امروز : جمعه 28 اردیبهشت 1403
{برای حدود ۱۵ سال پیش است}
تو نمیدونی که فریاد صدام چه حسی داشت
وقتی فهمید که شبونه منو دادی فریبم
تو نمیدونی که چشم بی حیات بغل بغل
غزل وشعر وترانه هایی کردش نصیبم
حالا اون ترانه ها تو قلب من
با هزار تا بی وفایی جمع شده
نمیدونم عشقمو چکار کنم
عاشقی یا که دلم هدر شده
یه دلم میگه باید ولت کنم
دل دیگرم میگه عاشق شده
مرگ من ،ولی تنها راه نجات
ازیه برزخ پر غصه شده
آخه نه باتو ،نه بی تو خوشم
قصه ی رگم بدون شروع شده.
اون دلی که عاشقه واست ترانه ها میگه
میگه وقت رگ زدنم منو تنها بذاری
آخه میترسه عزیزم که تو ناراحت بشی
بری و به آسمون گریه ها سر بزاری
اون نمیخواد زندگیت یه لحظه هم خراب بشه
یا که احساس گناهی تو دلت سوار کنی
غم تو برای اون یه عالمه مصیبته
اگه حتی سر قبرم دروغی گریه کنی
حالا در ساعات آخر زمان
اون دلی که عاشقه شعر میخونه
این همون ترانه های چشم توست
که داره با حالت زار میخونه.