امروز : جمعه 28 اردیبهشت 1403
در یکی از کتابهایی که اخیرا خواندم نوشته بود که نیروهای کوانتومی تاحدی میتواند اندیشه شما و آرزوهای شما را به عمل دربیاورند. مثلا اگر به ثروت فکر کنید وثروت دغدغه اول زندگیتان باشد، آنوقت با آدمهایی در زندگی برخود میکنید که سرمایه دار هستند و میتوانند به برآمده شدن آرزوهای شما کمک کنند اما بر خلاف آنچه در کتب عامه پسندی همچون راز نوشته شده، این نیروها بیشتر از این توان تاثیر گذاری ندارند. مثلا برای رسیدن به ثروت شما باید این فرد سرمایه دار را مجاب کنید که آدم مناسبی برای سرمایه گذاری هستید و اگر این فرد مجاب نشود به ثروت دست پیدا نمی کنید.
من هم از بچگی آرزو و دغدغه قدرت و ثروت کلان داشتم. قدرت در حد رهبری ایران و حتی جهان. این آرزوی ذهنی باعث شد در دورانی از زندگی با دو فرد کاملا قدرتمند در ایران آشنا بشوم. البته این آشنایی منجر به کسب قدرت توسط من نشد چون در جلب نظر این دو ناموفق بودم.
اولی نامش م.س امیدوار است. روزهایی که با او بودم خیلی چیزها و حرفها را میشنیدم اما منجر به نتیجه گیری درباره او نمیشد. فقط بعد از آنکه از او دور شدم، با کنار هم گذاشتن حرفها و اتفاقهایی که در آن دوران رخ داده به ماهیت واقعی او پی بردم. شواهدی که احتمالا شما را متقاعد میکند که این فرد واقعا فردی قدرتمند در ایران است به شرح زیر است:
یک. در یکی از روزهایی که در کنارش بودم فردی عصبانی وارد فروشگاه کتابش شد و گفت: «اینا کی هستن که گذاشتی سر کار... خودت رو اینجا حبس کردی و ...» امیدوار در جواب از او توضیح خواست که چه اتفاقی افتاده و فرد با حالتی عصبانی گفت که اینا اصلا متوجه حرف نمیشن و اصلا نمیفهمن... امیدوار در جواب گفت که بچه های خوبی هستن و من رو به دنبال نخود سیاه فرستاد و بقیه دیالوگ ها بین خودشان رد وبدل شد.
دو. در حدود سال ۹۴ از راه اندازی فروشگاه آنلاین مشابه دی جی کالا از من سوال کرد و نظرم را خواست. از تفاوتش با دی جی کالا پرسیدم و او جواب داد که در دی جی کالا سود به وارد کننده و دلال میرسد اما در این اپلیکیشن خود مغازه ها و فروشگاهها محصولاتشان را به فروش میرسانند و سود به آنها میرسد. گفتم که ایده خوبی ست و اگر تبلیغات وسیعی در صداو سیما داشته باشد حتما جواب خواهد داد. او جواب داد که از نظر تبلیغات مشکلی نیست. او میگفت که همه کارها در حال انجام است ولی در دولت فعلی (سال۹۴) از بابت مالیات و... به مشکل بر میخوریم... آنچه او میگفت اکنون به اسم «باسلام» راه اندازی شده است.
سه. ادای مخالف و منتقد نظام را در می آورد و مثلا از سر دلسوزی میگفت که اگر اینها بروند حرامزادگان سلطنت طلب وارد کشور میشوند و اوضاع بدتر میشود. یکبار به او گفتم که چرا فکر میکند افراد خارج کشور از سپاه بدترند و فرمانده های سپاه را با الفاط بدی نواختم که از کوره در رفت و گفت: « شماها اگه از ما متنفر هم باشید باز ما شما رو دوست داریم و نمیگذاریم در چنگال اون بی شرفها اسیر بشید»! (توهم اینکه واقعا ایران یک خانواده هست و اینا پدر خانواده هستند و ما هم فرزندانشون!)
چهار. این حرف او که اکنون باید از دوگانه اصلاح طلب و اصولگرا عبور کرد و با تیمی جدید و پر قدرت به پیش برویم با زمان اعلام تشکیل چبهه پایداری همسانی دارد.
