امروز : جمعه 28 اردیبهشت 1403
الف – شناخت کامل برهان فطرت (اجماع عام)
برای شناخت این برهان اول میبایست معنای فطرت برای ما روشن باشد. بعضی از امیال را در وجود انسان فطری مینامند ؛به این معنا که به صورت یک استعداد در وجود انسان وجود دارد که در صورت مواجه شدن با شرایط خاص ،خود رانشان میدهد ونیاز به آموزش ندارد؛ مثل میل جنسی و میل به غذا خوردن که در وجود انسان است و وقتی شرایط مهیا باشد ؛خود را نشان میدهند که نیازی نیست آموزش داده شود که انسان باید غذا بخورد یا آمیزش جنسی داشته باشد ؛ این امیال خود به خود ، وقتی شرایط مهیا شود که این شرایط ممکن است در بیرون یا درون انسان یا درهردو باشد فعال میشوند ونیاز به آموزش برای فعال شدن ندارند.پس میل فطری میلی حقیقی است و همین که میلی فطری باشد دیگر نیاز به اثبات ندارد و حقیقت است.
انسانها از اول خلقت میل به پرستیدن چیزی داشتند. آنها در اوایل خلقت یکتا پرست بوده اند وسپس چندگانه پرست شده اند ولی همواره این میل پرستش در آنها بوده و میباشد . حتی آنها که چندگانه پرست بوده اند یک رب را به عنوان خدای همه ی خدایان قبول داشته اند. پس این میل که در درون انسانها میباشد میلی فطری است و حقیقت است.(عده ای نیز بیان کرده اند انسانها از اول خلقت میل به خدا داشته اند) اما تا به حال فقط اثبات کرده ایم که این میل به پرستیدن و اشتیاق دینی میلی فطری است(میل به خدا میلی فطری است) همانطور که میل به مسایل جنسی وغذا خوردن میلی فطری است و از وجود این میل نمیتوان وجود مثلا غذا را اثبات کرد؛ برای اثبات وجود خدا از راه فطرت یک قدم دیگر نیز نیاز است وآن توجه به این نکته است که همه ی امیال و قوای ما موضوع ومتعلق خود را در بیرون دارند؛ مثلا اگر ما میل جنسی داریم چیزی در بیرون میباشد که آنرا ارضاکند یا اگر نیاز به غذا داریم ، غذا در جهان وجود دارد. هم چنین هیچ کدام از اندامهای ما اضافه نیست ؛اگر گوش داریم ،صدایی هست که بوسیله ی آن بشنویم و اگر چشمی داریم نوری هست که ببینیم و همینطور اجزای دیگر. ممکن است نیروهای دیگر در جهان باشد که ما چون اندام وحس متعلق به آنرا نداریم از وجود آن مطلع نباشیم ولی این مسئله ،این نکته را که هیچ کدام از اجزای ما اضافه نیست و همه ی امیال و اجزای ما موضوع ومتعلق خود را در جهان دارند نقض نمیکند. پس میتوان چنیین نتیجه گرفت که میل فطری پرستش(خدا) نیز باید موضوع ومتعلق مناسب خود را داشته باشد که آن موضوع ومتعلق مناسب ،خدا میباشد. به این ترتیب وجود خدا اثبات میشود.
ممکن است عده ای این سوال را مطرح کنند که آیا وجود نامعتقدان به خدا ،نشان نمیدهد که میل به پرستش (خدا)میلی فطری نیست؟چون اگر عده ای باشند که این غریزه را نداشته باشند پس این غریزه نمیتواند همگانی و فطری قلمدادشود.
در جواب به سه شکل میتوان جواب داد : 1. اینکه نامعقدان به اندازه ی کافی در معرض شرایط قرار نگرفته اند چون تا در معرض شراط قرار نگیریم؛ میل فطری خود را نشان نمیدهد یا اینکه ضمیرشان آلوده شده و فطرت پاک را به گناه آلوده ساخته اند . 2. اینکه نا معتقدان در واقع نامعتقد نیستند و فکر میکنند نامعتقدند ؛ همه ی آنها در طول زمان گاهی دچار اعتقاد میشوند و بعد از مدتی بر میگردند واین نشان از از این است که اعتقاد دارندچون در هنگام مرگ یا رنج فطرتشان بر میگردد وبه وجود خدا اعتقاد پیدا میکنند. همچنین این نامعتقدان در ته اعماق خویش معتقدند چون در زندگی احساس مسئولیت میکنند و در واقع زندگی میکنند که اگر وجود خدا را قبول نداشتند زندگی کردن برای این دنیا و فعالیت داشتنشان بسیار بیمعنا بود.3. اینکه بگوییم دسته ی عظیمی از این نامعتقدان ،احساس نیاز روانی شدید به پرستش چیزی یا کسی میکنند و لذا "خداگونه های جانشین" برای خود میتراشند . یونگ مینویسد:خدایان و دیوهای انسان به هیچ وجه ناپدید نشده اند بلکه فقط اسمهای تازه به خود گرفته اند. همچنین شلر مینویسد :آنهایی که به اصطلاح بی اعتقادند چه بسا دولت یا زن یا هنر را همچون خدا تلقی میکنند . همچنین او میگوید که پرستش خدا مثل غریزه ی جنسی است که اگر سرکوب شود از راهای دیگر خود را نشان میدهد و به طرف مجاری ناخوشایند منحرف میشودکه این جایگزین کردن زن ، دولت و هنر به جای خدا همان انحراف از مسیر میباشد.
