امروز : جمعه 28 اردیبهشت 1403
یلدا
در «بلدا» خبری از هیچ چیز نیست؛ نه مضمون و نه حتی یک جذابیت بصری یا فنی. فقط یک بهناز جعفری قابل قبول دارد و دیگر هیچ. بیست دقیقه اول فیلم که کاملا زاید است. فیلم از لحظه ورود بهناز جعفری تازه شروع میشود. تعلیق به وجود آمده هم قلابیست. فیلم با همین تعلیق قلابی ادامه پیدا میکند تا با فهمیدن زنده بودن بچه به تعلیق اصلی برسد که آنهم به شکل عجیب و حتی خندهآور (طریقه فرار کردن و دوباره پیدا شدن خانم جعفری را به یاد بیاورید) ختم به خیر میشود. بلدا فیلم پوچیست و اصلا ساخته شدن یا نشدنش هیچ تفاوتی ندارد.
روزهای نارنجی
«روزهای نارنجی» میتواند ما را حتی وارد دنیای آدمهای خیلی فرعی فیلم کند و به فکر فرو ببرد. شخصیتهای اصلی نیز ساخته میشوند اما شاید بتوان از نظر فیلمنامه ایرادهایی به کار گرفت. انگیزه شخصیت اصلی از تلاش برای دستیابی به جمع آوری پرتقال زمین مورد نظر چندان مشخص نیست. همچنین تغییر شخصیت در طول روند داستان اتفاق نمی افتد. بلکه کاملا درونی و یکدفعه است که البته این مسئله با توجه به خلق شخصیتی درونی و داستان فیلم که جمع آوری پرتقالهاست و نه تغییر یک شخصیت؛ چندان نمیتواند ایراد تلقی شود. در کل «روزهای نارنجی» در کنار «درخونگاه» دو فیلم قایل قبول جشنواره تا روز دوم بودند.
جاندار
اگر در انتهای فیلمی که مخاطب تا انتها تعقیبش کرده و تعلیق فیلم برایش قابل قبول بوده، صدای همهمه و خنده به گوش برسد؛ حتما یک جای کار میلنگد. فهمیدن مشکل هم چندان کار سختی نیست: پایان بندی فیلم در کمتر از یک دقیقه اتفاق می افتد! وقتی حدود ۱۲۰ دقیقه داستان گفتهای و بخواهی در یک دقیقه جمعش کنی نتیجه عدم باور مخاطب به پایان فیلمت میشود. این فیلم به شکل کلاسیک قابلیت این را داشته که حتی تا یک ساعت دیگر ادامه پیدا کند. حتی در این یک ساعت باقی مانده میتوان شخصیت ولی دم را پرداخت کرد و از زاویه دید او به قصاص و تصمیمش نگاه کرد. اگر هم میخواستیم که بیش از این وارد آن شخصیت نشویم و در حد همان تیپ بماند، باز باید فیلم را ادامه میدادیم و حداقل در زمانی حدود بیست دقیقه تا پای اعدام میرفتیم، نه اینکه با یک دقیقه سر و تهش را هم بیاوریم. اگر این مشکلات هم حل شود به جای فیلمی ضعیف با فیلم متوسطی روبه رو هستیم که دلایل این متوسط بودن بیش از آنکه به فیلمنامه اثر ربط داشته باشد به مسایل فنی و کارگردانی برمیگردد.
آشفتگی
ادمهایی که شخصیت نشدهاند را وارد یک ماجرای توهمی میکنیم و در طول قصه عاجز از ساختن شخصیت هستیم. نه فضایی داریم و نه حس و حالی. فقط فرم داریم و یک کارگردانی دقیق. گویی به مرور کارگردانی جیرانی از فیلمنامهنویسیاش جلو زده و کار به جایی رسیده که باید از او خواست تا فیلمنامههای دیگران را جلوی دوربین ببرد، نه فیلمنامههای خودش را...