پنج. یکبار یکی از پرسنل بیمارستان هسته ای که او مدتی از عمر خود را در سال در زمان اوج گرفتن بیماری در آن بیمارستان می گذارند به دیدنش آمد و او را سردار صدا کرد و در جواب اینکه او سردار نیست گفت کسانی که به دیدنش در بیمارستان می آمدند و کل بیمارستان در زمان حضور آنها قرق میشد فقط به دیدن سرداران کله گنده ای مثل خودشان میروند...
شاید کمی متقاعد شده باشید که این فرد همان فرد پر قدرتی است که گفتم و شاید هم همه اینها را داستان سرایی یا توهم بدانید که البته فرقی برای من ندارد.
من فکر میکنم نظر م.س امیدوار در کل درباره من مثبت بود وگرنه از من نظر نمیخواست و مرا سالها پیش خود نگه نمیداشت و حداقل دو ایده من در باره راه اندازی رادیوآوا و راه اندازی اپلیکیشن های کتابخوان در ایران، یکی دو سال بعد از بیان ایده ها به واقعیت تبدیل نمیشد. اما فکر میکنم آنچه باعث شد از من صرفنظر کند ناتوانی تشخیص یک ماشین در آزمون لکه ها بود که البته بار اول تشخیص ندادم ولی بعد که با دقت بیشتری به تصویر نگاه کردم ماشین را با قطعات زیاد در لکه ها تشخیص دادم و شگفت زده شدم. بگذریم که من از بچگی دچار مگس پران در چشم هستم وخیلی دید خوبی هم ندارم.
اما آنچه در این مدت از لابلای حرفهای امیدوار فهمیدم:
اول. میگفت باید گروه هکری قوی راه بیندازیم و اطلاعات علمی پیشرفته را از غربی ها به سرقت ببریم چون این اطلاعات را به ما نمیدهند. (بین سالهای ۸۸ تا ۹۲ این حرف را زده بود)
دوم. در زمانی که هنوز ترامپ رییس جمهور نشده بود دنبال به قدرت رسیدن فردی تاجر در آمریکا بود تا جهان واقعیت آمریکاو سرمایه داری را بفهمد.
سوم. یکبار از دهانش در رفت که به زعم او احمدی نژاد داشت ایران را مثل آمریکا میکرد اما دوستان جهان وطنی نگذاشتند.
چهار. دشمنی او با حسن روحانی زمانی شروع شد که روحانی در یک سخنرانی اشتباه زبانی کرد و گفت آمریکا ما را از بین ببرد. (مضمون جمله) این اشتباه از نظر امیدواری که فروید و مارکس پیامبرش هستند به معنی بیان واقعیت و جاسوس بودن حسن روحانی بود.
من با بعضی شواهد فکر میکنم که تمامی تلاش برای رییس جمهور شدن ابراهیم رییسی در سال ۹۶ انجام شد و حتی صحبت کردن از سند بیست بیست در زمان انتخابات، تلاشی برای تاثیر گذاری بر اکثریت دین دار جامعه بود اما به نتیجه نرسید. دلیل به نتیجه نرسیدن را متأسفانه من به او گفتم: فضای مجازی که باعث میشود شهرستان ها و روستاها مثل سابق نباشند وتغییر کنند. یک فرد جوان حاضر در فضای مجازی میتواند ده ها نفر را تغییر دهد. دشمنی با فضای مجازی بعد از شکست در انتخابات ۹۶ بود که بیشتر و بیشتر شد.
پنج. یکبار به او در سال ۹۴ گفتم که در رویا دیدم که علی لاریجانی رییس جمهور ایران میشود او گفت که غرب دنبال این مسئله است ولی نباید بگذاریم که چنین اتفاق بیفتد. لاریجانی به زعم او اهل فلسفه است اما فلسفه ای که با فلسفه مدنظر آنها سنخیتی ندارد. درباره ریاست جمهوری معتقد بود فردی باید در ایران رییس جمهور شود که مدام دستور بدهد تا مردم خوششان بیاید.(ابراهیم رییسی) البته یکبار هم صحبت از فردی کرد که پدرش ورشکسته شده و ورشکستگی و بدبختی را به شکل کامل در زندگی تجربه کرده و شاید با رییس جمهور شدن او اوضاع مملکت بهتر شود. (همتی) که البته میگفت باید بیشتر رویش فکر کند. بنابراین شاید سناریوی اصلی، یک دوره ای بودن دوران ریاست جمهوری ابراهیم رییسی و حذف او از گزینه های جانشینی رهبری به نفع فرزند خامنه ای باشد که طبق حرفهای امیدوار گویا خامنه ای علاقه ای قلبی به او دارد و تلاش برای رهبر شدن او در حال انجام است. تلاشی که معلوم نیست به نتیجه برسد. من البته فکر میکنم این سناریو به نتیجه نرسد چون همتی پتانسیل رای آوری ندارد. همانطور که سالها قبل به امیدوار گفتم که حد قالیباف ریاست مجلس است و آرزوی ریاست جمهوری را به گور خواهد برد، همتی هم بعید است به ریاست جمهوری برسد و شانس رأی آوردن حتی کسی چون مهرعلیزاده در دوره بعد بیشتر از همتی است. درباره رهبر شدن مجتبی خامنه ای هم به چیزی بیشتر از عملکرد ضعیف ابراهیم رییسی نیاز است. شاید ترور شدن علی خامنه ای، قشر سنتی و متعصب را برای رهبر شدن پسر به جای پدر متقاعد کند. جانشینی ای که تو دهنی به ترور کنندگان خوانده خواهد شد. ترور همچنین میتواند بهانه ای برای امنیتی شدن بیشتر فضا و کنترل بیشتر مردم و عقب گرد جامعه به دهه شصت باشد.