در انتها یک نکته ی دیگر نیز باید اضافه کرد و آن اینست که انسانها از نظر روانی شیفته ی آزادی عمل هستند و اقتدار مرجع عالیتر را خوش ندارند اما چنان ندای وجدان و غریزه (شاید هم عقل) روشن است که همه ی آنها وجود مرجع و مرشد مطلقی را قبول کرده اند و این نشانه ی دیگری بر فطری بودن این مسئله است.
مطالبی که در دفاع از برهان فطرت نوشته شده ، به نظر شما چقدر منطقی است؟ آیا ایرادی به آن وارد است ؟
ب- نقد برهان فطرت
اولین نکته ی مهم در تقد برهان فطرت این میباشد که اجماع همه ی انسانها دلیلی بر فطری بودن یک مسئله نیست ؛ همه ی انسانها در برابر خورشید احساس گرما میکنند اما آیا این مسئله نشان میدهد که این گرما درونی است و فطری میباشد؟ پس بعضی از چیزها اگرهم همگانی باشند ،نشانه ی فطری بودن آنها نیست و شاید علل بیرونی باعث این مسئله شده است . در مورد میل به پرستش (خدا)نیز شاید بتوان گفت علل بیرونی باعث میل به پرستیدن(خدا) باشد نه اینکه این میل به پرستیدن (خدا)، درونی باشد و به همین علت حقیقی. و باید دقت کرد که این علل بیرونی نیازی ندارد که حتما خدا باشد ؛ میتواند عللی دیگر باعث این میل شده باشد.
نکته ی مهم بعدی این است که اصلا فرض میکنیم این میل به پرستیدن(خدا) ، یک میل درونی باشد.؛ مدافعین برهان فطرت دلیل می آورند که چون همه ی میلها موضوعات ومتعلقات خود را دارند پس این میل نیز باید ، موضوع ومتعلق خود را داشته باشد . اما باید دقت کرد که بعضی از امیال انسان از جنسی دیگر میباشد مثل ترس و خشم . در این نوع امیال حقایقی بیرونی باعث میشود که ما بترسیم یا دچار خشم شویم . اگر میل به پرستش(خدا) از این نوع امیال باشد ، آنوقت حقیقتی بیرونی باعث شده انسانها میل به پرستیدن(خدا) پیدا کنند که آن حقیقت ،ممکن است طبق نظر بعضی روانشناسان ، تنهایی انسان در مواجه با طبیعت و ترس و وحشت از آن باشد نه وجود خدا.
عده ای شاید بگویند امیالی مانند خشم وترس احساس کردنشان مساوی بودنشان میباشدیعنی برخلاف غریزه ی غذا خوردن که میل به آن وجود غذا را اثبات نمیکند؛ در این امیال ،همین که احساسشان میکنیم یعنی وجود دارند پس همانطور که خشم وجود دارد چون ما احساسش میکنیم(یعنی علم حضوری نسبت به خشم داریم) پس خدا هم وجود دارد چون ما احساسش میکنیم؛ که باید گفت امیالی مانند خشم وترس در بیرون از ما وجود خارجی ندارند ؛یعنی وجودشان وابسته به ما و درنتیجه ی وجود ماست؛اگر بخواهیم خدا را از این نظر مثل خشم و ترس بدانیم ؛ وجود واقعیش را منکر شده ایم. اما از لحاظ منطقی میتوان میل به خدا را از جنس امیالی مثل خشم و ترس گرفت وآنرا به علت عاملی بیرونی دانست.
