امروز : جمعه 28 اردیبهشت 1403
{برای همان دوران دانشگاه}
دیواری به وسعت تردید
میان من و تو
جولانگاه شیاطین شده است
سر پروانه به دار آویختند
دل دیوانه ی من را به پایش ریختند
وتو آنجا به نظاره مشغولی
جام تنهایی مرگ را به دستم دادی
تن من سخت پریشان شده است.
ژاله ی غم به تبم می بارد
گوهر عشق به زبان می آید:
او به تو نزدیکست؛
او نسیم و وسیم و جسیم میماند
اشک تو نیز همینها دارد
پشت هر کاسه ی خون
اجر صبریست که پنهان شده است.
شب غم دیده ی من را سحری خواهدشد؟
دست تو روح مرا پر جلا خواهدکرد
قدمی برداری
فاصله خواهدرفت
عجله کن گریه هایم بهاری شده است
شب پر خاطره تنها شده است
روی خوش هم فراری شده است.