شش. مقامات اصلی و پشت صحنه حکومت ایران هیچ گونه تفکردینی ندارند اما دین را برای عوام لازم میدانند.
هفت. بعضی سایتهای مستهجن توسط حکومت ایران راه اندازی شده تا افرادی که دنبال این مسائل هستند کاملا در کنترل حکومت باشند. (مثلا سایت شهوانی)
هشت. به گفته امیدوار تصمیمها قبل از آنکه به مرحله اجرا یا حتی تصویب در مجلس یا جاهای دیگر برسد، توسط افرادی با افکار متفاوت در پشت صحنه حکومت بررسی میشود و بحث فراوانی در باره هر تصمیم در جریان است. اما مشکل این افراد به زعم من این است که به گفته امیدوار، این افکار متفاوت در «چارچوب کلی نظام» هستند. من حدس میزنم که مثلا درباره فضای مجازی، دو ایده متفاوت با هم درگیر میشود و ساعتها بحث میکنند یکی آنکه کلا این فضا بسته شود و دوم آنکه طبقاتی شود! هیچ ایده دیگری هم مطرح نمیشود... این اسمش آزاد اندیشی و بررسی هر مسئله از دیدگاههای متفاوت نیست بلکه اسمش خود فریبی ست...
نه. یکبار امیدوار گفت که «اینا اگه به خودشون باشه هیچ کاری انجام نمیدن و حتما باید هل داده بشن». این هل دادن ها چیزی نیست جز ایجاد حساسیت های برنامه ریزی شده تا بچه های خوب در حاکمیت به غیرت دینی شان بربخورد و کارهای مدنظر هرم اصلی قدرت انجام شود. بخشی از مخالفان حکومت، مخالفانی خودساخته هستند.
همچنین از آنجاییکه برخی از این کارها، کارهای بی نهایت کثیفی ست، این «بچه های خوب» زیر بار انجامش نمیروند و اینجاست که شخص اول مملکت وارد عمل میشود و در یک سخنرانی عمومی کدهایی میدهد که« بچه های خوب» متوجه شوند که این کار کثیف، خواسته ولی امر است تا انجامش دهند.
ده. در نگاه امیدواریسم تنها دو طبقه وجود دارد. اولی خیلی فقیر که حکومت و طبقه دوم باید به آنها کمک کند و دومی پولدار که باید به روشهای مختلف از جمله مالیات فراوان از آنها پول گرفت و خرج طبقه فقیر کرد. پول نفت و گاز و طلا و... مملکت هم سهم امام است که باید سهم پیشرفت «ایران» در حوزه هایی مثل موشکی و حضور در فضا و آموزش فرهنگی مردم شود. راه حلهایش در حوزه های مختلف هم به همین اندازه سطحی و غیر واقعی ست. مثلا برای ازدواج به مراکز همسان گزینی فکر میکند و برای افزایش جمعیت به تاثیر برنامه هایی چون «کودک شو» و «اعجوبه ها». شعور فهمیدن این مسئله را هم ندارد که اگر برنامه ای چون «اعجوبه ها» در یک کشور اروپایی موجب بالارفتن نرخ زاد و ولد شده، این الگو در ایران قابل تکرار نیست چون در آن کشور اروپایی خبری از ابر تورم و عدم امنیت روانی مردم و... نیست. یا برای کاهش روابط جنسیِ قبل از ازدواج، راه حلش ممنوعیت واردات کاندوم و ریختن کافور در آب لوله کشی همه ایران مخصوصا تهران است! راه حلش برای آنچه صیانت از حریم جامعه میداند هم چیزی نیست جز قدرت بیشتر حکومت در بستری کردن افراد از هم پاشنده نظم عمومی (که از قشر نویسنده تا تراجنسیتی و... را در بر میگیرد) در آسایشگاه روانی بدون اذن خانواده. اگر هم فکر مکنید چنین فردی با چنین افکاری باید خیلی متشرع و اخلاق مدار باشد به کلی در اشتباهید. از زن شوهر دار تا پسران چهارده پانزده ساله همگی در تیررس این فرد بوده و هستند. معتقد است گوسفندانند که باید اخلاق مدار! باشند و زاد ودلد را افزایش دهند نه روسای حکومت که نیچه وار از اخلاق عوام رها شده اند و دغدغه های فراتر از گله گوسفندان دارند.
