امروز : جمعه 28 اردیبهشت 1403
بدون تاریخ بدون امضا از تصادفی در شب شروع میشود. دوربین در روز هم کمترین میزان رنگ را به دید مخاطب میگذارد تا در شکل دادن به فضایی مستند و تصویری سرد و بی روح کمک کننده باشد.
فیلم را باید دو بخش کنیم: بخش اول از اول درام تا زمانی که دکتر قصه متوجه میشود که شخصیت دیگر فیلم در زندان است و بخش دوم ادامه ماجرا. انگیزه دکتر در بخش اول قصه از اصرار بر فهمیدن دلیل مرگ نوعی حس مسئولیت پذیری است. دقت کنید که در جواب همسرش که به او میگوید اگر با تصادف هم فوت نمیکرد دو روز دیگر میمرد حرف همسرش درباره مردن فرد پس از دور روز دیگر را تکذیب نمیکند و فقط جواب میدهد که :آیا مطمئن هست که از سم مرده؟ پس مسئله دکتر اینست که مسئولیت کار خود را بر عهده بگیرد. اما مگر دکتر مسئولیت کارش را بر عهده نگرفته بود؟ هم اصرار کرده بود که آنها را به بیمارستان ببرد و هم پول داده بود وهم چراغ زده بود. در واقع دکتر تمامی کارهای وجدانی اخلاقی را انجام داده است و اینگونه تاکید بر فهمیدن دلیل مرگ که ناشی از تصادف یوده یا سم از مسئولیت پذیری ناشی نمیشود بلکه از نوعی تفکر وسواسی نشات میگیرد. در واقع دکتر قصه ما در جاهای مختلفی مسئولیت پذیری خود را نشان میدهد اما حداقل در این مورد خاص حرکات او از تفکر وسواسی نشأت میگیرد. شاید به نوعی فاصله اندکی بین تفکر وسواسی و مسئولیت پذیری برقرار باشد که دکتر مدام در بین آنها در رفت و آمد است.
حال به بخش دوم داستان برویم: دکتر قصه ناشی از همان تفکر وسواسی به ملاقات متهم در زندان میرود و اصل ماجرا را میگوید. در انجا متوجه میشود که به علت این مسئله کل روابط زن و شوهر بهم ریخته و مرد نیز خود را قاتل میداند پس تصمیم بزرگی میگیرد و در واقع میخواهد با کالبد شکافی مجدد فرد دفن شده و قبول مسئولیت حتی به شکلی دروغ باعث شود تا هم مردی از آن حال و هوا و مقصر دانستن خود خارج شود و هم همسرش او را قاتل پسرش نداند. و حتی به این منظور در دادگاه کل داستان را تعریف نمیکند و حتی جنازه را خودش بررسی مجدد میکند. در این بخش دوم است که وقتی زن داخل ماشین آقای دکتر است از او میپرسد که این درست است که اگر با تصادف هم فوت نمیکرد دو روز دیگر میمرد و دکتر با مکث و تاملی جواب میدهد : خیر معلوم نمیکند. به یاد داشته باشیم که این صحبت یک صحبت در بخش دوم است و درواقع دروغیست که دکتر برای رسیدن به خواست و نیتش در بخش دوم داستان و از سر وجدان اجتماعی بیان میکند.
حال اجازه بدهید به اول داستان برگردیم. دکتر پلیس را خبر نمیکند که در انتهای فیلم متوجه میشویم که دلیل این کار تمدید نکردن بیمه بوده است . آیا همه این کارها (در بخش اول داستان) را کرده تا این خطا را جبران کند؟ تمدید نکردن بیمه دلیل اصلی بوجود آمدن این اتفاق است و متاسفانه به هیچ وجه فهمیده نمیشود که دکتری به این حد مقرراتی چرا چنین کاری را نکرده است. به نظر میرسد چه دکتر مسئولیت پذیر باشد و چه دارای وسواس فکری میبایست بیمه خود را تمدید میکرد. لااقل باید درباره چرایی این مسئله که اساس شکل گیری درام است به خوبی به مخاطب به شکلی اطلاع رسانی شود که چنین چیزی در فیلم مفقود است. مسئله مهم دیگر اینست که چون فقط به شکلی گذرا از مسئله تمدید نکردن بیمه با اطلاع میشویم، در تمام طول فیلم نمیتوانیم از منطق تصمیمها و اصرارهای او سر دربیاوریم. مسئله به این مهمی چرا از مخاطب مخفی نگه داشته شده آنهم در شرایطی که در صورت ایجاد موقعیتهای بیشتر میتوانست به خلق شخصیت کمک کند؟ گوئی به این مسئله فقط به شکل ترفندی برای حل بعضی مشکلات فیلمنامه نگریسته شده است تا برای دلایل اقدامات دکتر (بر اساس فهمی سطحی از قوانین فیلمنامه نویسی) منطقی تراشیده شود که البته این مسئله نه تنها گره ای از مشکلات نمیگشاید که خود گره دیگری بر مشکلات می افزاید.