ضمن این که، برای همه ی امیال ما به جز یکی ، موضوع و متعلق مناسب وجود دارد ؛ این نکته را اثبات نمیکند که برای آن یکی هم باید موضوع ومتعلق مناسب وجود داشته باشد؛مگر اینکه وجود خدا یی راکه در آفرینش غرایز ما را مطابق با عالم حقیقی آفریده باشد ؛ به عنوان پیش فرض مسلم گرفته باشیم.
تمامی این مباحث ، تابه حال با این پیشفرض همراه بوده که میل به پرستیدن ،در وجود همه ی انسانها میباشد ؛اما خود این مطلب را میتوان مورد موشکافی قرار داد. جان لاک مینویسد : دریا نوردان کشف کرده اند که ملتهایی هستند که معلوم شده است درمیان آنها تصور وجود خداهم وجود ندارد .یا اینکه وقتی افرادی نابینا که هم کور وهم گنگ بوده اند مورد مطالعه قرار گرفته اند معلوم شده است که چنین اندیشه ای به خاطر آنها خطور نکرده است . در هرصورت مدافعان برهان جواب خواهند داد که آنان به اندازه ی کافی در معرض شرایط نبوده اند اما این یک فرار رو به جلو میباشد چون باید مشخص کنند که در تحت چه شرایطی یک انسان فاقد اعتقاد فطری به وجود خدا میباشد؟ تا بتوان بحث کرد ودلیل آورد
مسئله ی بعدی این است که بیان شده نامعتقدان ، در واقع معتقدند چون در طول زمان ،گاهی اعتقاد پیدا میکنند. فارق از اینکه این مسئله در مورد همه مصداق ندارد باید گفت تعداد زیادی از معتقدان نیز هستند که نامعتقد میشوند؛ آیا این به این معناست که تعداد زیادی از معتقدان نیز بی اعتقادند؟
اما اینکه گفته میشود فعالیت در این دنیا بدون وجود خدا واعتقاد قلبی به آن کاری عجیب است ؛ بسیار حرف عجیبی میباشد . یک فرد میتواند به خدا معتقد نباشد اما حس مسئولیت نسبت به انسانها داشته باشد و عقلا به این نتیجه رسیده باشد که باید نسبت به خودش وبقیه احساس مسئولیت داشته باشد ؛ چه خدایی باشد یا نباشد.
اما جواب سوم به مسئله ، خداگونه های جانشین میباشد که انسانهای بی اعتقاد دارند. این مسئله ایست که عده ای از روانشناسان بنام بیان کرده اند و در جواب آن ، عده ای دیگر از روانشناسان گفته اند که این مسئله در مورد آن عده ای از بی اعتقادان ،صادق میباشد که در خانواده ی مذهبی پرورش یافته اند واین سم کشنده ی لذت بخش_یعنی دین ومیل به پرستش(از نظر این روانشناسان)_ وارد خون آنها شده است و سپس از نظر عقلی به این نتیجه رسیده اند که خدایی وجود ندارد. چون این سم در وجودشان جاری شده است ، برای جبران آن نا خود آگاه به چیزهای دیگر رو می آورند تا کم کم این ماده ی اعتیاد اور از وجودشان خالی شود. خیلیها هم تا آخر عمر نمیتوانند ترک کنند و با بدیلهایی به جای خدا سر میکنند. اما کسانی که از اول زندگی در خانواده های مذهبی نبوده اند ، این مشکل را ندارند و زندگی پایداری دارند.
اما این نکته نیز توسط طرفداران برهان بیان شده است که انسانها از نظر روانی اقتدار مرجع بالاتر را خوش ندارند که در جواب باید گفت که تعداد زیادی از روانشناسان بر این باورند که تنهایی و درماندگی انسان و همچنین تمایلات جانمندانگارانه ،او را بر آن میدارد که به نیروهای کیهانی حمایتگر یا متخاصم اعتقاد پیداکند. همچنیین عده ای اعتقاد به خدا را یک مسئله ی عقلی میدانند و آنرا اجماع عقلها بر میشمارند و از آنجاییکه عقل اساسا قابل وثوق میباشد پس اعتقاد به خدا را مسئله ای درست می انگارند که در جواب باید گفت این نکته تنها در صورتی درست است که همه ی انسانها با کمک عقل به وجود خدا رسیده باشند ؛ اما شواهد نشان میدهند که اکثریت انسانها به مدد القا و تلقین سنتی ، اعتقاد به وجود خدا پیدا کرده اند.
چنین به نظر میرسد که این برهان نیز با بدیلهایی روبه روست و نمیتواند به تنهایی به اثبات صد در صد وجود خدا بپردازد.(آیا مراد از اثبات عقلانی خدا ، اثبات صد در صدی است؟)