امیدواریسم، راه حل در دنیای بدون مرجعیت را بازگشت به مرجعیت پوسیده دین و حکومت میداند اما بازگشت به عقب ممکن نیست... راه حل چیزهای دیگری ست که او نه خواهد فهمید و نه توان فهمیدنش را دارد.
م.س امیدوار در ظاهر دغدغه مردم دارد اما عقل من هیچ گاه نتوانست این دغدغه را واقعی ببیند. به نظر من او در ناخودآگاهش بیشتر از هر چیزی دغدغه پول و قدرت دارد و مردم بهانه ای هستند تا خودش را آدمی خوب ببیند و هر کار کثیفی را به بهانه دروغین حمایت از مردم انجام دهد. مثلا حدود سال۹۴ میگفت که از نظر او باید نان و پنیر و برنج و... مردم تامین شود تا مشکل غذا نداشته باشند و به شکل کالابرگ به آنها داده شود اما در چشمانش خنده ای بود که هیچ سنخیتی با آن مردم دوستی نداشت. الان که متوجه شدم در دوران فعلی- که قدرت به دست فردی که مدام دستور میدهد افتاده- یک شرکت، خارج از هر گونه مزایده ای مسئول واردات این کالاها شده، تازه فهمیدم دغدغه حقیقی امیدوار چه بوده...
اما درباره عزلت نشینی او... شاید من هم اگر قدرت و ثروت فراوان داشتم خود را به غار تنهایی تبعید میکردم و اوقاتم را بین کتابها و با گپ و گفت با مشتری می گذارندم...
ایده های امیدوار اگر هم واقعا دغدغه مردم داشته باشد، سطحی و خام است و به نتیجه درست نمیرسد. حکومت باید دست باشعوران باشد نه سطحی نگرانی که ادعای شعور دارند ولی در چنگال یک نوع نگاه خاص اسیرند... مدیرت امیدواری پر است از آدمهای «خوب» اما «نفهم» و فاقد شعور. خودش هم سطحی و خام است وگرنه رایتل برای اینکه در خدمت مردم باشد به سازمان تأمین اجتماعی واگذار نمیشد. رایتل تا به حال که به سوددهی نرسیده و نخواهد رسید. استدلالش خیلی ساده و سرراست است و یکبار به او گفتم اما توانایی فهم استدلال را نداشت. یا اینهمه روی پهپاد و برنامه تسلیحاتی سرمایه گذاری نمیشد. برنامه تسلیحاتی ایران در بهترین حالت به نابودی کامل جهان خواهد انجامید و نه قدرت اول شدن ایران در جهان، آنطور که آرزوی امیدوار و هم مسلکیانش است. یا از ترس دشمنی فرضی به نام سرمایه داری و لیبرالیسم با افراد تند و رادیکالی که خودش هم دل خوشی از آنها نداشت هم پیمان نمیشد. این افراد به خود او و امثال قالیباف هم رحم نمیکنند.
راستی اشتباه نکنید، اینکه م.س امیدوار فرد پر قدرتی ست هیچ موقع توسط خود او بیان نشده. بلکه این، نتیجه دو دو تاچهارتای مسائلی ست که بعضی از آنها گفته شد و بعضی دیگر گفتن ندارد.
....