حال به بعد از تصادف میرویم. دقت کنید که پسر بچه فیلم آنروز حالش خوب یوده و شب تصادف میکند و ساعت سه تشنج میکند و به بیمارستان آورده میشود. اما ایا این عقلانیست که در بیمارستان پدر و مادر فقط به حال بد پسرشان در این یک هفته اشاره کنند و هیچ اشاره ای به تصادف نکنند؟ یعنی این تصادف که باعث افتادن پسر بچه و حتی زخم شدن دستش میشود این قدر بی ارزش است؟ هیچ دکتری هم نمیپرسد که چرا دست بچه زخم است؟
کاملا موشکفانه به قصه فیلم ورود پیدا کردم تا نقاط بی پاسخ را بیان کنم. نقاطی که باعث ناتمام ماندن فیلم گردیده. به نظر میرسد یکی از دلایل این نا تمامی عدم خلق شدن شخصیت دکتر به شکلی کامل است. دکتر متاسفانه شخصیت نشده و در حد یک تیپ باقی مانده است و به همین دلیل نمیشود وارد دنیایش شد و دلیل رفتارها و تمدید نکردن بیمه اش را دریافت. وقتی شخصیت اصلی داستان یک تیپ باشد آنهم تیپی کم حرف آن وقت روایت داستان سخت و پچیده میشود و به همین دلیل هم تعداد زیادی از بینندگان دو بخش داستان و تغییر هدف دکتر را متوجه نمیشوند. در واقع دکتر معلوم نیست که چگونه ادمیست و بیننده از دور با او در ارتباط است.
مسئله تصادف بهانه ای میشود تا وارد زندگی یک خانواده فقیر هم شویم. متاسفانه باز هم از دور به انها نگاه میشود و اصلا وارد جزییات زندگی این خانواده و دلیل فقر و جزییات زندگی پدر نمیشویم. گویی قصه، قصه دکتر است و اینها شخصیت فرعی هستند؛ قصهی دکتری که وارد یک اتفاق ناخواسته میشود و تصمیمی ناشی از حس مسئولیت پذیری اجتماعی میگیرد. ولی متاسفانه نه این قصه به شکلی ملموس برای مخاطب مشخص میشود و نه به دلیل عدم پرداختن مناسب به زندگی خانواده فقیر، انها میتوانند بخشی از داستان شوند و دنیای فیلم را بزرگتر و جذابتر کنند و به جای روایت ریزه کاریهای زندگی آنها چیزهایی روایت شده است که اصلا زاید هستند و میتوانست روایت نشوند. مثلا کل چگونگی انجام شدن قتل و بازسازی ان توسط پلیس فقط به این در فیلم گنجانده شده است که روایت دو اتفاق پشت سر هم از نظر قواعد فیلمنامه نویسی باعث از بین رفتن ریتم فیلم میشده و وقتی ماجرای قتل اصلی روایت نشده، حال در بازسازی، روایت شده است و واقعا هیچ دلیل دیگری وجود ندارد.
به واقع فیلمنامه اثر کاملا بر اساس قواعد ظاهری جلو میرود و کاملا ساختگیست و متاسفانه عمق هم پیدا نکرده است.
این فیلم قرار بوده تا فیلمی درباره مسئولیت پذیری فردی و اجتماعی باشد اما از دید حرفهای آنقدر در داستان و متاسفانه نکات اصلی و پی اصلیش مشکل دارد که نمیتواند اثری در خور تامل باشد.