیها گذاشت که از قوه خلاقیتمان استفاده کنیم و به صورت کاملا ذهنی دلایل افراد برای انجام کارهایشان را بگوییم و در واقع قضاوتی بیجا کرده باشیم.
مسئله بعدی انست که مطالب این کتاب به جداسازی و طبقه بندی جامعه می انجامد یعنی جامعه به دو گروه بیشعور و با شعور طبقه بندی میشود و این با شعورها هستند که اجازه دارند تا فکر کنند و دیگران را راهنمایی کنند و احتمالا نظرات بیشعورها هیچ اهمیتی ندارد. این در حالیست که به نظر من اولین شرط با شعوری این است که فرد احتمال بدهد بیشعور است یعنی اگر کسی واقعا با شعور باشد میداند که بین او وبقیه مردم از منظر نوع رفتار و چیزهای دیگر تفاوت معناداری نیست. همه ما گاهی باشعور هستیم و گاهی بیشعور . اگر کسی گفت که با شعور است مطمئن باشید که بیشعوری بیش نیست . تنها بیشعورها هستند که فکر میکنند با شعورند وگرنه یک با شعور واقعی میداند که انقدر انسانها پیچیده اند و انقدر زوایای حل نشده بسیاری دارند که نمیشود فردی خودش را یک با شعور بداند. با توجه به انچه نوشتم نویسنده این کتاب که خودش را با شعور دانسته بیشعوری بیش نیست. بیشعوری که سعی کرده قضاوتهای سطحی خود درباره رفتار بعضی افراد را به همه افرادی که ان رفتار را انجام میدهد تعمیم دهد و به این وسیله راه را برای بروز افکار چپ که خود برتر بین هستند و دیگران را کودکانی میدانند که باید تربیت شوند باز میکند. من صمیمانه به همه کسانی که از این کتاب خوششان امده پیشنهاد میکنم از این تفکرات ضد مردمیشان دست بر دارند و متوجه شوند به خدا بالاتر از بقیه مردم نیستند. اینقدر از بالا و با سوءظن به بقیه نگاه نکنند.
من توصیه میکنم که به جای این کتاب سطحی و سراسر چرت ،کتاب مهجور اما جالب خطاهای ساختاری اندیشه از نشر پرسش را بخوانید. کتابی که میتواند بسیاری از توهمات را از انسان بزداید و فرد متوجه شود که بین او و بقیه افراد تفاوت معناداری وجود ندارد.
{توضیح: انچه در اینجا نوشته ام حاصل و فشرده سه کتاب مختلف در باره اگاهی است که با انها کلنجار رفته ام و سعی در فهمیدنشان داشته ام. حاصل این کلنجار رفتنها را سعی کردم به زبان بسیار ساده و مفید و مختصر بنویسم.}
همگان انسان را به عنوان موجودی اگاه میشناسند . اما این آگاهی چیست و آیا در کل زندگی انسانی جریان دارد؟ اغلب انسانها فکر میکنند اگاهی همان دانستن و فهمیدن است یعنی انسان اگاه انسانی است که میتواند فکر کند و تصمیم بگیرد ولی این معنای دقیقی برای آگاهی نیست.
اگاهی به معنای فعالیت آگاهانه میباشد . انچه در طول روز به صورت آگاهانه انجام میدهیم در واقع اگاهی ماست . اگاهی ما از دانسته های ما تغذیه میکند ولی خود این دانسته ها به معنای آگاهی نیست . یعنی به جای انکه آگاهی را با فکر کردن یکی بگیریم باید انرا به عنوان فعالیت آگاهانه بفهمیم. اگر این تعریف از اگاهی را بپذیریم آنوقت متوجه میشویم که بر خلاف انچه فکر میکنیم آگاهی در تمام فعالیتهای انسانی ما جریان ندارد و درصد کمی از افعال ما انسانها آگاهانه میباشد. ما در طول روز کارهای مختلفی انجام میدهیم ولی به این کارها اگاه نیستیم. مثلا همین الان که من در حال تایپ این مطلب هستم از اینکه چگونه میتوانم حروف را روی کیبورد پیدا کنم اگاه نیستم و یا به پلک زدن خود آگاهی ندارم. حتی جمله بندی مطالب نیز خیلی آگاهانه نیست ولی تصمیم به نوشتن این مطلب اگاهانه بوده است و از دانسته های من تغذیه کرده است.
اگاهی از دانسته های ما تغذیه میکند و جایگاه این دانسته ها در مغز انسان است. حال این سوال بوجود میآید که ذهن انسان فقط این اطلاعات را ذخیره میکند یا فرایندی بیشتر از ذخیره سازی صرف روی داده ها انجام میشود؟ شاید برای شما هم این اتفاق رخ داده باشد که مسئله ای ذهن شما را درگیر کرده باشد و بعد از خواب ناگهان جرقه ای در ذهن شما زده شده باشد و راه حل انرا پیدا کرده اید. در واقع زمانی که شما خواب بوده اید ذهن شما بدون اگاهی شما در حال کلنجار رفتن با موضوع بوده و این موضوع توسط ذهن شما حل شده . درو اقع این فرایند فرایندی نا آگاهانه برای شما بوده است.