من از بچگی به غیر از «قدرت» به فیلم و نویسندگی و شاعری و موسیقی هم علاقه مند بودم. یک علاقه همیشگی که اکنون هم در من وجود دارد و هیچ گاه خاموش نشده. فرد دوم قدرتمند زندگی من در این وادی ها حضور دارد
یکبار امیدوار به کسی اشاره داشت که از دو شخصیتی بودن گذشته و دو فرد متفاوت است. اوایل هفته در ویلایش در لویزان زندگی میکند و اواخر هفته با یک تیپ و حتی شخصیت دیگر در خانه مادرش در شهرری. این هم دومین فرد قدرتمندی ست که با او آشنا شدم. آشنایی من با احتمالا به خواسته امیدوار بوده و صد درصد مطمئن هستم که این دو با هم در ارتباط هستند.
من با شخصیت اول این فرد آشنا شدم و پیش من خبری از شخصیت دوم نبود. یعنی با فردی آشنا شدم که در جنوب شهر زندگی میکند و به ظاهر تنگدست است. از رفت و آمدهایی که مدتهاست با او دارم اخیرا متوجه شدم که این فرد همان فردیست که امیدوار از دو آدم متفاوت بودنش حرف زده. شاهد این موضوع اتفاقی ست که سالها قبل افتاد. یکبار در یکی از جشنواره ها فردی او را با نام دیگری صدا کرد. الف.ف خیلی تلاش کرد فرد را متقاعد کند که اشتباه گرفته اما فرد مصر بود که اشتباه نکرده و الف. ف ناچار او را به یاد آورد اما فامیل اصلی خود (که من به این فامیل میشناسمش) را به او گفت تا به این نام صدایش کند. فرد البته مصرانه او را به همان نام قبلی صدا میکرد و گفت که اول او را با این تیپ و قیافه نشناخته ولی با دقت بیشتری که کرده مطمئن شده که خودش است. همچنین به شوخی در حرفهایی که بینشان در و بدل شد گفت که مثل او ماشین باز و موبایل باز نیست.
الف. ف با هر اسم و فامیل دومی که دارد، تهیه کننده واقعی و حتی ایده پرداز و نویسنده واقعی خیلی از سریالهای تلویزیونی ست. همین الان سه سریال چشم بندی، شهباز و گیل دخت از تولیدات خود اوست. صاحب واقعی موسسه لوح تصویر صبا و خبرگزاری و روزنامه صبا و احتمالا خیلی از موسسات فرهنگی و غیر فرهنگی دیگر هم خود اوست. اگر میخواهید بیشتر بشناسیدش، شخصیت آصف میرزا در سریال گیل دخت بخشی از شخصیت واقعی خود اوست.
احتمالا الف. ف همه تلاشش را کرده که به پول و ثروت دست پیدا کند و وقتی با استفاده از تلاش و البته رانتهایی که از زمان حضور در گروه فیلم وسریال شبکه سه نصیب او شده بود، به این ثروت دست پیدا کرده، بعد از مدتی زندگی خود را در بالا شهر پوچ میبیند و به این نتیجه میرسد که همه چیزش را از جمله دوستان و خاطرات و ... را در شهرری از دست داده. اینجاست که دو آدم متفاوت میشود. اوایل هفته در شمال شهر و اواخر هفته با تیپ و شخصیت دیگری در جنوب شهر. انقدر این آدم جنوب شهری برایش مهم است که هر از گاهی با پول دولت مستند تولید میکند و حتی سایتی هم با بضاعت کم یک فرد بی پول و کمک از دوستانش راه اندازی کرده. در حقیقت هر دو شخصیت (هر دو آدم) باید زنده بمانند.
من اما برای الف. ف حکم پادویی داشته و دارم که در حد انجام کارهای اولیه و سطحی همچون تایپ نوشته هایش است. با اینکه حداقل یک مورد از سریالهایی که کار کرده (که یکی از نویسندگانش امیر علی نبویان بود) کاملا دزدی از ایده من بوده که به بدترین شکل ممکن به نگارش درآمده، و طرحهای من را خوانده و هر از گاهی برای بعضی از چیزها از من مشاوره میگرفت اما هیچ گاه نشد که از من بخواهد قسمتهای اولیه یک سریال را بنویسم تا به تهیه کننده ای( همان شخصیت دوم خودش) نشان بدهد و اگر مناسب بود آنرا ادامه دهم. یا من را در حد این چیزها نمیبیند و یا... یای دوم را واقعا نمیدانم...
آخرین باری که پیش او بودم داشت قسمتهایی از سریال شهباز را روی گوشی اش میدید. البته این سریال آن زمان هنوز نشان داده نمیشد و من بعدا فهمیدم که آنچه دیده چه بوده. بعد از دیدن با خودش گفت که دختره زیادی شیکه و اجازه نمایش نمیدن... هر چند دادند...
سریال گیل دخت هم براساس یک داستان واقعی بوده که مادر بزرگش به نقل از مادرش نقل کرده. مادرِ مادر بزرگِ الف. ف در سریال، «خانم گل» است.
من همچنین از بعضی شواهد فکرمیکنم که تهیه کننده واقعی برنامه طبیب و مسابقه ای که مهران رجبی اجرایش میکند و خیلی دیگر از برنامه ها خود اوست...
یکی از آخرین مشاوره ای که از من گرفت درباره موضوع درخواست پدری (یا یک نسبت دیگر) از دخترش برای ازدواج با قاتل همسرش بود و درباره باور پذیری این اتفاق سوال کرد و اصرار داشت که این مسئله واقعی بوده. به او گفتم که در دنیای واقعی خیلی اتفاقها رخ میدهد که در دنیای فیلم واقع پذیر نیست. پرسید برای باور پذیری اش چه کنیم و من دقایقی فکر کردم و به او گفتم که پدر باید خواب ببیند و این رویا آنچنان در او تأثیر بگذارد که این خواسته را از دختر بخواهد. این سریال هم مدتی بعد از تلویزیون پخش شد. یا سریال «چشم بندی» و تغییر ایده اولیه زنی با چهار کلاس سواد که کارخانه ای به او به ارث میرسد و با مدیرت غلط نابودش میکند به ایده کنونی، نتیجه مکالمه سی ثانیه ای من و الف. ف بود. موقعی که این ایده را گفت، به او گفتم که برعکسش کن. از من پرسید یعنی چی؟ و جواب دادم یعنی کارخانه ای داغون که به زنی با چهار کلاس سواد میرسد و او بهتر از مدیران درس خوانده قبلی اداره اش میکند. اینجا بود که گویی کشف بزرگی کرده باشد با خود ش از پای کار آوردن بیمه سخن گفت و نتیجه شده سریال فعلی که تاجایی خوب پیش میرود اما از جایی به بعد که ایده اولیه تمام میشود، ارزش دیدن ندارد.
من میدانم که از الف.ف آبی برای من و هیچ کس دیگر گرم نخواهد شد. او احتمالا در ویلایش ماشینهای زیادی انبار کرده و هر روز فقط به آنها نگاه میکند. ماشینهایی که فکر میکند نتیجه تلاش خودش بوده و نه رانت و شخصیتی که خودش در به وجود آمدنش کوچکترین نقشی نداشته و طبق نگاه علمی (از جمله کتاب «مغز باشخصیت») نود درصدش ذاتی است. چنین فردی فقط از دیگرانی چون من در جهت خواسته هایش سوء استفاده میکند. راستش همین الان ایده یک فیلم نامه پنجاه قسمتی در سرم است اما انگیزه ای برای نوشتن نیست... رفاقت با الف. ف اندک اعتماد به نفس من را هم از بین برد.
آن زمان که در سال ۱۴۰۰ امیدوار و هم مسلکیانش به سیم آخر زدند و همه گزینه هایی که امکان رای آوردن داشتند از گردونه رقابت حذف کردند، من پس از مدتها بی خبری و قهر به کتاب فروشی امیدوار رفتم. به طبقه بالا رفتم، کتابی ورق زدم و پایین آمدم و به او به صورت تهدید آمیز گفتم «مواظب خودت باش.» در رویا دیدم که امیدوار به این اتفاق مشکوک شده و به کسی که زنگ میزند و میگوید که فلانی اینجا آمده وشاید مواد مخدری! در طبقه بالا گذاشته باشد. چقدر آدمی که فکر کند من میتوانم مواد مخدر به همراه داشته باشم آدم احمقی ست؛ احمقی ذاتی. در رویا دیدم کسی که با یک سگ مواد یاب به آنجا می آید الف.ف بود. شاید واقعا الف.ف و امیدوار هر دو جز تیم مخفی امنیتی باشند که پول و اسلحه یکجا در اختیارشان است. حرفهایی هم درباره من بینشان رد و بدل شد که ارزش نوشتن ندارد. من رویاهای دیگری هم دیده ام. مهم ترینش حمله به ایران و نابودی کامل ایران است. با این دست فرمان بعید نیست به واقعیت تبدیل شود.