ذهن برای حل یک مسئله از دیگر داده هایی که به ان داده شده است نیز استفاده میکند درواقع مجموعه ای از داده های مختلف در تجزیه تحلیل ذهنی موثر هستند و این داده ها و تجزیه تحلیل انها در عمق ذهنی افراد موثر است. ذهن بعضی انسانها مانند برکه ای کوچک است هر چه داده ها و اطلاعات بیشتری وارد ذهن شود و این داده ها توسط ذهن تجزیه تحلیل شود انوقت این برکه ذهن بزرگ و بزرگتر میشود و میتواند تبدیل به اقیانوس شود. کسانی که در باره موضوعات فقط از یک اندیشه یا اندیشه های محدودی با خبر هستند عمق ذهن انها مانند برکه ای میماند. از اینجاست که چیزی به نام توهم یقین بوجود می آید . چون در یک برکه کوچک هستند فکر میکنند نسبت به همه چیز اگاهی دارند و همه چیز را از درون همین برکه کوچک بررسی میکنند. انچه این برکه کوچک را بزرگ و بزرگتر میکند کسب اطلاعات درباره موضوعات و فهمیدن نظرات مختلفی که درباره یک موضوع متفاوت وجود دارد میباشد. البته فقط کسب این اطلاعات موثر نیست و باید با ان اطلاعات درگیر شد . درگیری اولیه ما باعث میشود که ذهن نیز نا اگاهانه با این مسائل درگیر شود و عمق ذهن بیشتر شود و در اصطلاح ذهن بازتر خواهد شد. هر چه این اطلاعات و کلنجار رفتنها بیشتر شود برکه ذهن بزرگ و بزرگتر میشود. در واقع این اطلاعات و کلنجار رفتنهای اگاهانه و نا اگاهانه باعث میشود زوایای جدیدی از یک مسئله برای ما روشن شود. زوایایی که تا بحال به ان توجه نداشتیم و در ذهن ما جایی برای ان نبوده است. این زوایا و اگاهیهای جدید در کل فهم ما از موضوعات سابق هم تاثیر دارد و میتواند باعث تغییر در بعضی نظرات قبلی ما شود.
فهمیدن انچه گفته شد یک باور سنتی ما انسانها را به چالش میکشد. اکثر ما فکر میکنیم فکر کردن یک فرایند انتزاعی میباشد و همه یک جور می اندیشند و به تاثیر عمق ذهن در این فرایند توجه نمیکنیم. در واقع انسانها به نسبت عمق ذهنشان می اندیشند و چون این عمق ذهن برای انسانها تفاوت دارد پس خود این فرایند هم برای انسانهای مختلف متفاوت میباشد. بعضی وقتها انقدر این عمق ذهن کوچک میباشد که انسانها فکر میکنند در حال فکر کردن و اندیشه کردن هستند و در واقع هم به زعم خود چنین میکنند اما به علت بی اطلاعی از مسائل و اندیشه ها و زوایای دیگر نگاه به مسائل انقدر عمق ذهنیشن کوچک است که در توهم اندیشه کردن هستند و فکر میکنند که دارند فکر میکنند. توجه به این مسائل از زاویه ای دیگر هم با اهمیت است. اغلب در بحث کردن با دیگران پس از انکه کسی اندیشه ما را قبول نمیکند او را متهم به عدم تفکر و پایبند نبودن به عقلانیت میکنیم و به این نکته توجه نمیکنیم که عمق ذهنی انسانها با هم متفاوت است. انچه من میگویم وقتی وارد ذهن فرد دیگری میشود و درعمق ذهنی او مینشیند برداشتی را بوجود بیاورد که بسیار با انچه مدنظر من بوده است متفاوت است. موقعی فردی انچه من میگویم را به شکلی کامل متوجه خواهد شد که عمق ذهنیش شبیه به عمق ذهنی من باشد . اگر عمق ذهنی طرف مقابلم بزرگتر از عمق ذهنی من باشد باز هم مشکلی نیست وطرف مقابل متوجه مطلب من خواهد شد اما اگر عمق ذهنیش کوچکتر باشد یا اصلا متفاوت با من باشد صحبتهای من در ان عمق ذهنی بسیار متفاوت با انچه نظر من بوده است برداشت میشود. گاهی دلیل به نتیجه نرسیدن بحثها همین مطلب است . برای فهمیدن مطالب باید اعماق ذهنی دو طرف به هم نزدیک شود و این اتفاق در طول بحث نمی افتد زیرا همانطور که گفتم ذهن باید نا اگاهانه با یک مسئله درگیر شود. بحث تنها میتواند سوالی را در ذهن ایجاد کند و این سوال اگر متناسب با ذهن باشد خواهد توانست انرا به خود مشغول کند و در طول زمان عمق ذهنی فرد بیشتر شود. پس نباید از صحبت کردن با دیگران انتظار معجزه داشته باشیم و البته باید بدانیم که ممکن است ما عمق ذهنی کوچکتری از طرف مقابلمان داشته باشیم .بنابر این بهتر است در بحث کردن به دنبال افزودن بر عمق ذهنی خود باشیم نه اثبات استدلال خود بر دیگران .
نکته با اهمیت دیگری در شناخت ذهن انسان وجود دارد. من به عنوان یک فرد در درون خود دیگران را از خود پایینتر مبینم و اندیشه و تفکر خود را بالاتر از دیگران میدانم. اما واقعیت اینست که تنها من نیستم که چنین درباره خود می اندیشم بلکه همه انسانها چنین اند! در مترو دستفروشی را میبینید که در ذهن خود انرا موجودی پایینتر از خود تصور میکنید اما همین دستفروش هم در ذهنش شما را پایینتر از خود تصور میکند و اندیشه ها و افکار خود را درست تر از هر اندیشه و فکری میداند. در واقع این یک فرایند دفاعی در ذهن همه افراد میباشد و نتیجه اش امید به زندگی است. این خود برتر بینی ذاتی تا بحال برای شما مسئله ای غیر اگاهانه بوده ولی همین الان که از ان اطلاع یافتید تبدیل به دانسته شما شد . احتمالا ذهن شما با این مسئله کلنجار خواهد رفت و به مرور نگاهتان به افراد دیگر و خودتان تغییر خواهد کرد.